بهترین روزهای زندگی

از هفته گذشته دو روز سر کار رفتم و خیلی هم خوب بود و از هفته گذشته همچنان به خانه تکانی سرم گرم است و از بیخ و بن همه چیز مرتب, شسته شده و خوشبوست.   خدایا سپاس برای خانه نورانی و مرتبم. 
از زمانی که به این خانه آمدیم , من سر کار میرفتم و چیزهایی از دیدم پنهان مانده بود. مانند درختچهای پشت پنجره اتاق خواب که 
 پاییز و زمستان پر گل میشوند یا درختهای بلند حیاط جلو که در پاییز زمین را با برگهای قرمز ماتیکی می پوشونند. خدا را سپاس که در مه صبحگاهی چشمم به این همه  زیبایی باز میشود. 
حالا که خانه هستم و سرم خلوت شده بیشتر به خانه و خوراک و باغ میرسم و سرم رو به آسمان میگیرم با دستهای باز و پذیرای بهترین ها هستم از تو ای مهربانترین.
از زمانی که میشل به کشورش بازگشت خودم کارهای خانه را انجام میدهم.گاهی کار زیاد هست و من خسته گی را به جان میخرم  چرا که برای خودم کار میکنم.
 یک دخترخوش اخلاق از آمریکای جنوبی آمد یکبار برای کمک به من که بسیار تمییز بود و بسیار آهسته. جوری که در آخر آشپزخانه را خودم تمییز کردم و همینطور یک توالت و جاروی یک اتاق جا ماند. ایراد کار این بود که راهش خیلی دور بود و ماشین هم نداشت! 

امروز با ایشان  نشیمن را به هم ریختیم و باز مرتب کردیم و دکوراسیون جدید داریم, ایده خوبی بود. همه ظرفها را از روی میز برداشتم و تنها یک سنگ نمک و وارمر روی میز هست. چه قدر خلوتی و سادگی را دوست دارم. 

سرم خلوت شده, لباسهای جدید هم که خریدم, ترازو هم رقم بالاست پس  بهانه ای برای ورزش نکردن نیست. از فردا یک برنامه دارم که پیاده میکنم. نیم ساعت ورزش بسیار هم خوب است! 
کار دیگرم خوردن بیشتر سبزیجات و کمتر گوشت هست. 
و دیگر یوگا و رنگ بازی و کارهای هنری و کار فرهنگی و ......
یک دفترچه کوچک دارم که بخشی را برای سپاسگزاری و بخش دیگری را برای کارهام گذاشتم و مینویسم کارهام را و خواسته هام را. 
آب هم بیشتر بنوشم. 
خودم را دوست داشته باشم. 
با خودم بیشتر خلوت کنم.
وبلاگم را آباد تر کنم.

روزهای قدر خود دانستن در راه است, بهترین روزهای زندگی!

پ.ن. خدایا سپاسگذارم که همراهمی 

خوشبخترین زن دنیا

  ۳ ماه گذشت مانند آب روان, چمدانها را میبندیم و باز میکنیم. جا میدهیم و برمیداریم و میکشیم و همیشه می گوییم اینبار کمتر خرید میکنیم و همیشه بیشتر میخریم. 

انگار دیروز آمده بودند و امروز میرفتند. خاطره های خوب برامون ماند از سفرشان. پدر و مادرم شگفت انگیزند, همیشه آماده به شاد کردن و کمک کردن هستند. به یاد ندارم پس زده شده باشم چون خسته بودند یا حوصله نداشتند و هنوز هم همینطورند. با وجود سنشان همه کارها را کمک میکردند, از مادرم درسها گرفتم. مهربانی و عشق و سپاسگزاری هر دم همراهشه. با عشق همه کار را انجام میدهد, همه کار را. همه جا همراهم بودند, برای همه کار پا بودند. پدرم برام نهال درخت هایی که دوست داشتم از پایه و هسته پرورش داد و حالا چند تا نهال کوچک یادگار گذاشته برام و همه کارهایی که من توانایی انجامش را نداشتم و مردانه بود پدرم زحمتش را کشید.

من خوشبخترین زن دنیا هستم چرا که از هر چیز بهترینش را دارم. 

یکی  از رویدادهای خوب ناشی از آمدن و بودن آنها بازگشت به کاری که دوستش داشتم و از انجامش سرخوش بودم. تو کافه نشسته بودیم و من چای لاته میخوردم و گپ میزدیم که موبایلم زنگ زد و خانمی بود که پیشترها برای کمپانی آنها کار میکردم. ازم درخواست کرد که همکاری کنم برای پروژه هاشون برای دو سال آینده. خوب خدا را سپاس که  پازل چیدنش حرف ندارد. کار پارت تایم و زمان و ساعت دست خودمه, از خانه هم انجام دادنیست و درست پس از رفتن مسافرین آغاز میشود. 

من هر چیز را به تو واگذار میکنم, به تو که بهترینی خدای من. 

حالا یک هفته است که خانه از وجودشان خالی است. خانه سر و صدا ندارد, صدای رادیو و آهنگ جاری نیست, آشپزهای همراه با عشق مادر تنها یک خاطره است. صدای مهربان پدرم که پرندههای باغ را صدا میزد  دیگر در گوشم نمیپیچد و من این روزها  زیاد از خانه بیرون نمیروم.

پائیز آمدند و زمستان رفتند, رو به سرماست و شبها طولانیست. قوری چای روی وارمر و کتری در حال جوشیدن و من در آرامش شبهای زمستان هدیه های مادرم را میخوانم, بهترینش مناجات نامه پیر هرات.

خدایا سپاس برای همه چیز, همه چیز, پیش از همه برای مهربانیت. 


من که کاری برای پدرومادرم نکردم, شاید ناراحتشان هم کردم در جاهایی. از زمانی که رفتند هر بار گفتند کاش بتوانیم مهربانیت  را جبران کنیم! دست آخر هم مادرم دستم را گرفت و بوسید!!! این دیگه چه کاری بود خدایا, من باید دستشان را ببوسم, نه آنها! 

جاشون خالیه و به خدا سپردمشان با اینکه توی دلم یک حفره ایجاد شد شب رفتنشان. هرجا هستند شاد باشند چه دور و چه نزدیک.



پ.ن. نوروز پس از سالها در کنارشان بودم.