بتی محمودی

سه شنبه ۷.۳۰ ماشینی به دنبالم آمدو رفتم ماشینی را که برام رزرو شده بود گرفتم و به سوی محل کار در شهردیگرروانه شد. سرراه همکارم را برداشتم و رفتیم. من از کار کردن با این خانم خیلی خوشنودم.  هرچند که اینبار زمان رفت تنها کافی گرفتیم از کافه دلنشینمان  اما به خودمان قول دادیم ناهار برگردیم و بشینیم و استراحتی هم بکنیم. به کارمان رسیدیم و خوب انجام شد. نژاد،  سرزمین،  دین،  زبان وسن هیچ حرفی برای گفتن ندارد زمانی که همدل باشیم. 

من  و این خانم همدلیم؛  نیک بودن بهترین آیین است. 

برگشتیم و رفتیم کافه دنجمون. نشستیم و حرف زدیم و چون در تشویش بازگشت نبودیم با حوصله ناهار خوردیم. من درراه چرت هم زدم. بنزین  زدم و همکارم را رساندم  و آمدم خانه. شام که سبزی پلو با ماهی داشتیم و کار چندانی نداشتم. دوش گرفتم و موهام را خشک کردم.  خسته بودم و بیهوش شدم. 

نیمه شب ایشان حالش بد شد و گلاب به روتون و اینها.......

صبح ایشان زود آماده شد که بره سر کار انگار نه انگار که حالش خوب نیست. 

چهارشنبه یکی از آفیس آمد و ماشین را برداشتیم و رفتیم. نزدیک دو ساعت رانندگی بود که خودم نشستم. با آدم بی تجربه پر مدعا کار کردن سخته؛ گذاشتم به پای جوانی  و بی تجربگی. کار کمی بیشتر طول کشید و ما حتی ناهارهم نخوردیم. ماشین را برگرداندم و یک تاکسی گرفتم و بر گشتیم خانه و دخترک خدا حافظی کرد ورفت. برای شام سوپ درست کردم  و فکر می کردم من امروز حرفهام بااین دخترک ته کشیده بود ؛ هرچی دست می انداختم به کیسه دلم که حرفی به میان بیارم نمیشد.

ابتدا ی سفر درباره ایران پرسید و گفت شناختم از کشورت را از فیلم و کتاب بدون دخترم هرگز بتی محمودی به دست آوردم.  سلامت میکنم بتی!!

 و همه داستانهای آنرا از من می پرسید که درسته و چرا ایران اینجوریه و مردهاش بدن!! گفتم جانکم این اتفاقها همه جای دنیا میافته حتا  توی همین کشو ری که تو به دنیا ا مدی و زیادند زنهایی که فرار میکنند و می جنگند یا کتک میخورند و هیچکس نمیفهمد! 

کور عیب خود ند و بینای عیب دیگران. 

یا اینکه زنهای ایرانی حق رای ندارند؛  دیگه این خیلی زور داشت که گفتم بر خلاف بقیه کشورها زنهای ایرانی برای حق رای و تحصیل نجنگیدند و کشته نشدند مانند کشور تو و اروپا و امریکا؛  بدون جدل حق بهشون داده شد. 

دست مدیا درد نکند که ما باید پاسخگو به آدمی باشیم که ملیتشان مارکت خلاف و کارتل مواد مخدر را اینجا در دست دارند!! 

حالا ما هم خوب نیستیم! 

پ.ن. بی لیاقتی به گنداب کشیدمان 

پ.ن. اندوه لبنان نکشد شما را؛  همش دروغه!

پ.ن. همه روزها آفتابی نیست.

کاسه آب

دوشنبه روز رفتن دوستمانه؛  روز سختیه. ساعت ۷.۳۰ دوش گرفتم و آماده شدم. آنهم زود بیدار شد. 

ساعت ۸.۴۰ بود که زنگ در را زدند و آمده بودند دنبال فرشته اش  که مسافر بود. قلبم فشرده شد و گفتم آخ اومدند! بغلش کردم و همه هیکل کوچولوش را بوسیدم. کمی بعد بردنش؛  حال من خوب نبود حال دوستمان را نمیدانم. 

چند نفر سرش را درمناسبتهای گوناگون کلاه گذاشتند و حال خوشی در کل نداشت. 

سبزیها را ریختم تو خرد کن و آنهم تو آفیس کارهای اداریش را انجام میداد. گهگداری امضای من لازم بود که انجام میدادم. 

کوکو سبزی درست کردم و سبزی پلو برای شب. من رفتم پیاده روی و چون یک کارش مانده بود که رفتیم بیرون و انجام دادیم. سرراه برگشت من خرید داشتم و انجام دا دم؛   کافی آخررا با هم خوردیم  و یک دسته گل لیلیوم هم خریدم برای خودم. ‌

رسیدم خانه و همه چیز را جا به جا کردم،  انگور و خیارشستم،  کیک سیب و دارچین درست کردم ، چای دم  کردم و آنهم پی بستن چمدان و کارهاش بود. اسباب شستشو گرفت و حمامش راشست. ایشان آمد و چای و کیک و کاسترد خورد؛  دو تا دیگه ازدوستان مشترکمان اومدن. و تکه تکه چمدانها را میبردند.  

زمان خداحافظی بود؛  بغلم کرد و بوسید و گفت ازت ممنونم. گفتم من از تو ممنونم که آمدی ماندی وکلی خاطره باقی گذاشتی. 

سخت بود چون همه چیزش را ازدست داده بود.  نا امید رفت؛  الهی در رحمت خدا به روت باز بشه و روزهای بهتری را ببینی. 

آمین

یادم رفت کاسه آبی پشتش بریزم! 

همه شام بیرون خوردند درفرودگاه و من خانه ام را تمییز کردم. ازفرودگاه پیام داد و تشکر کرد که دست طلا خیلی زحمت کشیدی و دلم براتون تنگ میشه. جواب پیامش را دادم و آرزوی روزهای بهتر براش کردم. 

ایشان ۱۱ رسید و من دوشی گرفتم؛  شام نخوردم و خوابیدم. 

پ.ن. به خدا سپردمت

درهم نویسی


جمعه  صبحانه درست کردم برای خودم؛  سرم را روغن زدن و کمی بعد  دوش گرفتم.  پرندههای باغ را غذا دادم  و با دوستمان و دوست تازه واردمان رفتیم ایکیا؛  من شمع،  زیپ کیپ و کاسه کوچک و خرده ریزه خریدم؛  ناهار خوردیم و بستنی  و سر راه  سبزی پلویی و بادمجان و کرفس،  لیمو عمانی و خوراک حیوانات،  زیره هم گرفتم و برگشتیم خانه. ایشان هم رسیده  بود و خوابیده بود. 

خانه هم ریخت و پاش بود که فردا تمیز میکردم.  ایشان گفت شام جوجه کباب بخوریم گذاشتم بیرون جوجه ها را  و خریدها را جا به جا کردم. سبزیها را پاک کردم و توی کیسه گذاشتم تا بعد بشورم. چای دم کردم  و هندوانه با گلاب میکس کردم  و خوردیم. دوستمان وسایلش را برداشت که برود خانه دوست دیگرشب بماند. 

من  آشپزخانه را تمیز کردم حسابی و همینطور یخچال را  که فردا کارم کمتر باشد؛  ایشان بیرون را طی کشید و من هم  شیشه های  نشیمن خودمان را از داخل پاک کردم. کارهام را تحویل دادم و ایمیل فرستادم. از هفته دیگر کارم بیشتر میشود. 

شنبه هوا خوبه و باد شدیدی میوزد. دیشب ایشان برا ی خوابیدنم من را کشت؛  به چپ بخواب،  به راست  بخواب.چرا سرفه میکنی،  چراخرخرمیکنی. چراشکمت صدا میده،  چرامیری دستشویی. چراباد میاد،  چرا سگ پارس میکنه. و....... تو خواب هم غر میزنه! 

ازفشار غرغرهاش و ایراداتش گر گرفتم نیمه شب به خصوص که چند تا تیکه هم برای بیماری اومد. گل باید گرفت در آن دانشگاهی که متخصصش بیمار و بیماری را نفهمه! 

تو را به خدا بچه هاتونو درست تربیت کنیدکه دعای مردم را داشته باشید!

شب که خوب نخوابیدم از بکن و نکن ایشان؛  روز شنبه از خواب بلند شدم. یک خانه ریخت و پاش و نامرتب و کثیف. ابتدا خورشت کرفس درست کردم و گوشت شیشلیک هم بیرون گذاشتم و مارینت جوجه و گوشت را درست کردم.

تا ۱ همه جا را تمییز کردم؛  لباسها را ماشین شست و بیرون آویزان کردم. یک پرنده  ترسیده را به خانه آوردم و چک کردم بالهاشو و کمی بعد آزادش کردم. 

ماسک صورتم را زدم  و رفتم دوش گرفت. دوستمان از بیرون زنگ زد.  که خریدی دارم. گفتم  هندوانه یک قاچ برای خانه بخرد. یک سالاد شیرازی درست کردم با ماست موسیر و ناهار را دیر خوردیم. 

پسرها خوابیدند و من هم کمی کتاب خواندم و عصرانه سبکی فراهم کردم. شیشه های لیوینگ روم خودمان را از بیرون تمیزکردم. با ایشان رفتیم پیاده روی غروب. 

 نزدیک ساعت ۸ بود که تصمیم گرفتند بروند سینما؛  یک ربع به نه را ه افتادیم و سر راه رفتیم آفیس ایشان که دوربینش را بردارد و کمی بعد سینما بودیم. بین فیلم وسترن و کمدی رفتیم کمدی و دو تا پاپ کورن بزرگ گرفتیم  و فیلم را تماشا کردیم. 

۱۱ بود که برگشتیم خانه و مسواک زدیم و کمی حرف زدیم؛  دوستمان گفت که فردا چند تا ازدوستانش میان برای خداحافظی و ایشان کمی توی لک رفت. برای مدیتیشنم رفتم به تخت و دراز کشیدم و خوابم برد تا صبح. 

خواب خوبی داشتم طوری که یکشنبه ساعت ۷.۳۰ بیدار شدم و فکر میکردم ۹.۳۰ صبحه! 

یکشنبه هوا آفتابی بود و از باد و طوفان خبری نبود؛  پرندهها را غذا دادم و برگشتم تختم و مدیتیشن کردمو کمی خواندم. مادرم پیام داده بود که پاسخش را دادم. دوباره ۹.۲۰ بلند شدم؛ بلانکت ایشان که روی کاناپه ولو بود را تا کردم؛  شیشه های لیوینگ رومم مهمان و داینیگ و تی وی رووم را از بیرون شستم. 

کتری را پرکردم  و پنیر و کره توی جا کره ای تمیز گذاشتم. مربای آلبالو و توت فرنگی خانگی را  هم گذاشتم. با نان سنگک. ایشان بیدار شد که دوش بکیرد. تخت را جمع کرد و مرتب کرد. دوش گرفت و من هم اماده دوش شدم که زنک در را زدند. دوست دوستمان بود که با هم رفتند پارک  و برمیگشتند. حمام کردم و ایشان نان تست کرد و چای ریخت و صبخانه را خوردیم و جمع کردیم.  یک چای گذاشتم  با کمی شیرینی و آنها هم برگشتند؛  پسربچه بد اخلاق و خوشگل یکساله ای داشتند؛  چای خوردند و نیم ساعت بعد رفتند.  من طی کشیدم و کار چندانی نداشتم،  برنج خیساندم و سبزی ها را شستم. دوسری لباس شستم و بیرون آویزان کردم. ایشان باغ را صفا داد. ماشینش را شست. دوستمان کمی به من و کمی به ایشان کمک کرد. یک دور ماشین ظرفشویی را رو شن کردم. مایه دوغ آماده کردم و برنج را دم کردم. 

نزدیک ۲ ایشان آتش را رو به راه کرد و من هم کبابها راسیخ کشیدم؛ از درختچه  فلفم  ۲تا فلفل قرمزچیدم  لا به لای گوجهها زدم. 

سفره قلمکار را روی میز انداختم و دوغ را تو پارچ لعابی؛  پیازو سماق و کره هم گذاشتم. رفتم توی حیاط بیش ایشان. کبابهبآماده شد! 

بادمجانها را روی  ذغال گذاشتم تا دودی بشه و یک مشت اسفند هم توی منقل ریختم و رفتیم برای ناهار.

پس از نهار پسرها خوابیدند و من کمی استراحت کردم و مدیتیشن. 

عصرانه

پیاده روی

شام پیتزا 

دوشنبه روز پرکاری و سختی خواهد بود. 

بوی سیب

بوی سیب ترش و گلهای  نرگس ورودی خانه را فرا گرفته؛  چای را ریختم و آشپز خانه تمیز شده و شام خورده شده. حوله ای دور سرم پیچیدم و راحتترین لباس خانه ام را پوشیدم.

روزم را  ازابتدا میبینم؛  ۷ بیدا میشوم و دوش میگیرم. حالم خوب نیست از دیشب؛  دلدرد و خیال بالا آوردنی که تمام شب درگیرش بودم.

کمی آبجوش و نبات میخورم و ایشان صبحانه آفیس میخورد. ۸.۳۰ که میشه داروم رامیخورم و را میافتم. بنا بر گفته جی پی اس باید ۹.۳۱ آنجا باشم هر چند خبر از راهای بسته و راننده نابلد را ه را ندارد. ۹.۴۵ میرسم که تا ۱۰ زمان آغاز کارمانه. با همکارم کارمان را انجام میدهیم و نزدیک ۱۱.۳۰ آنجارا ترک میکنیم. یک موز از توی کیفم در میاورم و در راه میخورم.

دو ساعت تا زمان رفتن به کلینیک دارم؛  بین خانه و خرید دومی را انتخاب میکن که کارم را پیش از کلینیک انجام میدهم. سر راه از جایی  که نخستین خانه را توی این شهر گرفتیم رد میشوم. از کافه آنجا یک چای لاته میگیرم. گرمه و خوشبو؛  بار اولی که مادر و پدرم  به دیدنم آمدند میامدیم اینجا.  چه قدر پر رفت و آمد شده!  

توی ماشین میشینم و به سوی شاپینگ سنتر نزدیک کلینیک میروم. از این راه خاطره دارم،  چشمم به نانوایی سنگکی میافتد؛  بسته است.

دو تا رنگ مو،  ماسک دست،  یک دسته گل نرگس،  یک برس و یک لباس برای فرشته دوستم میخرم. دیر شده و تا کلینیک ۱۰ دقیقه رانندگیست و من پنج دقیقه زمان دارم. دانیلا زنگ میزند و من در پارکینگ هستم. ۱ساعت و ۱۵ دقیقه آنجا هستم. پول پکیج جدید را میدهم  و  سر راهم برای پنیر و ماست و برنج به مغازه ها سر میزنم که همه بسته  هستند؛  امروز عاشوراست! ‌  

روانه خانه میشوم  و به دنبال چیزی برای دوستمان هستم؛  گرسنه هستم. جز آن چای لاته و یک موز از صبح چیزی نخوردم. هیچ زمان در تمتم عمرم بدون پول نقد نبودم اما در آن زمان در کیفم تنها چهار دلار داشتم! یک پیراشکی سبزیجات میخرم و به ماشین  نرسیده دوان دوان به سوی دستشویی میروم. 

ساعت دیوار آشپزخانه ۴ را نشان میدهد،  زیر کتریرا روشن میکنم،  یک نبات درون ماگم میگذارم.  گلدان کوچک را  از آب  پر میکنم و ساقه های نرگسها را کوتاهتر میکنم. یک پیاز کوچک خرد  میکنم. فیله مرغ بیرون میگذارم.

دوستمان زنگ میرند که امشب خانه دوست تازه واردمان میماند و فرشته اش را میبرد و اگرچیزی من نیاز دارم برایم بخرد. 

خریدهارا جابه جا میکنم و میروم پیاده روی و سر از کوچه دوست تازه واردمان  در میاورم. فرشتهها را  پشت سرم میگذارم و به خانه بر میگردم. 

رنگم را در کاسه ای هم میزنم،  پیاز در آشپزخانه جز جز میکند؛  زیرش را خاموش میکنم. ریشه ها را رنگ میزنمو کلاه به سرم میکشم. 

فیله ها ریز میکنم،   قارچها را ازیخچال میکشم بیرون؛ کیسه اش پاره  میشود و قارچها  کف آشپزخانه پخش میشوند. 

اززمین برمیدارم و توی آبکش کوچکم میریزم،فیلهها را تفت میدهم به،  قارچها را میریزم و تفت میدهم. با مادرم گپی میزنم،  خوب است. 

دوش میگیرم و رد رنگها از سرم به کف حمام کشیده شده. 

به  ایشان پیام داده بودم که به خانه دوست تازه وارد برود و  جان من را بیاورد؛  میرسد بدون فرشته و بدون خواندن پیام من و طلب کار!!

شام میخوریم و میروم در کنج خلوتم و مدیتیشنم را انجام میدهم. کمی چرت میزنم. دوستمان فرشته را آورده و حال من را ازایشان میپرسد،  ایشان  با گفتن چند بار خوب است حرف را قیچی میکند. 

به اتاق خوابم میروم؛  بوی سیب ترش و گل نرگس راهرو را فرا کرفته. شب خوش است،  

روزوروزگار

چهار شنبه رسیده و من خانه میمانم. هوا بد نیست. امروز روز خانه است؛  آب پر تقال گرفتم برای همه و گذاشتم تو یخچال. یخچال را تمیز میکنم. دوستمان رفته دنبال کارهاش و منم تنهام،  از اون تنهاییها که نباید باشه؛  تنهایی های بد. ماسک صورتم را میزنم و دوش میگیرم کمی اودیو گوش میدهم،  کمی مدیتیشن میکنم. پیاده روی میروم،  

بادمجان بدون روغن سرخ میکنم و خورشت بادمجان با مرغ درست میکنم. یک بسته گوشت قلقلی بیرون گذاشتم برای فسنجان.  گوشتها را تفت میدهم و گردو آسیاب میکنم. برنج خیس کردم  و چای سبزی برای خودم دم میکنم. 

هردو خورشت کم کم میجوشند تا جا بیافتند. با پدرم حرف زدم و همینطور با مادرم. 

پشت کامپیوترم میشینم و فایل کاریمو پیدا نمیکنم! سرچ میکنم و سر جاشه! کمی کار میکنم  و ایشان میرسد. دوستمان امشب نمیاید و ما تنها هستیم. فسنجان را گفتم امشب بخوریم و بادمجان و مرغ فردا شب؛  کمی پودر غوره میزنم و توی پیرکس میکشم و کنار میگذارم.

شام میخوریم و کمی فیلم ایشان میبیند. 

امروز میتوانست بهتر باشد اگر من آدم درستتری بودم. 

چهارشنبه زیبا با مانند باد بهاری گذشت. 

پ.ن.سرزنش خویش