برابری

خواندن چند کتاب با هم هیچ فایده ای ندارد چون از هر چمن گلی میشود! من هستم که از این کارها میکنم.

این هفته که گذشت رفتم سر کار و یکروز هم از خانه کار کردم. مدیر پروژه بودن هم خوبه هم سختیهای خودش را دارد ولی خوب تو این چند سال جز چند مورد کارم همیشه خوب پیش رفته. حالا مدتهاست فکر جدیدی در سرم دارم که یکروز پیاده خواهد  شد. 

این هفته نشد یوگا بروم ولی کار بهتری کردم و آن کوتاه کردن موهام بود؛ پیاده روی سر جایش بود  و جیم را هم استفاده کردم.

پنج شنبه رفتم خرید اول و شوینده و آنتی باکتریال خریدم. ساعت ۱۰.۳۰ رفتم موهام را کوتاه کردم و برگشتم خانه دوش گرفتم و رفتم ناهار خانه دوستم با فرشته کوچولو.از غذاهای خوشمزه کشورشان برام درست کرده بود. فرشته دوستم را آوردم خانه و کل خانه را بهم ریختند این وروجکها؛ خوب به خودشان خوش گذشت. برای شام همبرگر برای ایشان و برای خودم قارچ برگر درست کردم. دوستم جمعه میرود به کشورش و خدا نگهدارش باشد. 

جمعه خانه را تمیز کردم و رفتم آفیس ایشان و کارم را انجام داد و دوست تازه وارد  که آنجا بود را برداشتیم ورفتیم خرید و برای کاردوستمان که رفت ایرا ن پلیس هم رفتم. دوست تازه وارد را رساندم خانه و گفتم غروب یک سر پیشت میایم. مرغ درست کردم و ایشان هم رفت برای جلسه. برای دوست تازه وارد مافین و تارت توت فرنگی درست کردم  و همراه شکلات برایش بردم. یک ساعتی برای چای ماندم و برگشتم خانه. شام هم برای ایشان رشته پلو با مرغ و برای خودم با کشمش و خرما  درست کردم. با خواهر جانانم حرف زدم و ایشان آمد و شام خوردیم کمی تی وی نکاه کردم و مدیتیشن کردم  و آرام خوابیدم. 

شنبه ایشان رفت آفیسش و صبحانه خورد. برای خودم آب پرتقال و کریپ فروت کرفتم و ناها ردرست کردم. هوا بارانی و کمی خنک شد! 

مدیتیشن میکنم و روزم را آغاز میکنم. برای ناهار برای ایشان حلیم بادمجان درست کردم و برای خودم هم دال عدس. سبزی شستم و همه چیز آماده بود. موهام را روغن زدم و صورتم را ماساژ دادم. کمی تحقیق کردم برای محصولات طبیعی. 

فرشته کوچولو توی تخت تا ساعت ۲ خوابید!!دوش گرفتم و با دوستی در ایران حرف زدم. موهام را درست کردم و کمی کتاب خواندم. ایشان  دیر آمد و نزدیک ۴ بود. ناهار خوردیم و ایشان خوابید. من هم به اتاق آفتاب گیرم رفتم و خودم را در لیزی بوی غرق کردم. مدیتیشن کردم و خوابیدم. بیدار شدم و یک لیوان آب نوشیدم  و کتری را پر کردم و زیاد سر و صدا نکردم. ایشان خستگی یک هفته را داشت! 

شمعهام را روشن کردم و خانه غرق نور شد مانند خودم که غرق نور تو هستم. ظرف وارمر را آب کردم با چند برش پوست پرتغال و یک تکه چوب دارچین و روی شمع قرار دادم. آرامش منم. 

چای دم کردم و رفتم سرا غ کارهام و برای فردا آماده شدم. چند تا ایمیل باید بزنم اول وقت که بسیار مهمند. 

تو نم نم باران دم غروب رفتم پیاده روی و نیم ساعتی راه رفتم و  ‌‌برگشتم خانه. چای کمرنگی میخورم و از شبم لذت میبرم. شب دیر شام میخوریم. 

اینروزها 

بیشتر از پیش به دنبال الگوی غذایی درست هستم و کم کم به هدفم نزدیکتر میشوم و آن استفاده از مواد طبیعیه. 

قوطی های کرمم که خالی  میشود با ارگانیک و بدون تست روی حیوانات جایگزین میشوند. لوسینهای تنم با ژل آلوورا و روغن طبیعی جایگزین میشوند. کم کم خام گیاه خواری بیشتری میکنم و  به صدای بدنم بیشتر گوش میدهم. با خودم بیشتر و بیشتر خلوت میکنم و اهدافم را مینویسم؛  آدمهای منفی و خودمحور و  خودخواه  را خط میزنم و وقت کمتری را با آنها سپری میکنم. 

راحتتر از قبل "نه" میگویم. همه جا را سامان میدهم و مرتب نگاه میدارم خانه؛  ماشین؛  دفترم؛ موبایلم و حتا ذهنم را! 

هفته آینده تنها دوروز کار میکنم و گفتم تلفن هم جواب نمیدهم تا ببینیم! یک روز ماشین را میبرم سرویس و یک روز هم برای تست چشمم و عینک گرفتن و یک روز هم دوستانم را برای ناهار ببینم و بدینسان هفته به پایان میرسد. 

یکی از خوبیهای فرهنگ اینها این است که کسی گرفتار مدرک تحصیلی نیست و آدمها با هم برابرند. کسی پرهیز ندارد از نشستن،  دوستی و یا ازدواج با فردی که تحصیلات کمتر از خودش دارد. کسی خودش را دکتر و پرفسور و مهندس معرفی نمیکند و شما هم آنها را با اسم کوچک صدا میکنید. پول و ثروت هم نقشی ندارد. آدمها با میزان انسان بودنشان اندازه گیری میشوند. 

دوستان من گوناگونند؛  رنگ و نژاد و لول کاری. دوست هندی،  مصری،  ایرانی،  صرب،  عراقی، افغان،  بلغار،  آمریکایی،  استرالیایی،  سنگاپوری، آلمانی،  چینی دارم. یکی در فروشگاه کار میکند،  یکی استاد دانشگاه. یکی پزشک است،  یکی دیگر مغازه داردو و دیگری کار نمیکند و هیچ کس به دیگری نه فخر میفروشد و نه از بالا به پایین نگاه میکند. چیزی که در ایران و بین برخی از ندید بدیدها  زیادمیبینیم. 

پ.ن. بیش از پیش دریافتم تحصیلات نه فرهنگ می آورد و نه شعور ونه حتی درست حرف زدن را! بیچاره ها به خیال باطل چند سالی عمرشان را هدر دادند تا شاید جایگاهی پیدا کنند. 

پ.ن. بگذار حاصل سفر زندگیت انسان و انسانیت باشد. 


تنها با تو

 

دوشنبه که صبح کمی ورزش کردم  و آب زیاد نوشیدم و ساعت ۹.۲۰ رفتم سر کار. فکر میکردم ۲ بر میگردم و به دوستی پیام دادم که بهش سر میزنم ولی تا ۴ ماندم. سر راه کمی خرید کردم و خانه که رسیدم ۶.۲۵دقیقه بود. چای دم کردم و برنج هم همینطور  و رفتم برای پیاده روی.  از جلو خانه دوستم رد شدیم و کمی پیشش ماندم و حرف زدیم و قرار شد فردا اگر شد بیاد خانه ما پس از کار. 

برگشتم خانه و ماهی سرخ کردم و با سبزی و ماست شام خوردیم. 

دوشنبه سر کار با دوتا از همکارام رفتیم ناهار خریدیم و برگشتیم آفیس وخوردیم. این همکارم با یکی از دوستانم که هفته گذشته رفتیم بیرون دوسته؛  دنیای کوچکیست. نهار  سالاد خوردم و چای سبز زیادی نوشیدم. 

سه شنبه از ساعت ۷.۳۰ خانه را تمیز کردم و یک ۸.۴۵ کارم تمام شد البته پایین و دوش گرفتم و ۹.۲۵ رفتم سر کار و ۱۰ سر کار بودم. خوشبختانه تا ۲ کارم بیشتر نبود و برای ناهار سوشی گرفتم و کمی خرید هم داشتم؛  جوراب و بادکنک و پمپ هوا خریدم و بر گشتم آفیس. به یکی از همکاران جدیدم کمک کردم تا کار یاد بگیرد و ساعت دو کار را ترک کردم. گفتم سرراه کمی خرید کنم. بورک گوشت و پنیر گرفتم که نصف نصف بود و دانه ها را به نانوایی دادم که وقتی سفارش نان میدهم راحت باشم. سرراه مارکت رفتم و دو تا دانه بادمجان گرفتم با پنکیک هلندی برای خودم! 

از شاپسنگ سنتر دم خانه کمی میوه خریدم و سوپر هم خرید کردم و یک دسته گل رز صورتی هم برای خودم خریدم. ده دقیقه به ۵ بود که خانه بودم. کمی لپه شستم و گذاشتم روی گاز و میوهها را شستم و هندوانه و ملون بریدم و چای دم کردم به دوستم زنگ زدم که بیاد اگر میتونه که کفت باید بره خانه برادر شوهرش و یک روز دیگه. 

پیاز سرخ کردم  و گوشت قلقلی را در آن سرخ کردم و کمی رب زدم و گذاشتم جا بیافته؛  و ایشان چای ریخت و خوردیم. هوا خیلی خوب بود. ایشان گفت همان بورک را میخوریم و این بماند برای فردا؛  چه بهتر! رفتیم پیاده روی با ایشان و از خانه دوستم فرشته اش را برداشتیم و آوردیم خانه. درها را باز کردم تا حسابی بدوند و بازی کنند. نشستیم بیرون و با ایشان چای خوردیم. ایشان همیشه ساکت است و سرش به کتاب و مقاله و ژورنال گرم است،  من هم که با خدا عاشقی میکنم. بالا را گردگیری کردم تا فردا جارو کنم. اینها هم که تمام خانه را میدویدند و هر چی خار و خاشاک بود آودند داخل. تمیز کردنم بیهوده بود امروز ولی دلم خوش بود؛  یک شادی زیرپوستی در کاشانه ام جاریست. 

غذای پرنده ها میدهم؛  خانه ام پر گل است؛  آرامم و تنم خوب است. خدایا سپاسگذارم. 

در این سالها هر چه بیشتر شاکرم بیشتر دریافت میکنم. هر چه کمتر گله میکنم بهترینها بر سر راهم بیشتر سبزمیشوند. 

کمی سالاد درست میکنم و شام میخوریم و ایشان کمکم میکند و رندوم بفرمایید شام تماشا میکنم. 

امروز صبح به دوستی که مدتها بود خبر نداشتم زنگ زدم و قرار شد هفته آینده برای یک کافی هم را ببینیم. 

شب به دوستم  که هفته پیش رفتیم خانه اش زنگ زدم و تشکر کردم. 

شب ۱۱.۱۵ میخوابم و خیلی خسته ام! 

چهار شنبه که امروز باشه از خواب ساعت ۸ بیدار شدم  و حسابی خوابیده  بودم. ایشان گفت صبحانه نمیخوره! آبجوش گذاشتم برای خودم. انگورا را دان کردم با ۳ تا سیب و دو تا هویج و کرفس آب گرفتم برای صبحانه. برای ایشان سالاد هم درست میکنم با بورک برای ناهارش. ایشان که رفت روبالشی ها را در آوردم و ماشین را یکبار روشن کردم. هوا بسیار دلپذیربود و پنجرهها را باز میکنم تا انرژی روز به خانه ام بخزد. بالا را جارو میکشم و دستشوییها را تمیز میکنم. دوباره پایین را جارو میکشم و هوا کم کم ابری میشود. دوستی زنگ میزند که برای ناهار هم را  ببینیم  که رد میکنم. امروز دلم خانه میخواهد. 

آبمیوه میخورم؛  کمی تی وی تماشا  میکنم.به آرایشگرم پیام میدهم که اگر هست بروم موهام را کوتاه کنم و جواب نمیدهد. ساعت ۱۱ کارم انجام شده و فقط طی مانده. به آرایشگرم زنگ میزنم  و امروز جای خالی ندارد اما فردا  صبح چرا. 

کمی فیلم نگاه میکنم. مدیتیشن میکنم که دوستی زنک میزند و کمی حرف میزنیم. ناهار میخورم. امروز فقط ویتامین C خوردم. 

پیلینک میکنم و دوش میگیرم  و هوا کم کم  رو به سردی میرود. موهام را شانه میکنم و رهاش میکنم. 

مدیتیشن میکنم و خوابم میبرد دوباره. بچه ها توی کوچه میدوند و هیاهو شان داخل خانه می پیچد. 

از خواب بلند میشوم کمی پادکست گوش میدهم. من از تنهاییم لذت میبرم چون از خودم واهمه ندارم، 

عصر میروم پیاده روی و زیاد را ه میروم؛ بوته تمشک حیاط را به دیوار بست میزنم که روی زمین ولو نباشد. جوحه ای در حیاط پرواز یاد می گیرد و ترسیده و افتاده روی زمین،  برش میدارم  روی فنس جایی که پدر و مادر هراسانش بیتابند میگذارم. خدایا سپاس. 

 فردا دوستم برای ناهار دعوتم کرده. پیاده خواهم رفت! دوستم بیزینسی دارد که من همیشه آرزوی داشتنش را داشتمو آرزوی موفقیت دوستم را. 

سیبزمینی ها را خلال میکنم برای روی خورشت و برنج و چای دم میکنم. ایشان زود میرسد و  خسته است. سیب زمینیها را با کمی روغن سرخ میکنم.  با ایشان چای میخوریم  و کمی حرف میزنیم. یعنی ایشان از مشکلات کارش میگوید و من گوش میکنم. 

برای پاپ تست باید بروم ولی دوست ندارم ولی باید بروم!! 

شام میخوریم  با ماست و خیار و سبزی خوردن و آشپزخانه را سامان میدهم و مینشینم به خواندن به شنیدن و به تماشا. 

بوی چوب سوخته می آید؛  برای ایشان چای دارچین  و پرتقال درست میکنم و برای خودم  چای سبز. شمعها را روشن میکنم و خدا را هزاربار سپاس  که همیشه هست. خدایا کمکم کن تا به بهتر شدن و بودن دست بیابم. 

با دوستمان که پیش ما مانده  بود و رفت  ایران حرف زدم امروز؛  دلتنگش بودیم با ایشان .خدا به همراهت همیشه،  

مردم کوبا با چشمانی نگران اخبار دنبال میکنند؛  مردم دنیا نگرانند؛  سهام برخی بالا و برخی پایین آمده! شبکه ها آپدیت پشت آپدیت دارند،  مردم آمریکا سوت و کف میزنند،  مردم آمریکا گریه هم  میکنند و تیغ دست زنگی مست افتاده است.


پ.ن  یک نادان کشوری را به تباهی میبرد؛  ما خوب میدانیم. 

پ.ن دوستان آمریکاییم خشمگینند از پیروزی ترامپ!

پ.ن. امروز زدم زیر گریه! 

بی پایان من

ساعت را نگاه میکنم و ۹ شده! امروز روز خوبیست ؛  بوی خوبی در صبحگاه پیچیده. چای دم میکنم و به تخت بر میگردم. ایشان زیاد میخوابد و من هم در تخت کمی از اینسو و آنسو میخوانم. 

کمی بلند میشوم و صبحانه را میچینم؛  ماشین را خالی میکنم. شیر و انبه درست میکنم. ایشان ساعت ۱۰ کش و قوس میدهد. لباس در ماشین میاندازم و کمی مرتب میکنم خانه را. صبحانه کاملی میخوریم و تخم مرغ عسلی هم درست میکنم. ایشان میگوید برویم پارک جنگلی را ه برویم  و ناهار از بیرون میگیریم. دوش میگیرم و موهام را میبندم. کلاه بزرگی سرم میکنم و با ایشان میرویم بیرون. خوب راه میرویم و  باد شدیدی میوزد. در راه بازگشت ایشان همبرگر میخرد و من فیش اند چیپس با دو مدل سالاد و بر میگردیم خانه. ناهار میخوریم و من دوباره به اتاق آفتابگیرم میخزم و مدیتیشن انجام میدهم و چرتی میزنم. 

اتاقهای بالا را با بخار شو  تمیز میکنم. برای شام سالاد کاهو درست میکنم و برای فردای ایشان سالاد  کرفس با تن ماهی. 

شب دیر میخوابم؛  آرزو پروبال میدهم. 

از پدرومادرم خبر ندارم!

پ.ن. هر چه بیشتر به تو دل میدهم شارژترم ای مخزن نوربی پایان! 

سلام شنبه

هوا خیلی سرد شده و اول صبح برای پرنده ها گندم میریزم چون چشم انتظارند.  شیر و انبه درست میکنم. با خاله ام چندی بود صحبت نکرده بودم و  ساعت ۹ بود که میس کالش را دیدم و زنگ زدم. ایران نبود و با هم حرف میزنیمپیرامون خیلی چیزها. 

امروز و من کمی خانه را مرتب میکنم،  طبقه پایین را بخارشو میکشم و برای ناهار آبگوشت درست میکنم.بالکن را میشورم و  یک فیلم ایرانی میگذارم و سبزیها را پاک می کنم و میشورم. پیازو سیر ترشی توی ظرف میگذارم و روشون را میکشم. دوش میگیرم و موهام را روغن میزنم و در باد و باران  سر راه موز، شیر، شیرکاکائو،  کراسان،  تخم مرغ،  پستو و نان سیر میخرم و به سمت کلینیک میروم. کار م نیم ساعت طول میکشد و دانیل مانندهمیشه مرتب و تمیز کارمیکند. به پوستم باید بیشتر برسم چون خشک شده و رطوبت کافی ندارد. نوشیدن آب و ویتامین B و   C راباید بیشتر استفاده کنم. 

به خانه بر میگردم و ورودی خانه را طی میکشم. کار چندانی ندارم تنها میز را میچینم و گوشت کوبیده را آماده میکنم. به کنج کتاب خوانیم میخزم و روی کاناپه لم میدهم. 

کمی بعد ایشان میرسد و ناهار میخوریم  و آشپزخانه را سامان میدهم. ایشان بفرمایید شام نگاه میکند! 

پتو یی دورم میپیچم و برای مدیتیشن روی مبل دراز میکشم  و خوابم میبرد،  کمی از ۷ گذشته که با صدای ایشان و فرشته کوچک بیدار میشوم. 

ایشان چای دم میکند  و من شمعها را روشن میکنم. مادرم زنگ میزند و قطع میکنم و خودم بهش زنگ  میزنم و زیاد حرف میزنیم. برای اردیبهشت و خرداد برنامه آمدن دارند. 

امروز خاله کفت تو که نمیای و مادرم هم همین را گفت. 

لیوان لیوان آب جوش مینوشم، ایشان هوس چیپس و پنیر کرده که برایش درست میکنم. 

باد همچنان شلاق میزند و من همچنان خوشبختم. 

جمعه پرتقالی

جمعه روزیه که خانه میمونم. دوست دارم برای ناهار آلو اسفناج درست کنم  که ایشان گفت هر چی هست میخوریم. یک روز گرمه اما بادی. زود کارم را شروع می کنم تا زود تمام بشود.پدوتا پرتقال می اندازم تو آب و روی دمای کم میگذارم که بپزه. یک بسته سبزی خالی میکنم توی کاسه تا یخش باز بشود. خانه بوی پوست پرتقال  میدهد. کلی لباس و جلو دری و ر ویه مبلها و پتو های فرشته و....میاندازم  ماشین نوبت به نوبت و بیرون در باد آویزان میکنم. 

یخچال را مرتب میکنم و خرده ها رابیرون میریزم،  یاداشت می کنم  کمبودها را کجا!؟ توی ذهنم و از مغزم کار میکشم. نزدیک ۱۱ کارم تمام شد و دوش گرفتم و دوستم فرشته اش را آورد تا با هم بازی کنند. استخرشان را آب کردم تا گرما آزارشان ندهد.

 بندو بساط شیرینی  پزی را بیرون می کشم  و خمیر شیرینی زبان را پهن می کنم و آب با برس میزنم و پودر قند می پاشن. در حالیکه که با دوستی حرف میزنم مایه کوکو را درماهیتابه خالی میکنم. من با دمای بالا کار نمیکنم. .  فکر کنم بیش ازیک ساعت شد که حرف میزدیم. 

زباناها بدنشدند  کمی خشک شدند شاید دما بالا بود! ایشان میرسد.  همه چیز آماده داریم  و میچینم. پس از آن مایه کیکم را آماده میکنم و خانه دوباره بوی پرتقال  میگیرد. خوابم میگیرد و به اتاق آفتابیم میروم. فرشته دوستم خواب را از من دورمیکند. 

کیک آماده شده با چای تازه دم میچسبد. بدنم نیاز به دیتاکس دارد و از آغاز روزچای سبز با زنجبیل می نوشم. 

دختر دوستم دنبال فرشته میاید و خانه ا ز هیاهو  خالی میشود. 

شام چیزی درست نمیکنم و نان  و پنیر می خوریم. 

شب تا ساعت دو بیدارم و فکر کارخودم بزرگتر و بزرگتر میشود.

پ.ن. خدایا راه از تو و گام از من؛  همراهم باش

پ.ن. هنوز آنچه دیروز شنیدم باور نمیکنم