دعا کنیم

خدایا کمکشون کن؛  خدایا خودت دست به کار شو تا نجات پیدا کنند.

جانشان را کف دستشان گذاشتند و رفتند تو نکهدارشون باش. 

برای همه آنهایی که گیر افتادند دعا کنیم. 

ایشان از نگاه دیگر

بده که من همیشه ایشان را خودخواه و نامهربان  می نامم و از خوبیهایش کمتر حرف میزنم.

ایشان مرد راستگوو و درستکاریست. هیچ راه خطایی در زندگیش نرفته و نمیرود.

در بدترین شکل رابطه مان هرگز هرگز دست از  پا خطا نکرده و خیانت نکرده.

نگاهش، دستش  و چشمش پاک است.

تعهد کاری و اخلاقی دارد در هر مقامی که باشد.

اهل زد و بند و خلاف کاری، رند بازی نیست.

ایشان ادم درستی است؛ کمتر مردی دیدم مانند ایشان.

پ.ن. خوبیها را باید دید.

دل خوش

خوب دیگه امروز روز کاره بادل خوش. برای خودم کمی میوه! نه زیادآ وردم با دوتا تست پنیر و خیار با نان سیاه!
دوست داشتم زودتر بیام بیرون که بروم کتابخانه نزدیک کارم و کمی کتآب بخوانم که نشد. با این حال ۱ ساعت زود رسیدم و رفتم خرید خانه. سر راه کمی  میوه برای ایشان بردم .
الان زیر میزم یک ساک هست که  توی آن کرفس و نان و کیسه فریزر و سلفون و غذا برای فرشته کوچولوست و در  انتظار   به خانه رسیدنست!
سر کاردرسته  که کار زیاد  هست ولی خوبه؛ کیف میکنم از کارم وقتی همه چیز خوب پیش میرود.
جوونهایی که زیر دستم کار میکنند مهربان و خوبند و میشه گفت بیشترشون خوبند.
اگر بدی هم باشه کاری به آدم ندارد و بی محلی میکند.

خدا را سپاس هزار بار

در پنجه رهدانم

جواب آزمایشهام آمده ولی وقت ندارم دکتر بروم!! 

فقط روزها خودم را میکشم اینسو و آنسو! حتی یک چرت بعد ازظهر ندارم یا ایشان به سراغم میاید یا مادرش و از خواب بیدارم میکنند. 

امروز برای ناهار آلبالو پلو با مرغ درست کردم و خودم هویج و لوبیا خوردم.دوسری ماشین را روشن کردم. پنجره آشپزخانه پشتی را باز گذاشتم و صدای آبنمای استخز همسایه منرا به ویلای کنار رودخانه مان میبرد. هوا دمدار و گرم هم یادآور شمال است. 

پادرد شدیدی دارم و باید کمتر بایستم؛  هر بار ایشان پیشنهاد بیرون رفتن میدهد مادرش رد میکند که خسته میشوی و با ایوا روز دیگر خواهیم رفت و ایشان از خدا خواسته است و انگار مادر من آمده! 

کارهایم انباشته شده و زمان کم میاورم. 

عصر خرید رفتیم با مادر ایشان و شیر، سبزی  خوردن، سیب زمینی  و یک هندوانه و اسپاگتی،  اسپری پاک کننده آشپزخانه، پودر کیک از سوپر و نان و گوشت آبگوشتی هم خریدم. پیرزنی جلوی نانوایی یک ظرف تمشک گرفت جلوم که میفروخت. ازش خریدم؛  من از دستفروشها هم خرید میکنم  چون اگرنیاز نداشت که یک کیف روی دوشش نمی انداخت  و دستفروشی نمیکرد. مادر ایشان تا دید گفت وااای چه گرون! 

تازگی ها زیاد میبینم ازاین آدمها و این نشان دهنده این است که اوضاع برخی زیاد مانند سالهای قبل خوب نیست! همه چیز گران شده اینجا هم. 

من ایران تو مترو هم خریدهای ریز ریز میکردم؛  از دستفروشهای تجریش هم خرید می کردم. همیشه میگفتم  برای من چیزی نمیشه ولی شاید به آن آدم کمکی باشه! 

اینروزها مقدار خرید سبزیجات و میوهها بیش از قبل است و خودم خوشحالم. 

با مادرم و شیرین عسل خواهرم حرف زدم. وقت دکتر برای یکشنبه گرفتم.

روزها طولانی کاری دارم در این هفته.


لباسهای شسته را تا میکردم؛  آیپدم روشن بود و دکلمه رندام گوش میدادم. با خدا درددل میکردم که این آمدم. 


جانا به غریبستان چندین به چه می مانی
بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم
یا راه نمی دانی یا نامه نمی خوانی
گر نامه نمی خوانی خود نامه تو را خواند
ور راه نمی دانی در پنجه ره دانی


پ.ن. در پنجه رهدانم 











به یادت

ما که در سایه خورشید معذب بودیم

چشممان کور سزاوار همین شب بودیم