دوشنبه مهربان

هوا روشن شده است؛  خورشید دارد قد میکشد و فرشته کوچولو بیدارمان میکند. ایشان میبردش بیرون تا کارش را انجام دهد. دوباره چشمهایم راروی هم میگذارم و میخواهم حدس بزنم ساعت چند است! ۶، ۶.۳۰، ۷ شاید. کمی توی خواب بیداری میمانم و ساعت را نگاه میکنم بیست دقیقه به هشت شده است. بین ماندن و رفتنم که بلند میشوم و مسواک میزنم. رویه مبلها را توی ماشین میاندازم و همینطور بلانکتهای نشیمن را و سری به سری شسته میشوند،  خانه را گرگیری میکنم و سرویسها را تمیز میکنم. شب پیش آشپزخانه را تمیز کردم. چای دم میکنم و ایشان بیدار میشود و دو سه تلفن کاری میزند.توی باغ سرش به شمعدانی ها گرم است.  چای نبات میخورد و من هم آب پرتقال. خانه را جارو و طی میکشم و ساعت ۱۰.۱۰ دقیقه  دوش میگیرم که بروم سر کار و ساعت ۱۰ و چهل و پنج دقیقه با یک بطری آب و آب طالبی و کمی گردو و خرما میروم سر کار. 

۱۱.۳۰ میرسم و کارم را شروع میکنم  و دوساعتی سر کارم. آن اشتباه را درست میکنم؛  به پسرک و دخترک کارهای دیگری میسپارم و لپتاپم را توی ماشین میگذارم. ایشان چیزی خریده بود که ایراد کوچکی داشت؛  میبرم و ایرادش را درست میکنند. 

برای خودم یک ظرف بزرگ سالاد میگیرم با سه مدل سالاد که توی یکیش  زرشکه! 

توی ماشین مینشینم و میخورم؛  با دوستانم چت میکنم. سرراه خانه دم ایکیا یک تک پا! میایستم و شمع و چندتا پیش دستی و برس توالت شور میخرم و برای خودم هم یک بستنی. بدون بدو و دیر شدهای ایشان بستنیم را میخورم و برمیگردم خانه. ساعت ۴.۵ است. ایشان خانه بوده و ناهار نان و پنیر خورده است! 

لباس بلند نخیم را میپوشم؛  هوای خانه دم کرده است. روی تخت دراز میکشم و کمی بعد میروم روی کاناپه نشیمن خوابم میبرد،  از صدای فرشته بیدار میشوم و ایشان هم همینطور و ساعت ده دقیقه به شش شده است. ایشان کتری را پر میکند و کمی بعد چای دم میکنم. به جای خوردن نان و کره مربا؛  چند تا گردو میشکنم با خرما و ارده و کمی شیره انگور که خیلی شیرین است. 

چای میخوریم و کمی هندوانه و طالبی برش زده دارم توی یخچال که روی میز میگذارم. خودم چند تا تافی میخورم و باز هم دلم شیرینی میخواهد. ایشان باغ را آب میدهد و شمعدانی ها را قلمه میزند؛   دوشاخه برای من توی لیوان گذاشته و روی میز میگذارد.  برنج خیس میکنم و یک بسته ماهی و سبزی بیرون میگذارم. شسته ها از روی بند برمیدارم و همانجا تا میکنم و توی سبد میگذارم. برنج دم میکنم و کنی از سبزی را با کیل و جعفری و پیاز میکس میکنم برای کوکو.

سالاد درست میکنم با کاهو،  کدو حلوایی پخته و گوجه و آواکادو و جعفری. 

ماهی ها را روی حرارت کم میگذارم و با ایشان میرویم پیاده روی. راه جنگی خنکای درختان را توی صورتمان میزند و من هر ثانیه خدا را  سپاسگزارم برای همه زیبایی ها و نعمتها. خداوندا همه انسانها را کمک کن تا شیرینی بودنت را و قدرتت را بچشند. 

خداوندا اززمین آرامش و سبزی و زیباییهایت را دریغ نکن؛  کمکمان با طبیعت مهربان باشیم تا مهربانیش را ببینیم. 

۴۵ دقیقه در غوغای جاجا کردن پرندگان و آواز جیرجیرکها را ه میرویم؛  درختهای جلو خانه سایه و خنکی خوبی به خانه میدهد. در فکرم رز رونده بکارم. 

کوکو  را درست میکنم ووماهیها سرخ شده اند و شام را میخوریم و جمع میکنیم. فردا از خانه کار میکنم و تنها یک قرار کاری دارم عصر. 

یک شیشه تخم شربتی درست کرده ام با عرق کاسنی و میخورم؛  از پنجره باد خنکی میوزد و خستگی پاهایم را انگار میبرد. 

برای پاهای مهربانم سپاسگزارم؛  برای دستهایم،  چشمهایم و بدن مهربان و شکیبایم سپاسگزارم. 


آرزو میکنم گامهایتیان در سفر زندگی استوار باشند؛  باور داشته باش خداوند پیش پیش را ه را هموار میکند. تنها ایمان  داشته باش. 


<<خداوندا هرروز به امید  تو گام برمیدارم و ایمان دارم راهی که تو ساخته ای بهترین است و تنها نیستم؛  ایمان دارم سپاسگزارم >>

دوشنبه جان  برای تک تک ثانیه هایت سپاسگزارم؛  دوشنبه مهربان و گرم. 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد