خانه تکانی

امرو از ۶.۵ بیدار بودیم توی تخت و ۷ بلند شدیم. ایشان دوش گرفت و من هم لباسم را عوض کردم چون قرار بود کسی بیاید برای نصبی ساعت ۷.۵. همه ملافه و روبالشی و روتختی را انداختم توی سبد تا بروند برای شستشو. خانه را گردگیری کردم و شوینده توی سرویسها ریختم. یک کیسه گذاشتم کنار دستم و هرچیزی توی کمدها میدیدم که نمیخواهم میریختم توی آن. خانه تکانی آغاز شد! بابرنامه نبود همینطور  دیمی!

ایشان ۸.۱۵ رفت وونصاب هم نیامد!! برایش میلکشیک موز و توت فرنگی درست کردم و دوتا لقمه نان و پنیر و میوه و رفت سر کارش و خودن دوش گرفتم.  ساعت ۹ شد آن خانم نیامد،  ۹.۵ شد بهش یک پیام دادم که ۹.۴۵ دقیقه  رسید ووتوی ترافیک بوده. گفتم اول بالا را جارو کند و سرویسها را تمیز کند. خودم هم بوفه بالا را تمیز کردم و درش را بستم. بوفه پایین را هم ظرفها راریختم بیرون و تمیز کردم  و چند تا تکه گذاشتم تا بدهم بیرون. برای پرنده ها غذا ریختم. 

خانم آمد و سرویسهای پایین را تمیز کرد و من رفتم توی آشپزخانه. یکسری ظرف آوردم توی دستم و شستم. آنهایی که هرروز استفاده میکردم را گذاشتم توی بوفه. ازجلوی در جارو کرد و به آشپزخانه که رسید با من یخچال را تمیز کرد.  و بعدش فرش نشیمن را دستمال کشید و تا خشک شود ظرفها را خشک کرد و یخچال  هم تمیز شد و دور ریختنیها را هم توی سطل ریختم. ماشین را ۵ بار روشن کردم و با اینکه هوا ابری  بود زود خشک میشدند. دستم گرم شده بود و یخچال آن یکی آشپزخانه را هم  تمیز کردم و طبقاتش را شستم و خشک کردم. خانم هم بقیه را جارو کشید و طی هم ماند برای خودم و ساعت ۲.۱۵ رفت. یعنی نیم ساعت از موعد زودتر،  حالا هفته دیگر  میگویم  ۹.۵ بیاید تا ۱.۵. 

طی کشیدم  و دوباره  دوش گرفتم و آخرین سری لباس را بیرون پهن کردم و توی تخت دراز کشیدم و مدیتیشن کردم. خوابیدم تا ۴.۵. برای شام ایشان بیفتک گذاشتم با پوره سیب زمینی که یادم آمد شیر ندارم و گفتم با کره میگذارم توی فر. سالاد درست کردم و گذاشتم توی یخچال. سیبز مینیهای پخته شده هم آماده رفتن توی فر بودند و کره رویش گذاشتم با فلفل سیاه و نمک. چمد تا گوجه پوره کردم و پیاز را کمی سرخ کردم و پوره گوجه رار یختم تا سس بیفتک شود. 

لباسها را آوردم تو،  چای دم کردم و ساعت ۷ با فرشته رفتیم پیاده روی و یک سر به دوستم زدیم یک ربعی بودیم و برگشتیم خانه. ایشان آمده بود،  چمن و گلهای جلو خانه را آب دادم و ایشان هم تو را آب داده بود. سیبزمینیها را توی فر گذاشتم و میز را چیدم. از نان جو دیشب هم کمی گذاشتم با کره سر میز. غذار ا کشیدم و خوردیم و همه ظرفها را با دست شستم!! شمعها و چراغها رار وشن کردم و خانه  غرق نور شد. 

با ایشان دو تا سریال تماشا کردیم و من روی مبل دراز کشیده بودم. نه میوه آوردم و نه چای سبز و نه گل کاو زبان! ایشان برای خودش چای ریخت و خورد با بیسکوییت  شکلاتی. کمی بعد سبد لباسها را گذاشتم جلوم و همینطور که فیلم میدیدم لباسها را تا و دسته بندی میکردم. 


ایشان فردا سمینار دارد و زود میرود،  

امروز پیش از صبحانه دو تا لیوان آب با لیموی تازه خوردم. صبحانه اسموتی موز انبه و اسفناج با شاهتوت درست کردم و برای خانم آب طالبی. 

ناهار یک نیمه آلو پاراتاخوردم و شام سالاد و چند تا سیب زمینی با نان جو نازک و کره. یک لیوان چای سبز هم عصر خوردم با چند تا انجیر. 

الان هم توی تختم  و میخواهم کمی کتا ب بخوانم. ملافه،  روبالشی،  رو اندازم همه بوی خوب و تمیزی میدهند و نور شمعها زیر باد کولر رقصانند. 

خدایا سپاسگزارم برای هر آنچه به من دادی،  برای زندگی که فراهم کردی،  برای نعمتهای  بی‌پایانت، برای هر ریز و درشتی که پیش پایم است سپاسگزارم. 

تلاش میکنم صدای درونم از سرزنش کردنم دست بردارد  تشویقم کند. 

صدای درون شما چه میگوید؟  


فردا برای خودم گل میخرم. 


دعا میکنم تندرست باشید. 

<<خدایا برای تندرستیم سپاسگزارم>>

نگران باشم یا نباشم!

رفتم مامو!خوب آنقدر هم که میگفتند دردناک نبود؛  خانم مهربانی کارهام را انجام دادو بغلم کرد و رفت. 

رفتم برای اولترا سوند که انجام دادند؛  آقایی که انجام میداد رفت بیرون به بهانه ای و برگشت  با یک خانم که گفت این خانم  کارهای خانمها را انجام میدهد و تشخیصش درسته. خانم  انجام داد و گفت نه توده نیست!!!حالا من هم آنجا دراز کشیده ام!فیلمها را  دادند دستم و آمدم بیرون. 

رفتم شاپینگ سنتری که زنگ زدند دوباره بیا و نگران نباش و هیچ چیزی نیست و دکتر میخواهد مطمئن باشد. برگشتم خانه و روی تخت دراز کشیدم  و مدیتیشن کردم. توی سرم هزار چیز میچرخید. کمی بعد رفتم برای مامو وواینبار کمی دردناک بود و از قسمتهای بالایی هم گرفتند آنهم تنها یک سینه!! خوب چطور نگران نباشم. 

خانم میرفت بیرون و میامد و من نگران و چیزی گلویم را فشار میداد. انجام شد کارم و گفتند میفرستند برای دکترم ولی فیلمهاشو به خودم دادند. توی  ماشین نگاه کردم ولی نه چیزی  دیدم و نه چیزی فهمیدم. برگشتم خانه،  جلو در دیدم چند تا کلاغ از گرما له له میزنند. برایشان یخ و هندوانه گذاشتم. مسواک زدم و دوش گرفتم و حالم بهتر شد. پیراهن هفت رنگم را پوشیدم برای کمک به چاکراهای بدنم. 

دفتر آرزوهایم را برداشتم و لیسم را بلندتر کردم. 

خدایا شکرت،  فدای نامت  که داروی درد است و یادت درمان درد. 

میخواهم یکسری از وسایل خانه را بدهم برود. صندلی و لباس و وسایل آشپزخانه،  خودکار و دفتر و.......

چیزهایی که انرژی را بلاک میکنند و بخشیدنشان دوباره به زندگی انرژی میدهد. بیجهت نبود حکم خمس و ذکات خداوند بزرگ.

هنوز نمیدانم برای شام چی درست کنم! هوا گرم است و من خودم  سالاد میخورم.


ساعت یک ربع به دوازده است. شام برای ایشان کشک بادمجان درست کردم و برای خودم آلو پاراتا. همینطور نان جو هم درست کردم! 

با مادرم حرف زدم و دوست دارم از مهر طلبیش دست بردارد. خودش از این رفتارش هم آزرده است. دوستم فرشته اش را آورد و حسابی با فرشته کوچولو بازی کردند. 

این چند روز یوگا را انجام  ندادم و رژیم هم جسته گریخته بود. 


میترا جان دستور آلو پاراتا

دوتا پیمانه آرد (سبوسدار)را با یک قاشق چایخوری نمک قاطی کردم و دوتا قاشق غذا خوری  روغن هم زدم و کم کم آب ریختم تا به شکل خمیر نرم در بیاد ولی نه شل. و گذاشتم ۲۰ دقیقه ای استراحت کند و روش را با دستمالی نم دار پوشاندم. بعد خمیر را ورز میدهیم ۷-۸ دقیقه. 

۴ -۵ تا سیب زمینی کوچک را پوست  گرفتم و با آب کم گذاشتم بپزند. وقتی که پختند و نرم شدند کوبیدمشون حالا با پشت چنگال هم میتونید. نیم قاشق غذاخوری زیره را توی روغن گرم ریختم و روی حرارت کم گذاشتم تا بویش در بیاد ولی نسوزد. یک پیاز کوچک ریز کردم و توی روغن ریختم. دوتا فلفل قرمز تازه خرد کردم و ریختم. نمک و زردچوبه کمی زدم. گرم ماسالا نداشتم ولی اگر داشتم کمی از آن هم میزدم. و سیبزمینی ها را هم ریختم و هم زدم تا یکسان شوند و کمی کره هم ریختم و خاموش کردم زیرش را؛  دست آخر گشنیز تازه خرد شده هم ریختم توش و هم زدم تا یکی شوند. 

بگذارید کنار سرد شود.از خمیرتون یک گلوله بردارید طوری که کف دستتون جا بشود. دو طرفش را آرد بزنید و با وردنه آرام باز کنید به شکل دایره.اگر بتونید خمیرتون بهتره بیش از نیم سانت قطرد اشته باشد خیلی  خوب  است؛  خمیر را نازک نکنید. تنها به شکل دایره با قطر ۵ ۱ سانت بازش کنید.  باید یک گلوله از مایه در مشت بسته شما جا بشود و آنرا میان خمیر بگذارید. به آرامی گوشه های خمیر را به هم برسانیدو مانند بقچه سرش را جمع کنید و به هم بچسبانید و شکل توپ بدهید به آن. کمی آرد بپاشید و با آرامی با وردنه باز کنید. کم کم خمیر را باز کنید تاپاره نشود؛  گرد شبیه نان میشود. تابه را از پیش گرم کنید و یک قاشق چایخوری روغن بریزید  و خمیررا به آرامی توی تابه بگذارید. تا حباب‌های قهوه ای بزند و برگردانید تا دوطرفش بپزد. کمی کره روی آن بگذارید و تا داغ است نوش جان کنید،  خودشان با ماست و  چاتنی میخورند ولی من با ماست میخورم. 

اشتباهات من؛  خمیر را نازک گرفتم و پاره  شد. مایه گرم بود و خمیر را ذوب کرد. فلفل کم  بود. 

اگر خمیر شل است آرد را بیشتر کنید.اگر سفت است آب ر ا بیشتر کنید. 


دیتاکسه دیتاکس

دوشنبه یکروز گرم دیگر بود. بیدار که شدم پیش ا ز صبحانه ۴ تا لیوان  آبگرم با آب لیموی تازه خوردم و یک اسموتی درست کردم با موز و اسفناج،  شیربادام و کمی توت و چیا سید و تخم کتان میکس کردم و شد صبحانه ام. گفتم میخواهم دیتاکس کنم و از دوشنبه آغاز کردم. خانه را تمیزکردم و یوگا  را انجام دادم. ایشان نبود ولی یادم نیست کجا بود! برای ناهارش خورشت بادمجان درست کردم و برای خودم سالاد اسفناج و کلم قرمز،  کینوا و ماش درست کردم و برای ایشان سالاد کاهو و ناهارمان را خوردیم. از دکترم زنگ زدند و آدرس و تلفن جدید متخصصم را دادند.  برای مامو گرافی  هم زنگ زدند و برای هفته آینده وقت دادند. میان صبحانه و ناهار دو تا پیمانه میوه خوردم،  گیلاس و انگور و انجیر. گرسنه شدم آیا؟  بله خیلی بنابراین کمی گردو و بادام و تخم آفتابگردان و کدو خوردم. 

مدیتیشن و برنامه ریزی ها انجام شد و با ایشان  هوا که خنک شد رفتیم پیاد روی. چای نخوردم و یکی دو تا گردو خوردم.  شب برای شام ایشان خورشت بادمجان را خورد و خودم اوت میل با دارچین و عسل خوردم. دمنوش سیب و دارچین و زعفران خوردم. روز اول گذشت. 


روز دوم ایشان رفت صبح سر کار و من یک لیوان آب و لیمو خوردم و با فرشته رفتم  پیاده  روی. هوا خنک و خوب بود،  گلها  را آب دادم و یوگام را انجام دادم. به مطب دکترم زنگ  زدم چند بار که جواب ندادند و درآخر کسی گوشی را برداشت. یک پیام برای دکترم گذاشتم و قرار شد نرس به دکتر برساند که آیا نیاز به ام آر آی دارم یا نه. برای ۱ ماه و نیم دیگر وقت گذاشت برایم. 

اسموتی موز و اسفناج و شاهتوت با چیا سید و تخم کتان درست کردم.دوش گرفتم و رفتم شاپینگ  سنتر. از میوه فروشی توت فرنگی ،  انگور،  گوجه،  انبه،  آناناس، فنل،  خیار،  آب پرتقال تازه،  بلوبری،  کیل،  کدو سبز، بروکلی،  کدو حلوایی خریدم. از سوپر یک هوموس،  آبلیمو،  پاستا،  برنج قهوه ای و کینوا،  شیر نارگیل،  شیر بادام،  موز،  چیپس،  دستمال آنتی باکتریال،  بیسکوییت برای فرشته کوچولو گرفتم و دست آخر یک بلاک یوگا هم خریدم و داروم را گرفتم و یک ظرف سالاد هم برای خودم و رفتم آفیس ایشان. دخترها جایی گیر کرده بودند که گفتم و برگشتم خانه. یک تابه کوچک هم خریدم. 

یک کیسه گذاشتم و چیزهایی را که نیازندارم میریزم توش؛  کم کم باید خانه تکانی را آغاز کنم. ساعت ۴،۱۵ با فرشته  رفتیم پیاده  روی و سر از خانه دوستم درآوردیم که نبودند. برگشتیم خانه و برای ایشان ماکارونی به سبک ایرانی با ته دیگ سیبزمینی  درست کردم و سالاد کاهو،  اسفناج،  کدوسبز،  هویج.  لباس اتو کردم و با ایشان دوباره رفتیم  پیاده روی. شام زود خوردیم؛  خودم تنها سالاد خوردم با دو تکه ته دیگ سیبزمینی. گل گاوزبان دم کردم و بعد از شام خوردیم با یک شکلات کوچک. میان وعده میوه و گردو  و خرما خوردم. با مادر و پدرم حرف  زدم که مادرم سرما خورده بود. به خانم گفتم برای ۵ شنبه نیاید چون برنامه ای داشتم. 

چهارشنبه ایشان که رفت من رفتم پیاده روی. دوستم و نر س هر دو زنگ  زدند و من نفهمیدم. نرس پیام گذاشته بو د که باید ام آر آی انجام  دهم و فرم را برایم میفرستد و یکی هم به بیمارستان  فکس کرده.  یوگا را انجام دادم. هم خانه را تمیز  کردم و چند سری لباس توی ماشین ریختم. یک لیوان آب و لیمو خوردم  و برای صبحانه هم یک لیون آب پرتقال  و یک لیوان سیب و کرفس با فاصله. با دوستم تلفنی حرف زدم،  قرار شد برویم پیادهروی با هم. به دوست دیگری زنگ  زدم. کارهام که تمام شد دوش گرفتم. ناهار سالاد خوردم.یک بسته پستی داشتم که رسید و یکی دیگر در راه دارم. موهام را سشوار  کشیدم،از بیمارستان زنگ زدند  و  وقت ام آر آی دادند. 

  دوستم زنگ  زد که برویم پیاده دنبال  بچه اش که رفتیم و زمان خداحافظی فرشته ه کوچولو سرش را انداخت پایین و به سوی خانه آنها رفت. این  شد که رفتم آنجا و با دوستم یک فنجان چای خوردم و یک برش نازک کیک. ساعت۵برگشتیم خانه و شا م کوکو سیب زمینی با سالاد درست کردم. یک کدو داشتم با بروکلی و پیاز و پودر سیر توی غذاساز ریختم و ۵ تا کوکو کدو هم درست کردم. کوکو دوست داریم با سالاد و ماست موسیر خوردیم. چای سبز بعد از شام خوردیم. یک مسابقه آشپزیست که میبینیم با ایشان و بعدش سریال دیدیم و حتما شب خوابیدیم. 


پنج شنبه ایشان رفت و بهش صبحانه و آبمیوه اش را دادم و آی طالبی برای  خودم را درست کردم. رفتیم پیاده روی و برگشتیم خانه و باغ را آب دادم. دوش گرفتم. ۵ شنبه از نگاه  خورشیدش معلوم بود میرفت یک روز خوب باشد.به پرندها غذا و آب دادم. یوگام را انجام دادم،  دفتر روزانه نویسیم را پر کردم. کارها و خواسته هایم را نوشتم. طراحی کردم چند ساعت. کتاب خواندم.  آهنگ گوش دادم،  چای سبز با خرما و گردو و قیسی و توت خوردم. ناهار میوه خوردم. یک ویدیو تبلیغاتی درست کردم. مدیتیشن کردم و از ۵ شنبه طلایی لذت بردم.نه تلفنم زنگ زد و نه به کسی زنگ زدم. برای شام ایشان کباب تابه ای درست کردم و خودم هم سالاد. چای  دم کردم و ایشان هم رسید و من با فرشته  رفتیم پیاده روی. 

یک پنجشنبه خوبی بود؛  نوری نقره فام زیر  پوستم را خنک میکرد.

 خدایا سپاسگزارم برای هر روزی که از دیروزش بهتر است. آخر شب به دوستم پیام دادم و قرار شد جمعه ۹.۵ برویم مارکت و خرید کنیم. 

فیلم و سریال دیدیم و من سرخوش شادان  بودم حتی در خواب.


جمعه که ایشان  رفت یک ساندویچ کباب تابه ای دادم برد با خودش  با اسموتی موز و میوه. غذای پرنده ها را دادم و هم دوش گرفتم و آماده شدم و یک اسموتی موز و اسفناج با بلوبری درست کردم و با خودم بردم توی ماشین و خوردم. پیش ا ز صبحانه تنها یک لیوان آب خوردم و رفتم دنبال دوستم. سرراه نان بربری خریدم و از مارکت انگور ،  خیار،  کدو،  اسفناج،  انجیر،  بلوبری،  کاهو  و نعنا، فلفل دلمه خریدم. از فروشگاه هم برنج،  خیار شور،  ماست،  پنیر،  بادام،  مویز،  بادام هندی،  کشمش سبز،  گردو،  ماش خردیم. از نانوایی هم نان لواش،  نان تافتون گرفتم و برگشتیم خانه. توی راه بنزین هم زدم. باید دوتا بانک میرفتم که شاپینک سنتر ایستادیم و کار بانک را انجام دادم و  همینطور پست رفتم. دوتا پس دادنی داشتم که دادم و به جایش ۴ تا خریدم. از سوپر هم تمیز کننده ماشین، غذای فرشته،  پنیر،  قلوه و از میوه فروشی کلم سفید و قرمز و گشنیز خریدم. یک سالاد خریدم و خوردیم با دوستم ناهارمان را. بنزین هم زدم و  ۳ بود که رسیدم خانه و خریدها را جا به جا کردم. ایشان هم آمد،  نانها را برش زدم و چون خسته بودم  خوابیدم. مدیتیشن کردم. برای شام دل دل و قلوه قرار شد ایشان کباب کند. کمی سبزی خوردن چیدم  و شستم و کار چندانی نداشتم. کتاب خواندم،  غروب با ایشان رفتیم پیاده روی. همسر دوستم آمد و چیزی که دوستم جا گذاشته بود را گرفت. ایشان و فرشته کوچولو دل و قلوه خوردند و من فلفل و گوجه کبابی با سالاد. حتی وسوسه هم نشدم. 

همه این روزها

 دان و آب  پرنده ها اولین کارم بوده است.

به باغ رسیدگی کرده ام. 

پیاده روی رفته ام. 

کتاب خوانده ام. ‌

یوگا را انجام  داده ام. 

برای پرندهها هندوانه هم گذاشته ام بخورند. 

شکرگزاری کرده ام. 

پیش از خواب و هنگام بیدار  شدن دعا کرده ام. 

بیشتر سبزیجات خورده ام. 

حال بدنم خوب است.

 ۱ کیلو وزن کم کرده ام. 

شادم. 

خدایا برای همه چیزهایی که در راه زندگیم قرار داده ای سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم. 

WBC

ایشان بدو ن صبحانه رفت آفیس برای کاری و نه برگشت.  چای دم کرده بودم و صبحانه را گذاشتم و خوردیم. به ایشان گفتم کاش میشد یکی از فرشها را شست. ساعت ۹.۲۰ دقیقه دوش گرفتم و ۹.۳۵ دقیقه رفتم دکتر. تا ۱۰ نشستم تا نوبتم شد. جواب تستم را گرفته بود دکتر و همه چیز خوب بود جز آهن و ویتامین B12و البته گلبولهای سفید که در سطح خیلی پایینی بودند حتی پایینتر از سال قبل. این شد که یک ریفرال نوشت تا دکتر متخصصم را ببینم و جواب تست رحم هم نیامده بود. وقتی داشتند چک میکرد سیستم را یک نامه  از دکترم بود که درخواست کرده بود من را ببیند و اینها فراموش کرده بودند و برای ۲ سال پیش بود!! برای همین در فکرم بروم پیش دکتر  دیگری! همه دانششان توی کامپیوتر است و اگر  نبینند پس نیست! بچه که بودم دکتر مسن و صبوری بود که ما را معاینه میکرد! با چند ضربه روی شکم ورم کرده ما میزدو از بالای عینک نگاهمان میکرد و من همیشه فکر میکردم که دکتر حاذق باید ضربه  روی شکم بزند. طعم الکل تب سنج و خنکی زیر بغل را یادم هست. هنوز مطبش  و آدرس چشمیش را به یاد دارم. حتی نام آمپول زن را؛  راستی میدانستید من بچه  ای بودم که درخواست آمپول میکردم واز قرص فراری بودم. 

دخترک پرستار به آزمایشگاه زنگ زد و گفتند جواب تست را فکس میکنند؛  تا نامه را به دکتر متخصصم فکس کند جواب تست رحم آمد و قرار شد من یکروز دیگر بیایم یا تلفنی خبرم کنند. گرما بیشتر شده بود و رفتم خرید سوپری؛  پودر کیل،  پودر انار، پودر نارگیل،  پوسته گینوا،  گینوا پفکی،  اسفناج،  طالبی،  هندوانه،  غذا  و خوراکی  برای فرشته کوچولو،  شیرینی،  ماست،  آب گازدار،  نارگیل ورقه ای،  کراسان،  سس مایونز،  هویج،  پیاز،  انگور ،  آلو قرمز،  نرم کننده لباس،  نخود فرنگی،  لوبیا سبز  گرفتم و شیر و بیسکوییت هم برای آفیس ایشان خریدم.  برگشتم خانه و دیدم در گاراژ به حیاط باز است و ایشان فرش را شسته!!!خریدها را جا به جا کردم و ایشان هم جوابها را دید و گفت مغز استخوان قادر به سخت گلبول سفید نیست و عوارض داروست. هر عفونتی از پا تورا در میاورد! راستش حالم گرفته شد ولی چند دقیقه بعد به خودم گفتم این نیز بگذرد و از این هم میتوانی گذر کنی. 

برای پرند ها غذا ریختم و آب تازه و خنک. 

هوا خیلی گرم شده بود و ناهار از بیرون گرفتیم؛  توی را ه ماشینهای  آتشنشانی را دیدیم که آژیر کشان میرفتند. الهی که به سلامت برگردند. 

به خنکای خانه  برگشتیم و ناهارمان را خوردیم؛  چرتی زدیم. من مدیتیشن کردم. ایشان چندروز در هفته خانه است و من از برنامه های خودم میمانم،  گرمای هوا هم دست و پایم را بسته و از یوگا و ورزشم مانده ام. حتی پیاده روی ها هم کم شده اند. عصر دوباره دوش گرفتم چون دمای بدنم پایین نمی آمد.  هندوانه،  طالبی خنک خوردیم و چای هم دم کردم. یک برنامه برای خودم نوشتم که از فردا دیتاکس کنم بدنم را. فرش را ایشان آورد تو و پهن کردیم؛  خشک خشک بود. 

۸.۵ شب رفتیم پیاده روی ولی هوا همچنان گرم بود؛  خانم همسایه را دیدیم با حوله دور گردنش که عرقهاش را خشک میکرد و فزشته اش هم خیس بود. ایشان باغ را آب داد.  شام آبدوخیار درست کردم  و شکممان ورم  کرد ولی سنگین نشدیم. 

شب من خیلی خوب خوابیدم؛  خواب دیدم یک کیسه نان دارم میبرم نانوایی و ایشان توی نانوایی دارد صبحانه میخورد با نان تازه و آقای نانوا دارد لباسهای شسته من را پهن میکند و من به خودم میگفتم خداراشکر دستمالهای آشپزخانه است!! چشمام را که باز کردم خنده ام گرفت! 


خدایا به مردمم کمک کن؛  به آنهایی که سرپناه ندارند کمک کن. کاش در مسجدها این شبها باز بود و بیخانمانها جا میگرفتند.

من همیشه به آنهایی فکر میکنم که سقف ندارند. برف زیباست وقتی لباس گرم داشته باشی و خانه گرم و شکم سیر؛  هستند آدمها و حیواناتی که نه جا دارند و نه غذا.

کاش همه به یک اندازه از بارش برف شاد باشند. 

خدایا مهربانی را جاری  کن. 

تنها عشق

 این آیین و باور من ایواست.  


عشق جذب می کند همه چیزهایی راکه از جنس وحس خودش باشد!

هرچقدر زیباتر شوی کسی زیباتر را پیدا می کنی ...

وهرچقدر مهربانتر شوی وعاشق تر 

مهربانترین وعاشق ترین را جذب خواهی کرد !!!

وهرچقدر آرامتر باشی 

این آرامشت را به عشقت نیز منتقل خواهی کرد ...

آن چه از جنس افکارتوست به سمت تو درحال حرکت است .

همانطور که تو به سمت آن درحرکتی

پس آرام وآسوده باش 

وبگذار هستی کار خودش را درزمان خودش بکند ...


کافیست انسان باشیم و عاشق...

مهرورزیم و دستی بگیریم.

آنگاه میبینی که دنیا برایت میشود بهشت

هر چه در زندگی بیشتر شاد باشی؛ درهای موفقیت بیشتری به رویت باز می شود. و موهبت های بیشتری نصیبت می شود...



«خیره به خورشید»

  اروین_دی_یالوم 


پ.ن.تارا جان کجایی