ماه زیبا

توی تی وی روم نشستم و باد خنک پاهام را نوازش میدهد و لیوان گل گاوزبان را برمیدارم و رو به ایشان میکنم و چشمم به ماه زیبای پشت پنجره میافتد. خدایا شکرت که این ماه زیبا را میبینم. که اینجا روی مبل خودم راحت نشسته ام و خدایا شکرت که حالم خوب است. نمیدانم چند روز است ننوشتم از روزمره هایم. 

امروز ۸ بیدار شدم و ایشان را راهی کردم و رفت. خودم آماده شدم و رفتم برای پیاده روی. صبحانه یک لیوان آب هندوانه و طالبی خوردم. به نانوایی زنگ زدم و نان سفارش دادم.  با دوستی در ایران حرف زدم و دوش گرفتم و ساعت ۱۱.۱۵ رفتم بیرون. نانها را گرفتم و دوتا نان بربری هم خریدم. به دوستم زنگ زدم،  قرار بود چهارشنبه با هم ناهار برویم بیرون که انداختیم به پنج شنبه صبح. از فروشگاه ایرانی گردو، مربای هویج یک و یک،  گل رز ، گل گاو زبان،  گوشت گوسفند،  ماهیچه، فیله ران مرغ،  دل گوسفند،  سوسیس و کالباس،  پفک مزمز خریدم و از نانوایی آنجا هم دوتا نان تافتون و نان روغنی گرفتم و رفتم مارکت و خیار،  کدو،  گیلاس،  سیب زمینی،  دستمبو،  فیله مرغ،  کاهو،  سبزی خوردن،  بادمجان،  نان ساندویچی از بیکری و یک کباب ترکی برای ایشان و برای خودم و دوستم هم غذا گرفتم  و رفتم  آفیس ایشان. با ایشان نشستیم توی آشپزخانه و غذا خوردیم و من از آنجا رفتم شاپینگ سنتر. سیب و پاک کننده دستشویی خریدم ۴ تا. اون هفته چند تا خریدم خیلی خوب بود برای  همین  بیشتر انبار کردم. برگشتنی به دوستم مامان فرشته زنگ زدم که اگر هست براش  نان ببرم که نبود. برگشتم  خانه و  به خانم پیام دادم که به جای پنج شنبه فردا بیاید برای تمیز کردن خانه که جواب داد میتواند بیاد. خریدها  را جا به جا کردم  و گوشتها را شستم و خرد کردم و بسته بندی کردم. به پدرم زنگ زدم که رفته بود شمال،  به مادرم زنگ زدم و سبزی ها را هم پاک کردم. چای دم کردم و همچنان بامادرم صحبت می‌کردم که ایشان آمد و کمی با مادرم حرف زد و خداحافظی کردیم. 

با ایشان چای خوردیم و مامان فرشته  زنگ زد که فرشته اش را بیاره خانه ما که گفتم بیاره. شام هم داشتیم رنگ و وارنگ و درست نکردم چیزی. ایشان باغ را آب داد و فرشته ها بازی میکردند. ۸.۵ سوسیس سرخ کردم با کالباس خوردیم. ۹.۵ آمدند  دنبالش  و من آشپزخانه  را تمیز کردم و یک قوری گل کاو زبان دم کردم و نشستیم سریال دیدیم با فیلم شنل که الان دارم میبینم. حالا باید بلند بشوم و صورتم را بشورم. 

این شبها خوابم کم است. 


دارم فکرهامو جمع میکنم ببینم دوروز پیش چیکار کردم. دیروز دوشنبه  که خانه بودم صبح و صبحانه خوردیم. برای ناهار قیمه درست کردم اونهم زیاد. ایشان چهارچوب‌های آلاچیق را رنگ زد. آب طالبی درست کردم. ایشان دوش گرفت. یکسری لباس شستم. کمی ویدیو آموزشی تماشا کردم. سالاد شیرازی درست کردم و گذاشتم توی یخچال. سیبزمینی ها را سرخ کردم و برنج دم کردم و دوش گرفتم.  ساعت ۲.۵ ناهار خوردیم و من نخوابیدم. ساعت ۵ رفتم شاپینگ سنتر و شیر و ماست،  گوجه،  هندوانه،  موز،  پیاز،  حوله کاغذی،  کره خریدم. میخواستم برای دوستم چای  سبز بخرم که اینقدر دیر رفتم بسته شد مغازه. شب یک فیلم ایرانی دیدیم "چه خوب شد که برگشتی" که خوشمون نیامد و نیمه رهاش کردیم.شام هم ایشان قیمه گرم  کرد و من ماست خوردم و خیلی دیر خوابم برد. 


یکشنبه ایشان بیدار که شد دوش گرفت و صبحانه خوبی خوردیم و ایشان رفت  خرید و برای چمنها آبپاش اتوماتیک خرید. تانکرهای آب خالی شدند و باید از آب شهر استفاده کنیم. به امید باران هستیم تا دوباره پر شوند . پایین را تمیز کردم و برای ناهار سبزی  پلو با ماهی و کوکو درست کردم. یک دسته اسفناج  داشتم که پاک کردم و شستم و بیشتر سبزی کوکو  اسفناج بود. هوا خیلی گرم بود و آتش از زمین و زمان میبارید.  سه سری ماشین را روشن کردم. ناهارمان  را خوردیم  و جمع کردیم و من رفتم  مدیتیشن کردم و خوابم برد. عصر میوه و چای  گذاشتم  و توی تی وی روم نشستیم و خنکی هوا بیشتر میشد. با ایشان ۵۰ دقیقه پیادهروی کردیم و چندتا فرشته خوشگل دیدیم. سریال و فیلم رگ خواب تماشا کردیم که خوب بود. یک مقاله جالب خواندم و یک هیپنوتیزم  دانلود کردم.  ایشان یک سفر رزرو کرد که برویم چند ماه دیگر. از آنجاهایی که توی ساحل دریا و استخر  فقط باید دراز بکشی و  شیر نارگیل بخوری چون برای ریلکس شدن هست. شام ایشان سبزی پلو با ماهی و کوکو ظهر را  خورد  و من ماست خوردم. شب دیر خوابیدم و افکار خوبی نداشتم. 


مچ دست راستم دردناک است. 


اگر برای چیزهایی که داریم سپاسگزار باشیم خداوند چیزهای بهتری به ما خواهد داد. 

 آرزو میکنم خداوند برگهای برنده را در دستانتان قرار دهد. 




نظرات 4 + ارسال نظر
میترا دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت 15:06

ممنونم از لطفت ایوای نازنین

به روی چشمم

میترا پنج‌شنبه 5 بهمن 1396 ساعت 13:21

ایواجون خداروشکر که اینقدر قانع و راضی هستی و همیشه چیزی برای شکرگذاری پیدا میکنی.بهترینها نصیب قلب مهربونت باشه همیشه.
ایواجون کل وبت رو از اول خوندم اگه میشه یه توضیح در مورد الو پراتا بدید.

سلام میترای نازنین. از دعای زیبایت سپاسگزارم و همینطوز از وقتی که گذاشتی برای خواندن. آلو پاراتا یک نان که توش سیبزمینی هست و خیلی ساده و خوشمزه است. در یکی از پستها میگذارم دستورش را حتما و اگر اینبار درست کردم فیلمش را هم میگیرم و میگذارم.

ستاره پنج‌شنبه 5 بهمن 1396 ساعت 08:03 http://setareha1387@gmail.com

چه حس خوبی گرفتم از ارامش شما و اون دو جمله ی اخر ❤

سپاسگزارم از لطفتون؛ همیشه پر از حسهای خوب باشید

فریناز چهارشنبه 4 بهمن 1396 ساعت 19:48

درود بانو جان
قدر ساده و روان و بی ریا مینویسی.
و سخن چون از دل برأید لاجرم بر دل نشیند.
سپاس

درود بر شما فریناز عزیز. از اسنکه وقت گرانبهات را گذاشتی سپاسگزارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد