کار من

به اندازه ای خسته  بودم  که ساعت ۹.۱۵ میخواستم بخوابم ولی نخوابیدم. امروز  صبح پس از رفتن ایشان ماشین را خالی کردم و دانه پرنده ها را دادم و دوش گرفتم و مو را درست کردم و آرایش هم همینطور(ضد آفتاب،  ریمل و رژ) و یک اسموتی موزو توت‌فرنگی با چیا  سید و تخم کتا ن و پودر کیل درست کردم و ۳ تا لیوان آب هم خوردم و رفتم آفیس. رسیدم و گفتند بشین برای مصاحبه!!! دوتا خانم آمدند درباره پروژه ای که من دوسال توش کار کردم برای من کلی توضیح دادند و من را برای کار اینترویو کردند!!!نوبت من که شد همه زیر و بم پروژه را گفتم و تازه اینها فهمیدند من پیشتر ها کار کرده ام و آنها تازه کارند. راستش خورد توی  ذوقم و کارشان پروفشنال نبود. به هر روی کار خودم را به خودم دادند ولی من در انتظار چیز دیگری بودم.اولش کمی ناراحت شدم  و پس از چند دقیقه به خودم گفتم حتما خیری بوده و یک چیز بهتری در انتظارمه. بعدش رفتم اچ اند ام  و دو سه تا چیز برداشتم که گفتم میخواهی چیکار و گذاشتم سر جاشون. برای خودم یک کیف پول خریدم که ۱۳۰ دلار بود و من خریدمش ۱۶.۵ دلار!!همینطور یک قابلمه متوسط تفلون (پروژه  قابلمه) و چای سفید. نزدیک خانه رفتم پستخانه و اسکرین پروتکتور برای آیپدم  خریدم و پوشه های رنگی برای آفیس خانه. یک رول سبزیجات هم گرفتم و از داروخانه قطره برای ایشان و داروی خودم را گرفتم و برگشتم خانه ساعت ۴.۵ برای شام فسنجان با گوشت قلقلی درست کردم و تا کارهام را انجام بدهم ساعت ۵ بود. چای دم کردم و با فرشته رفتیم پیاده روی و در تاریکی برگشتیم.برنج  دم کردم و با خواهر جانان حرف زدم و همینطور با دوستی در ایران. خانم زنگ زد و گفت فردا نمیاید. 

ایشان هم ۷ آمد و کمی بعد شام خوردیم و بفرمایید شام تماشا کردیم. تورا خدابا هم مهربانتر باشیم،  به خدا راه دوری نمیرود برمیگردد توی دستان خودمان. 

ازساعت ۹ دلم میخواست روی کاناپه بخوابم ولی نخوابیدم! چند تا لیوان آبجوش خوردم و بلانکتم را ایشان آورد و سریال ساخت ایران را تماشا کردم بعد هم کمی ویدیو های هنری دیدم. کار دیگری نکردیم. 

دوتا از فولدر هایی که خریدم  را باید پس بدهم چون به کارم نمیآیند. امروز شیرینی نخریدم و به خودم آفرین گفتم. شکر اذیتم میکند. 

سه شنبه ایشان رفت سر کار و من هم اول از همه ریشه موهام را رنگ کردم و کمی مرتب کردم خانه را و یک اسموتی  درست کردم برای خودم و دوش کرفت و رفتم آفیس ایشان. برایشان بیسکوییت و قهوه و کاغذ بردم و خودم نشستم به انجام کارها و کارم به پایان رسید و رفتم شاپینگ سنتر. برای خودم یک بارانی مشکی رسمی گرفتم و یک نیم بوت مشکی. برای ایشان دو تاپلیور خریدم.کیسه برای فرشته گرفتم و  رفتم سوپر و گوشت بوقلمون،  آب نارگیل،  پنیر، حوله کاغذی ،  لوبیا سبز،  دستمال و بیسکوییت برای آفیس ایشان خریدم. باید داروخانه میرفتم ولی گردن درد بدی داشتم و نرفتم و برگشتم خانه. یک سردرد  بدی گرفتم  و چند لیوان آب خوردم. با مادرم حرف زدم و مایه کوکو سبزی درست کردم و برای شام  سبزی پلو با ماهی و کوکو درست کردم و رفتیم بیرون با فرشته. دیر بود وی با اینحال برلی پرنده ها دانه  ریختم. ایشان هم  ۶.۵ آمد و گفت فسنجان را  بکش!!! گفتم سبزی پلو  با ماهی داریم که لبهاش آویزان شد! بفرمایید شام دیدیم و حرف زدیم با هم،  ایشان هم رفت پای تلفن برای گرفتار ی خانواده اش.من هم کتا ب خواندم. چای کمرنگ خوردم و یک فیلم تماشا کردیم و برای میلیونها بار گفتیم چرا ما ایرانیها حقیقت را پنهان میکنیم  و چرا دروغ میگوییم و چرا فکر میکنیم زرنگیم. 

از شدت درد یک قرص خوردم و فرشته هم افتاده  بود روی شیطان بازی و من حال نداشتم.

شب تا ۲ بیدار بودم و صبح هم با سردرد بلند شدم.


شبها سردند و بلند. 

برای دیگران تنها دعای خوب و نیک داشته باش چون بومرنک را رفتارت  به سویت باز میگردد.

نیک بگو،  نیک بخواه،  نیک بمان.

نظرات 1 + ارسال نظر
میترا جمعه 28 اردیبهشت 1397 ساعت 08:53

ایوای مهربون روز و روزگارت خوش.
محاله بفرمایید شام رو ببینم و یادتون نیوفتم.همش میگم شاید اینها بعضیاشون دوستان ایوا و اصلا شاید هم خود ایوا جون باشه.البته نه اون بدجنساشون

سپاسگزارم میترا جان. البته آنها از ما دور هستند. نه من تنهاتماشا کردنش را دوست دارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد