بهترم

سه شنبه برنامه زندگی اشان به روال برگشت و رفت سر کار.یک لیوان آبمیوه دادم با نان شیرمالش و کوفته هم  برای ناهارش. خودم برگشتم توی تختم و هیپنوتیزم را انجام دادم و خوابیدم و پست  طولانی نوشتم و دوباره چرت زدم تا ساعت ۱۱؛ دیگر بلند شدم و دوش گرفتم و کمی مرتب کردم و یک لیوان آب میوه خوردم. ۳ سری ماشین راروشن کردم و پرند هایم را سیر کردم. همه شیروانیهای را گرفته اند و چشم به در پشتی باغ دارند که زنی الان میاید. 

برایم پیام آمد که خرید دیروز آماده است و بروم و بگیرم. دوستی که برای کار به او گفتم زنگ  زد که رزومه را فرستاده و برای اینترویو باید برود. خدا را شکر. 

نمازی که دلم میخواست  را خواندم حالا بماند فرشته چادرم را میکشید و از زیر چادر میرفت و از آنور بیرون میامد و هر رکوع و سجود برایش بازی بود. اذان موذن زاده هم گذاشتم برای خودم. فکر نمیکنم تاکنون نوایی دل انگیزتر  از این اذان به‌گوشم خورده باشد؛  چرا راستی  دعای سحر هایده هم همین حال را به من میدهد. رفتم خریدم را گرفتم و برای آفیس ایشان بیسکوییت بردم و رسید بانکیشان را. لیست خریدهاشان را برداشتم تا هفته آینده انجام بدهم. سرراه از  سوپر نزدیک خانه نان همبرگری گرفتم و سبزیجات گریل شده که شب برگر برای ایشان درست کنم و خودم سبزیجات را بخورم. برگشتم خانه و غذای پرندهها را دادم و با فرشته رفتیم راه برویم. ۴ تا فیله مرغ هم گذاشتم تا مرغ برگر درست کنم. سرکوچه خلوت ما یک دختر و پسر با لباس مدرسه هم دیگر را تنگ در آغوش کشیده بودند و میبوسیدند. 

ما چقدر از این آغوشها و بوسه ها ی عاشقانه به زندگیمان بدهکاریم؛  چقدر دوستت دارمها بدهکاریم. ما حتی نگاه دزدکی هم بدهکاریم. نسل ما تنها دل شان لرزید و خواست و نداشت. 

برگشتم خانه به  مادر و پدرم زنگ زدم،  هیچگاه نشد توی عمرم به پدرم اول سلام کنم. همیشه گوشی را که برمیدارد سلام میکند. همیشه دررا برای ما باز میکند چه در ماشین،  چه در خانه،  چه دراتاق. حتی کفشهایمان را جفت میکند برایمان! هیچ چیز سنگینی را به دست ما نمیدهد،  هیچ کاری از ما نمیکشد،  هرگز دعوا  نکرده است،  هرگز صدایش را بالا نبرده است. هرگز مقایسه مان نکرده است. حتی با ناخشنودبودن از کارهایمان همیشه ملایم و آرام بوده است،  به انتخابهایمان احترام گذاشته است،  همه کار برایمان کرده است و از همه مهمتر مادرم را عاشقانه دوست داشته است و ما در محیطی پر از حس دوست داشتن و با ارزش بودن و احترام  بزرگ شده ایم. من خیلی خوشبخت بوده ام چون کمتر از شمار انگشتان دستم اختلاف پدرو و مادرم را دیده ام. بودن در دهه چهارم زندگیم سبب نشده که پدرم حس کند من زن شده ام. هربار  از کنارش می‌گذرم دستی به سر و موهایم  میکشد و پیشانیم را میبوسد. 

چهار تا فیله را برش زدم و برآن شدم که رشته  پلو درست کنم با مرغ! فیله ها را با پیاز داغ فراوان سرخ کردم و برنج هم دم کردم و میوه شستم و چای دم کردم. کشمش و خرما هم برای خودم سرخ کردم. ایشان هم ساعت ۷ آمد. داشتم یوگای شبانه انجام میدادم. شام ۷.۵ خوردیم. یک فیلم خوب تماشا کردیم. کتا ب خواندم و ۱۲.۵ خوابیدم. نوشیدن لیوان لیوان آبگرم و دمنوش حالم را کمی بهتر کرده است. 

خدارا سپاسگزارم که بهترم. 

از خدا میخواهم شما هم هر روزتان بهتر از پیش باشد،  زیر لب بگو "من امروز بهترم و بهتر از این هم خواهم شد"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد