نشان تو

نیمه شب با صدای زنگ غریبی از خواب بیدار شدم و فرشته هم همزمان پرید رفت جلوی در و سروصدا کرد.صدای زنگ خانه خودمان نبود و من خواب بودم ولی با فرشته یک چیز را شنیدیم! دوباره خوابیدم.ساعت ۸ بیدار شدم و سرو صورتم سنگین بود. به ایشان موز و نان شیرمال و آبمیوه  دادم و خودم برگشتم  توی تخت و هیپنوتیزم را انجام دادم.ساعت ۹.۵ بلند شدم. کمی آبگرم خوردم و ماشین را خالی کردم. برای خودم آب پرتقال ریختم و دوش گرفتم و ساعت ۱۱ از خانه رفتم بیرون. بانک رفتم که سیستم خراب بود و کارم انجام نشد. کارهای پستی را انجام دادم و رفتم برای خرید. از نانوایی سنگک و بربری گرفتم. از میوه  فروشی خیار،  شلغم،  نارنگی،  گریپ فروت،  پرتقال،  کیوی،  سبزی خوردن و یک دسته گل نرگس خریدم. از مغازه هم برنج،  کالباس،  پسته،  خرما،  پودر کرم کارامل،  وانیل،  کنجد،  پاچه،  زبان،  شیرینی دانمارکی خریدم و از نانوایی هم نان لواش  و برگشتم خانه و سرراه از داروخانه داروی سرماخوردگی و شامپو گرفتم. ساعت ۲ و خرده ای بود. هوا بارانی و سرد بود. پیش‌از بردن خریدها رفتم از توی خانه دانه برای پرنده ها آوردم و ریختم. خریدهار ا بردم تو و زیر غذا را روشن کردم. خریدها را جا به جا کردم و ایشان رسید و ناهار خوردیم. خودم کمی خورش با نان لواش خوردم. ایشان دوباره به پرندهها غذا داد و ساعت نزدیک ۴ بود. دستی به آشپزخانه کشیدم و رفتم خوابیدم بیشتر از یکساعت.هیپنوتیزم هم گذاشتم و خوابیدم. هوا تاریک بود که بیدار شدم. چای دم کردم و پاچه ها و زبانها را شستم و کله پاچه را گذاشتم بپزد. کله داشتم توی فریزر. نانها را برش زدم و توی زیپ کیپ گذاشتم. ایشان هم بیدار شد. برای خودم یک لیوان چای ریختم و رفتم روی کاناپه با پتوم و شلغم و چایی خوردم.  دوباره به ایشان  گفتم که برایم آبجوش بیاورد و همینطور خوردم. دانمارکی ها بد نبود تنها گلاب داشت توش آنهم گلاب تند عربی. یکی ازآشنایان و خانواده شان را دعوت کردم برای هفته آینده که گفت شب نمیایند و برای ناهار می‌آیند. با اینکه برایم ناهار سخت است ولی قبول کردم. با ایشان همفکری  کردیم که چی درست کنم و قرار شد سوپ جو،  قورمه سبزی،  مرغ،  سالاد،  ماست و خیار و دسر هم کرم کارامل یا تیرامیسو. تنها چیزی که میشود پخت روز جمعه قورمه سبزیست و بقیه باید همان روز شنبه درست شوند. دسرها را هم روز قبل درست میکنم. شما هم اگر پیشنهادی دارید  بدهید برای غذا. 

با ایشان و فرشته رفتیم دوباره بانک و کار انجام شد،  شب آرامی بود.ایشان فوتبال دید و من کتاب خواندم. شام هم نان و پنیر خوردیم. یخچالم را باید بریزم بیرون و از بیخ و بن تمیز کنم. الان هم توی تخت هستم آن دوتا خوابیده اند و من دارم روزمره نویسی میکنم و بعدش کتابم را میخوانم و میخوابم. 


یکشنبه ساعت ۸.۵ بلند شدم وربدشام گرمم را پوشیدم و مسواک زدم و صورتم را شستم. هیتر را زیاد کردم. باران پودری میبارید و هوا گرفته بود. کتری را پر کردم؛  کله پاچه هم پخته بود. نان سنگک گذاشتم توی تستر. ایشان بلند شد و دوش  گرفت  و صبحانه را خوردیم.  ایشان برای پرنده ها غذا ریخت فرشته را برد بیرون و زود برگشتند. دوش گرفتم ساعت ۱۰ و موهام را خشک  کردم و درست  کردم. ساعت ۱۱ با ایشان رفتیم بیرون، بانک رفتیم ابتدا.  برای  سفری برنامه ریزی کردیم. ایشان رفت سلمانی  و من رفتم عکس ظاهر کنم. رفتیم داروخانه و بعد  یک کافی خوردیم با هم. و بعد هم یک فروشگاه تا ایشان لباس بخرد،  ایشان رفت پرو که موبایلم را چک کردم و دیدم که مهمان روز شنبه زنگ زده بود زنگ زدم و گفت که برای شب می آیند به جای ناهارکه بسیار خوب شد خدایا شکرت.  

خدارا شکرایشان  یک دست کت و شلوار و پلیوری خرید. عینک دید ولی نخرید. از سوپر شیر و نان و نوشابه خریدیم و همینطور یک باکس قفلدار که میشود به آن گاو صندوق گفت. دو و خرده ای بود که خانه بودیم. فرشته را  بردم بیرون و برگشتیم خانه،  به پرنده ها دانه دادم.

پریود شدم دوباره!!!

۱ ساعت خوابیدم و کمی بهتر شدم. ایشان رفت بیرون برای کاری،  به مادر و خواهر جانان زنگ زدم. دلم برایشان تنگ شده  است. سبزیها را پاک کردم و یکسری کشوهای یخچال  را خلوت کردم. ایشان برگشت و نشست  فوتبال  تماشا کردن  و من کتاب خواندم و هیپنوتیزم کردم و خوابیدم و بیدار شدم. برای شام هم کالباس خوردیم. صورتم را با روغن ماساژ دادم و رفتم توی تخت و کتابم را خواندم. ۵ تا کتاب خریدم  که باید بخوانم و هنوز سرگرم کتاب از دو لت عشق و ملت عشقم. 


دوشنبه ۸.۵ بیدار شدم و روز پرکاری داشتم. صبحانه را آماده کردم و ایشان ۹  بیدار شد و دوش گرفت. ۹.۵ صبحانه خوردیم ونیمرو درست کردم. بعد صبحانه خانه را تمیز کردم  البته تنها پایین را،  گردگیری،  سرویسها و آشپزخانه. یخچال را خالی کردم  و طبقاتش را شستم و کلی چیز بیرون ریختم و برخی چیزها را توی ظرف کوچکتر ریختم. برای ناهار زرشک پلو با مرغ و سبزیجات درست  کردم.ایشان رفت بیرون.  کابینت حمام خودمان  را تمیز کردم. خانه را جارو کشیدم. ایشان  برگشت و فرشته رابرد بیرون.  برنج دم کردم و سبزی شستم و دوش  گرفتم. ناهارمان را ۳ خوردیم. بعد ناهار ایشان حرفی زد که مانند همیشه دلم را شکست و مانند همیشه ظرفها را شست و توی ماشین گذاشت چون بلد نیست معذرت خواهی کند. ماشین راروشن کردم. توی آفتاب دراز کشیدم و موهای خیسم را بیرون از کلاهم گذاشتم و هیپنوتیزم کردم و به شیرینی درست کردن فکر میکردم که خوابیدم.

از خواب بیدار شدم و هیچ کششی به شیرینی نداشتم. خانه را طی کشیدم و داشتم فکر میکردم ایشان آخرین  بازمانده  متاهل خانواده اش است و همه طلاق گرفته اند و همه هم پاتنر خیلی  بدی داشتند. من هم یکی از آن پارتنر بدها هستم. چرا یک درصد فکر نمیکنند خودشان ایراد دارند؟  نشستم دنبال یک روانشناس خوب گشتم و چندتاپیدا کردم که ببینم چه باید بکنم،  باورتان میشود تا سالها من فکر میکردم من بدم و سالها از خودم بدم میآمد که آدم بدی هستم  و باز سالها از خودم بدم میآمد که چه نادان و ساده بودم که باور کردم. خدا به اینها کمک کند و دیده شان را باز کند. 

یکی از این کلینیک ها هیپنوتیزم هم انجام می دادند که پس و جوکنم ببینم چطور است. بروم پاک کنم این لایه های خاکستری وجودم را. دردهایی که این همه سال با خودم کشیدم درست از سالی که بوی گند سوسن و یاسمن ایران را فرا گرفت. 

لیست خرید و کارهای مهمانی را نوشتم،  سه شنبه باید بروم خرید،  پست هم باید بروم،  بشقاب هم باید بخرم! چون تا جمعه  نمی‌خواهم  از خانه بیرون بروم و از خانه باید کار کنم. 

به پدرم زنگ زدم و ایشان هم حرف زد با پدرم. چند روزیست مثنوی خوانی دکتر سروش را در هنگام کارهایم گوش میدهم و تکرار میکنم تا شاید بتوانم از بر کنم. 

سردرد دارم و خسته ام. دمنوش میخورم،  آبگرم و ازهمین چیزها تا این سرما خوردگی بقچه اش را ببندد و برود. یک فیلم با ایشان دیدیم که داستان زنان سیاه پوستی بود که به ناسا در اوج نژاد پرستی راه پیدا کردند و خوش درخشیدند. نژاد پرستی بد است. نژاد پرست نباشیم. حالم خوب شد این فیلم را دیدم،   همیشه از پیروزی و کامیابی انسانها شاد میشوم.

 برای شام هم  کله پاچه  راگرم کردم و خوردیم. باز هم ایشان ظرفها شست چون ماشین را خالی نکردم.  آب پرتقال گرفتم و یک فیلم دیگر  دیدیم که درباره مک دانلد بود که نیمه پخش شد!ایشان رفت بخوابد و من در تاریکی نشسته ام و واژه به هم میبافم! 

سردرد دارم و بینیم کیپ است! 

ولی فردا روز بهتری خواهد بود میدانم،  از همین شب آرامش پیداست.


الهی دلتان و کاشانه تان پر از عشق باشد. 

خدایا سپاسگزارم برای نور عشقت که دلم را آرام میکند و امیدم را بیشتر و بیشتر. خدایا برای تجربه زندگی در این دنیا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم. 


خدایا! نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو! 



نظرات 5 + ارسال نظر
فریناز چهارشنبه 6 تیر 1397 ساعت 18:58

درود ایوا جان. مثل همیشه از نوشته هایت انرژی میگیرم.
نمیدونم این همه مثبت اندیشی را از کجا میاری.
من بدبین نیستم اما بعضی وقتا کم میارم.
امیدوارم همیشه شاد باشی.

فریناز جان من هم کم آوردن دارم ولی خوشبختانه به زیر چند دقیقه رسیده و امیدوارم برای شما هم همینطور باشد. باسد بسپاری به خود خدا و آرام باشی. برایت روزهای خوب آرزو میکنم.

ویرگول چهارشنبه 6 تیر 1397 ساعت 15:08 http://haroz.mihanblog.com

وای کله پاچه نوش جونتون
من هر وقت مامان اینا از ایران میان برام میارن. من خودم اما تا حالا درست نکردم. سخت نیست پختنش؟ به خوشمزگی بیرون میشه آیا؟ ببخشید انقدر سوال می کنم.

جای شما خالی، نه اصلا سخت نیست چون اینجاکله ها خیلی تمیزند باید آنجا هم همینطور باشد. من هثیشه میدهم نصفش کنند چون یکدست زیاداست برای ما. از بیرون خوشمزه تر استچون تمیزتر و سالمتر است. من بهش پیاز و برگ بو، و فلفل و لیمو عمانی میزنم تا روی حرارت کم برای خودش بپزد.

ویرگول چهارشنبه 6 تیر 1397 ساعت 15:04 http://haroz.mihanblog.com

ایا منظور از مرغ همون زرشک پلو هست؟
اگر بله که عالیه و اگر نه من زرشک پلو پیشنهاد می دم. (ویرگول شکمو)
میشه اگر برات زحمتی نیست دستور تهیه کارامل رو بگی لطفا.
امیدوارم همیشه برات بهترینها اتفاق بیفته دختر مهربون

نه، مرغ شکم پر که خیلی خوشمزه است و همه دوست دارند. پودر کرم کارامل دکتراوتکر میگیرم و با ۵۰۰ میلی شیر مخلوط میکنم و روی دمای کم میگذارم. و ۱ دقیقه که جوشید توی ظرف میریزم. کترامل راهث که ته ظرف میریزیم. الهی برای تو چیزی که خیلی وقته چشم براهشی به زودی پیش بیاید. ۱

درود
چه خوب که میتونی ناراحتیهات روکنترل کنی.
چه خوب که با اشتباهات ایشان کنارمیای.
چه خوب که میتونی خودتوآروم کنی.
همه روزت قشنگ [گل]

درود بر شما❤️
تلاش میکنم ناراحتی ها در دلم ته نشین نشوند و آرامشم را از دست ندهم. روز و روزگارت پر از عشق

زینب دوشنبه 4 تیر 1397 ساعت 19:44

چقدر خوب هستند این شکر گزاری های آخر نوشته
انگار شما در شکر گزاری قهارید(: و ایشان چقدر خوشبخت هست از همنشینی با شما.
همیشه همینطور هست. ما آدمها همیشه در حال پیدا کردن خود هستیم و تازه اگر در جستجو نباشیم هی گم و گم تر می شیم.
غذاهای مهمانی خیلی عالی هستند. این چند غذا خوب با هم سازش دارند.خوش بگذرد ایواجان

زینب جان روزهایم با این شکرگزاری ها پر از نورند.
درسته همیشه در پی یافتن خودمان هستیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد