زنی به نام نیکل

تا همین چند ساعت پیش زنی به نام نیکل را نمیشناختم!آشنایی ما از اینجا آغاز شد که پنجشنبه  باید جایی  میرفتم و زنی به نام نیکل به دنبالم آمد. صبح پنجشنبه ایشان رفت مانند همیشه. برایش آب پرتقال و آناناس دادم با نان شیرمال و برای ناهارش هم میوه! خانم ساعت ۸ پیام داد که بهش زنگ زدم و گفت نمیاید چون دخترش بیمار  است. خودم خانه را گردگیری کردم  و سرویسها را تمیز کردم بالا و پایین و گفتم ظهر برمیگردم و جارو میکشم. دوش گرفتم و یک شیشه آبمیوه برداشتم و کیف هام را هم برداشتم و درست سر ساعت آمد. وقتی دیدمش یاد یکی از بستگانم افتادم بی آنکه شباهت چهره باشد.تنها۱۵ دقیقه به درازا کشید تا بدانم بیجهت یاد فامیلم نیافتادم چون سرنوشتی مانند هم داشتند.

نیکل زنی خسته بود در ۵۷ سالگی! برایم از دو همسرش گفت  که هردو برای زن دیگری ترکش کردند. از معشوقه پدرش گفت که

 دوست خانوادگی نامیده میشده و در سفری به سرزمین مادریش فهمیده که دوست خانوادگی نیست،  از بیزنسی که به زمین  خورد،  از وکیل خیانتکارش،  از کارمند خیانتکارش و.....از اینکه همسر اولش در جشن تولد دخترش با همان زن آمده  و تحقیرش کرده،  از اینکه برادر و مادرش فوت کردند و کسی جز یک خواهر عقب افتاده ندارد. از تصادفی که داشته و پا و کمرش آسیب  دیده

،  تنها نقطه نورانی زندگی نیکل سه فرزند خوب بود که داشت.  

و من تنها و تنها گوش میدادم،  هیچ چیز نبود که به زنی بگویم که از دنیا شاکی بود! برای زنی  که چند ساعت بود که میشناختمش چه باید میگفتم. چطور باید او را بازداشت از دور زدن  و دور زدن  با کوله ای از سالها نفرت بر دوش.

از یکجایی باید دررابست. از یکجایی باید قربانی بودن را به پایان رساند. از یک جایی باید خوشبختیهای ریز ریز را آبیاری کرد تا بزرگ بشوند. آدمی از یکجا باید بیاموزد وگرنه این داستان بارها و بارها پیش میآیند تا ما بیاموزیم. زمانی که آموختیم دست از سر ما بر میدارند. 

کارمن تا ۳ به درازا کشید،  یک ساندویچ سبزیجات  گرفتم و خوردم. برگشتم خانه. فرشته را بردم بیرون و زمانی که از پیاده روی برگشتیم  خانه  را جارو کشیدم. برای شام سبزی پلو با ماهی و کوکو درست کردم. با مادرم هم حرف زدم. 


 شبها با ایشان سریال میبینیم. من کتاب میخوانم  و میوه و چای میخوریم با هم. زندگی آرام است. 

راستی موهایم دورنگ شده باید یکدستش کنم.

یکروز باید گلدانهایم را ببرم بیرون و بشورمشان. 

کفشهایم همگی خسته اند ، از بس که راه رفتند،  از بس زیر باران و توی آفتاب با من بودند.  یکروز باید همه را تمیز کنم و واکس بزنم و بهشان بگویم خسته نباشید.

قفسه های کیفم را بریزم بیرون و چندتا را بدهم خیریه. 

کمدم را باید زیرو رو کنم. چیزهایی که این زمستان نپوشیدم باید بدهم برودچون زمستان دیگر هم نخواهم  پوشید.


خدایا از تو میخواهم به همه نیکلهای دنیا نشان دهی که ایراد از آنها نبوده که همسرشان ترکشان کرده. ایراد از زنانگی آنها نبوده،  از رخ و چشم و ابرو و قدو بالا نبوده. حتی از غمزه دیگری هم نبوده است. 

ایراد از مردی بوده که  حرمت و عزت نفس نداشته است! 

خودت را گناهکار ندان،  تو بهترینی.

از خدا میخواهم هیچگاه در زندگیت روی دور غم و شکایت نیافتی واگر هم افتادی زود بیرون بیایی. 


خدایا سپاسگزارم برای آموزه هایت  که در زندگیم به من دادی! خدایا سپاسگزارم که میتوانم خودم را زیرو روکنم. خدایا سپاس برای زندگی خوبی که دارم. 

نظرات 9 + ارسال نظر
خورشید پنج‌شنبه 18 مرداد 1397 ساعت 15:05 http://khorshidd.blogsky.com

ایوا عزیزم به نظر من خوندن هر وب یادآور یه حسی تو وجود آدمه
وب تو برام آرامش چایی آخرشب تو یه محله خلوت و آروم کنج تراسم را داره
ممنون بابت این همه حس خوب که بهم میدی

خدا را سپاس که آرامش بخشه برایت خورشید جان.

تیام سه‌شنبه 16 مرداد 1397 ساعت 22:29

سلام ایوا جان خوبید...گلم یکی از کامنتای درمورد کتاب جا افتاده .من بخاطر اینکه طولانی بود توسه قسمت فرستادم

سلام تیام جان. خوبم عزیزم. بله درسته من هنوز کامنت تایید نشده دارم و برای شما هم مانده بود که الان انجام‌شد قلب:

وجدان دوشنبه 15 مرداد 1397 ساعت 22:14 http://parsehdarkhalseh.blogfa.com

راستی تنها نقطه ی نورانی که سه تانمیشه!

روی هم داشتن سه فرزند خوب را یک نقطه برجسته و خوب زندگیش میدید.

وجدان دوشنبه 15 مرداد 1397 ساعت 22:10 http://parsehdarkhalseh.blogfa.com

سلام ایوا
بیا وبلاگم.

سلام. ممنونم

تیام دوشنبه 15 مرداد 1397 ساعت 12:40

سلام خانمم کامنتای من براتون رسیده..؟ قسمت کتاب

سلام عزیزم. کامنتهای پرمهرتون به دستم رسید و در حال پاسخگویی هستم

مهدیه یکشنبه 14 مرداد 1397 ساعت 22:27

من با همه حرف هاتون موافقم. من خودم رو از دور باطل نجات دادم. الان خدا همه جا با منه.

خدارا شکر مهدیه جان. خدا را شکر

زینب یکشنبه 14 مرداد 1397 ساعت 16:29

چه خوب گفتید

سپاسگزارم زینب جان

کسی که سعی میکنه انسان باشه یکشنبه 14 مرداد 1397 ساعت 15:23

کلا انگاردنیای مردانگی مردها تمام شده.
انگار مردای دوران ما قدفکرشون کوتاهه،کله ومغز وفکرزن ها رونمیبینن ،فقط خودشونن وشهوتشون.
عالمی نوبباید ساخت....

دست پرورده یک نظام مردسالار و مرد محور هستند. متاسفانه اینها در دامان یک زن رشد کرده اند!

سهیلا یکشنبه 14 مرداد 1397 ساعت 07:47

ایوای عزیز
نیکل ها زیادند. کاش خداوند بهشون قدرت بده تا بتوانند دوباره شاد باشند.
من خیلی از خواندن مطالب زیبایت لذت می برم. یک زمانی من هم وبلاگ می نوشتم شاید خدود 12 سال پیش. از زندگی شما خیلی چیزها یاد میگیرم. موفق باشی دوست عزیز

سهیلای عزیزم. از مهربانیت سپاسگزارم دو خوشحالم که خواننده ای مانند شما دارم. نیکلها زیادند و امیدوارم جایی در زندگی دستداز نیکل بودن بردارند. به امید خدا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد