مهمان بازی

الان ساعت ۵.۲۰ دقیقه صبح روز شنبه است و من بیدار شدم. گفتم کمی بخوانم و کمی بنویسم. 

پنج شبه خانم ساعت ۸صبح پیام داد که جوابش را دادم و پرسیدم اگر همسرش میتواند بیاید برای پاک کردن شیشه ها که ساعت ۹.۴۵آمدند و یک بسته نان لواش تازه هم خریده بود برای صبحانه. چای دم کردم و کافی برای همسرش و صبحانه خوردند و ۱۰ کارشان را آغاز کردند. برای خودم اسموتی درست کردم ولی تا عصر قاشق قاشق خوردم! برای ناهارشان هلیم بادمجان درست کردم که همسرش ساعت ۱۲.۵ رفت و خودش  تا ۳ ماند و خانه تمیز شد. البته تنها شیشه های نشیمن خودمان و ناهار خوری  و یکی دیگر از نشیمنها را پاک کرد. چندتاتلفن کاری داشتم که انجام دادم و از منشی خواستم چون کارتم را دیروز فراموش کرده  بودم ببرم یک ایمیل به کلاینت بزند و کپی کارتم را بفرستد. دوسری لباس شستم و بیرون آویزان کردم چون هوا  آفتابی بود. 

سوزان زنگ زد و گفت با نیکل سفری داشته و دیگر نمیخواهد با او جایی برود چون اعصابش را به همریخته است. به سوزان گفتم با نیکل مدارا کن و میدانم که میتوانی. من و سوزان الان نزدیک ۶ سال است که با هم همکاریم و با هم خوب کار میکنیم. هیچگاه  بینمان  چیزی پیش نیامده و هم را خوب میشناسیم در کارمان.

خانم دوستمان هم  زنگ زد.  یک ساعتی حرف زد میان این همه کار؛ حرفهایی که باید به او بگویم "از برخی‌ها  باید ترسید و دوری کرد." نازنین دوست زنگ  زد و گفت که او را در وبسایتی رجیستر کنم و از یوگا پرسید و قرار شد که او هم بیاید.

ساعت ۳.۱۵ شوهر خانم به دنبالش آمد و من هم فرشته را گذاشتم توی ماشین و با هم رفتیم پست و کارهای پستی را انجام دادم و برگشتیم خانه. شام زرشک پلو با مرغ میخواستم درست کردم. مرغ را سرخ کردم  و کمی زعفران و پیاز رویش ریختم تاخودش را بگیرد. کمی رب سرخ کردم و مرغها را توی آن گذاشتم و کمی  آب ریختم و با فرشته رفتیم پیاده روی. برگشتیم برنج دم کردم و زرشک تفت دادم و سالاد درست کردم. 

ایشان دیر آمد و خسته بود. چای خورد و شام خوردیم. سریال تماشا کرد و من هم کمی کتابم را خواندم. کلاسی نامنویسی کردم که کنسل شد فردا. 

دیروقت خوابیدم. 

جمعه  صبح که ایشان رفت با خودش سالاد برد برای ناهار و اسموتی هم برای صبحانه اش دادم. من هم دوش گرفتم و موهایم را خشک کردم و ساعت ۱۰ از خانه زدم  بیرون.گفتم میوه را بخرم و پس از آن بروم یوگا چون ۱۱ آغاز میشد ولی بعد گفتم چرا با استرس!به نازنین دوست زنگ زدم که گفت دارد زودتر میرود آنجا چون بلد نیست. بر آن شدم که بروم یوگا و خرید باشد زمانی که یوگا به پایان رسید و سرراه ویتامین  دی را هم بگیرم چون ساختتش زمان میبرد. ویتامین دی را گرفتم و رفتم پیش دوستم که در مکدانلد نشسته بود و داشت لاته میخورد،  یک چای لاته گرفتم برای خودم با تست و کره و نشستیم حرف زدیم. نیم ساعتی آنجا بودیم و بعد رفتیم به کلاسمان که در هوای باز بود. هوا آفتابی و بادی بود و ۴۵ دقیقه یوگا را انجام دادیم و از آن‌جا  رفتیم شاپینگ سنتر و من گیلاس،  کیوی،  گوجه فرنگی ریز،  توت فرنگی انگور،  آواکادو از میوه فروشی خریدم و از سوپر پیاز و کره و قارچ،  پودر سوخاری،  حوله کاغذی و موز خریدم  . خریدها را توی ماشین گذاشتیم و بیرون از شاپینگسنتر پیاده رفتیم  از مغازه گوشت و مرغ و کالباس و سوسیس خریدم و دوباره توی ماشین گذاشتیم و با همراهی تیم ناهار خوردیم. گزلمه گرفتیم  هردو و با هم خوردیم و حرف زدیم و ساعت دو خداحافظی کردیم. از نانوایی دوتا  بربری خریدم و برگشتم خانه. سرراه از سوپر نزدیک خانه نان باگت خریدم و شیرینی هم نداشتند!!خریدها را جا به جا کردم  و فرشته را بردم بیرون. برگشتیم ایشان هنوز نیامده بود! کمی کارهایم را انجام دادم  و بادمجانها را پوست گرفتم و در آبنمک گذاشتم. با مادرم حرف زدم. ایشان آمد و کمی استراحت کرد. چای دم کردم و خودم هم نشستم. ایشان ناهار نخورده بود و گفت کالباس میخورد که خوردیم و شاممان شد. 

شب خودم را خسته نکردم و برای خودم کمی خواندم و تی وی تماشا  کردم. 

نیمه شب حالم بد شد و بلند شدم و دیدم ساعت ۵ صبحه. رفتم توی اتاق دیگر روی لیزی بوی دراز کشیدم و پتوم را کشیدم روی خودم و خوابم برد تا ۸.۵ که ایشان دنبالم میگشت و ایوا ایوا میکرد. بیدار شدم و صبحانه را آماده کردم. ایشان دوش گرفت و صبحانه خوردیم. ایشان رفت برای کاری بیرون و من هم گوشتها را شستم و چندتا پیاز خرد کردم و سرخ کردم و گوشتها را تفت دادم. رب زدم و لیمو عمانی و گذاشتم کم کم بپزد. مرغها را هم شستم و پیاز و زعفران و آبلیمو ی تازه زدم و گذاشتم توی یخچال. پاناکوتا درست کردم برای نخستین بار و گذاشتم  سرد  شود. کرم کارامل هم درست کردم و شیر هر چی توی یخچال داشتیم را  ماست زدم! خانه را دستی کشیدم و برنج خیس کردم. به ایشان گفتم شیرینی بخرد. میوه ها را شستم و ظرف را پر کردم و دستمالی رویش کشیدم. ظرف آجیل هم گذاشتم روی میز. ماشین پر از ظرف شده  بود. برانی بادمجان درست کردم و توی یخچال گذاشتم. خانه را دستی کشیدم و تمیز کردم. ساعت ۲ بود ایشان ناهار خریده آمد خانه و ناهار خوردیم. مرغها را توی روغن سرخ کردم و کمی زعفران زدم و پیاز و آبلیمو بهش زدم؛  وقتی روغن انداخت کمی رب توی روغن سرخ کردم و آلو بخارا ریختم کنارش و زیرش را کم کردم تا بپزد. دلم میخواست بخوابم که نشد. ایشان خوابید و من هم دوش گرفتم و موهایم را درست کردم و آرایش کردم. بشقابها را روی میز گذاشتم. ۵.۵ آب برنج گذاشتم و برنج را دم کردم تو دو تاقابلمه و هردو سفید با پودر زعفران. غوره توی خورشت ریختم. چندتا هویج کنار مرغ گذاشتم. شیرینی هم توی ظرف گذاشتم. چای دم کردم و ساعت ۶.۵ کارم به پایان رسید. دراز کشیدم و کمی خواندم. ساعت ۷ مهمانها آمدند و دور هم بودیم تا ۱۲ شب. برایمان کیکی آورده بودند با مربای به و کمپوت آلبالو و سبزی خوردن. نیم ساعت پیش از  کشیدن شام  آلبالو ها را لای یکی از پلوها گذاشتم و بادمجان و گوجه را توی خورشت ریختم و شاممان را کشیدم. برنجهام دان شده بود! 

روی هم رفته غذاها خیلی خوب بود. پس ا ز شام دو جور چای درست کردم و با دسرها خوردیم.پاناکوتا چیز خیلی ویژه ای نبود ولی بسیار آسان بود. 

آشپزخانه هم که با  کمک مهمانها سامان پیدا کرد.ساعت ۱۲ مهمانها رفتند و ایشان ظرفها را توی ماشین گذاشت و کمک کرد. ایشان رفت توی تخت  و من نیمه شب دستشوییها  را تمیز کردم و گردگیری کردم. آشپزخانه را هم تمیز کردم و اسپری زدم. صورتم را شستم و کتاب خواندم و نزدیک به دو بود که خوابیدم. 

یکشنبه کار چندانی نداشتم. تنها ماشین را خالی کردم و ظرفها را روی میز گذاشتم تا توی بوفه بالا و پایین جا بدهم.صبحانه خوردیم و جارو کشیدم و  طی و همه روز برای خودم خواندم و سرم گرم بودم.  دوسری ماشین را روشن  کردم،  دوش گرفتم. ایشان فرشته را نزدیک ظهر برد بیرون و چیزی را آفیسش جا گذاشته بود که رفت و انجامش داد و بنزین زد و  خریدی هم کرد. یک تلفن دوساعته  داشتم امروز! ناهار هم که کمی پلو خورش بادمجان خوردیم. مدیتیشن کردم و خوابیدم. بیدار شدم و موهایم را درست کردم وآرایش کردم و ساعت۶.۱۵ رفتیم رستوران چون ایشان همه کارکنانش را مهمان کرده بودو ۶.۲۵ دقیقه رسیدیم. 

تا همه بیایند و سرمیزمان بشینیم ساعت ۷ شده بود شام بسیار خوب بود و همه چیز خیلی خوب بود. پیشنهاد من بود این رستوران و خدارا شکر که همه چیز خوب پیش رفت. ساعت ۹.۵ برگشتیم خانه و سریال دیدیم با ایشان  و من هم کمی نوشتم. مادر  ایشان در رستوران زنگ زد که ایشان رسیدیم خانه بهش زنگ زد. 

خبر دیگری نبود،  شب سرد و بارانی بود و زمستان زورهای آخرش را میزند و بهاری زیبا در انتظار است. 


خدایا سپاسگزارم برای روزهای وشبهای خوبی  که دارم. خدایا سپاسگزارم برای دوستان خوبی که دارم.  خدایا سپاسگزارم برا ی خانواده  خوبی که دارم. خدایا سپاسگزارم برای خانه گرم و پرنورم. خدایا سپاسگزارم برای روزهای بهتری که درراهند. 


از خدا میخواهم کمکت کند که هم خود را ببخشی و هم دیگران را  . از خدا برایت دل آیینه ای و بدون کینه خواهانم. دلت مالامال دوست داشتن و آمرزش. 

دلت مانند خدایت بخشنده و مهربان باد. 

نظرات 3 + ارسال نظر
رهآ چهارشنبه 24 مرداد 1397 ساعت 00:35 http://rahayei.blogsky.com

که هم خودت ببخشی هم دیگران را ... میدونی گاهی خیلییی این بخشش سخته ولی ممکن.
و خدا چقدددددر بخشنده س که سر هر اشتباهی ما رو میبخشه ...

بخشیدن آنها تنها برای رها سازی خودمانه رها جان. بخشش به معنای فراموشی نیست به این معنا که اگر یادمان افتاد آن خاطره و پیشامد بار سنگین و منفی نداشته باشد.
در بخشندگی هیچ کس همتای خداوند نیست

هیلا سه‌شنبه 23 مرداد 1397 ساعت 17:37

خوب شد واسه آشتی توضیح دادی که کتاب ملت عشق چی‌چیه برداشت پست گذاشته
همه کاراش تقلید و وراجیس راجع به همه چی باید نظر بده

نمیشود آن کتاب را تا سطح یک رمان آمریکای جنوبی پایین آورد.

سهیلا سه‌شنبه 23 مرداد 1397 ساعت 09:24

سپاس مهربان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد