شکوفه های بهاری

دوشنبه صبح زود ایشان خواست که تا ایستگاه برسانمش چون دیر شده بود که با ماشین خودش برود.  مسواک زدم و لباس پوشیدم و فرشته کوچولو را برداشتم و با هم ایشان را رساندیم. یکدور زدم و از خیابانهایی که دوست داشتم رد شدم. همه جا پر از شکوفه بود و هوا مه آلود بود و آفتاب خودش را نمایان میکرد. برگشتم خانه و ساعت ۷.۵ بود. با فرشته رفتیم پیاده روی تا ۸.۵. هوا بسیار سرد بود! دوش گرفتم و برای پرنده ها را غذا دادم و رفتم دکتر. همه چیز آزمایش خوب بود،  کمی آهن پایین بود! نمیدانم چرادوباره پریود شدم!!! دکتر خودم  هم تا فوریه برنمیگردد!! حالا در هفته های آینده پیش دکتر خانم دیگری خواهم رفت. رفتم شاپینگ سنتر به دنبال سفارش خواهر جانان و از آنها عکس فرستادم تا بگوید کدام را می‌خواهند. به دنبال لباسی رسمی بودم برای مناسبتی که هیچ‌چیز  پیدا نکردم یا اگر بود تنم نمیرفت!! دست آخر یک شیشه بزرگ زیتون خریدم و یک شمع چوب صندل! برای خودم آبمیوه خریدم و سوشی و برگشتم  خانه. با فرشته  سوشی خوردیم. کمی استراحت کردم. مدیتیشن و کتاب خواندم. برای شام گفتم یا سالاد ماکارونی یا سالاد الویه درست کنم. چند تا سیب زمینی پوست گرفتم  و توی آب گذاشتم. ایشان پیام داد که چه زمان میرسد تا با فرشته کوچولو دوباره برویم  دنبالش. به پرنده ها شام شان را دادم. زود رسیدیم و با فرشته راه رفتیم ۱۵ دقیقه ای تا ایشان آمد. سرراه از سوپر نان خریدیم و برگشتیم خانه. مرغ پختم با تخم مرغ و خیارشور ریز کردم. نخود فرنگی نداشتم. سیبزمینی و تخم مرغ رارنده کردم و مرغ هم ریش ریش. برای خودم و فرشته جدا گذاشتم و برای ایشان جدا. شاممان را خوردیم. ایشان صبحهای زود رفتن خیلی  خسته اش کرده بود. سه شنبه سر کار میرفتم بنابر این خیلی از چیزها را برای صبح آماده کردم.

شاممان را خوردیم و شب زود خوابیدیم. 

امروز نیکل زنگ زد و گفت با همکار دوست ندارد کار کند و خوشش نمیاید از او. گفتم نیکل کارت دو ماه بیشتر نیست و هر روز  هم که نیستی! گفت دوست ندارد با او کار کند!!  

سه شنبه صبح ساعت ۶.۵ بیدار شدم و فکر کردم ۷.۵! دوباره توی تخت برگشتم و چشمانم را بسته بودم و برای هر کسی که در یادم آمد دعا کردم تا ۷. 

 ۷ بلند شدم و آماده شدم. آرایش کردم و  لباس پوشیدم . برای ایشان اسموتی درست کردم  و با سالاد الویه و نان و یک کراسان  کره و عسل  و یک بطری آب گذاشتم ببرد. برای خودم میوه برداشتم و اسموتی و آب. کتابم را هم انداختم توی کیفم. ظرفهای فرشته را شستم و پر کردم. ساعت ۸.۱۵ رفتم سر کار و ۳ برگشتم خانه. هوا آفتابی بود بدون باد و بهاری،  تا رسیدم  برای پرنده ها دانه ریختم و خانه فرشته را برداشتم و رفتیم پیاده  روی. از لا به لای درختان پرشکوفه که میگذشتم خدارا شکر میکردم که  یک بهار دیگر دیدم.

خدایا به اندازه شکوفه های درختانت سپاسگزارم که به من شانس زندگی کردن در این دنیا دادی، خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم. بهارهای زیبایی را دیدم در عمرم و امسال هم روی آن. توی راه دوستم که پیش ایشان کار  میکند زنگ  زد و درباره برنامه ای که بهم ریخته بود از من پرسید! پیاده روی ما به درازا کشید و گذاشتم فرشته کوچولو هر جا دلش میخواهد برود. بیش‌از  یکساعت راه رفتیم  و خانه که برگشتم تنم را شستم و برای شام قورمه سبزی درست کرد همراه  با سالاد شیرازی. ایشان ساعت ۶ آمد خانه و من چای برایش دم کردم و یک سبد میوه شستم.  ۷.۵ شام خوردیم و با ایشان سریا ل تماشا کردیم. به ویویان پیام دادم که برای یوگا فردا(چهارشنبه)  میروم. 

شب مانند  همیشه خوب و آرام خوابیدم.

چهارشنبه صبح ایشان که رفت با خودش ناهار نبرد چون سالاد الویه داشت توی آفیس. تنها آبمیوه و کراسان برد برای صبحا نه اش. خانه را گردگیری کردم و سرویسها راتمیز کردم و دوش گرفتم و برای پرندهها دانه ریختم و رفتم یوگا. ساعت ۹.۵ رسیدم و به زور ماشینم را جایی جا دادم. خودم بودم و ویویان توی کلاس و بسیار خوب بود. یک میس کال داشتم و آمدم بیرون زنگ  زدم که از آفیس بود و برای کاری می خواستند با آنهادر پروژه ای   همکاری کنم که گفتم نه! چون هنوز قول کار تازه ای که داده بودند  روی هواست. خیلی راحت گفتم نه نمیتوانم. اگر بله میگفتم حس بی ارزش بودن داشتم!  رفتم چند جا آبمیوه  گیری دیدم و رفتم بانک برای کار ایشان. 


داروخانه پیام داده بود که  دارو آماده  است و رفتم و گرفتم. نمیدانم تاکی باید این دارو را بگیرم زمانی که بیماری ۱۰ سال است که خاموش شده! 

خدایا سپاسگزارم که خوبم. سپاسگزارم که گزگز ندارم،  که پاهایم سرد نیستند،  که گرفتگی ماهیچه ندارم،  که صورتم بیجان  نیست،  که دستانم  نمیلرزند،  که کامم بی حس نیست،  خدایا سپاسگزارم  که  سرگیجه ندارم،  که خستگی ندارم،  سپاسگزارم که زانوهایم استوارند و نمیلرزند.خدایا سپاسگزارم  که خوبم. خدایا سپاسگزارم که یاد گرفتم آنچه را که باید فرا می گرفتم و خوبم . خدایا سپاسگزارم که چشمانم را باز کردی و راه را نشانم دادی. خدایا سپاسگزارم که این بیماری  به سر من آمد در خانواده مان،  نه نزدیکانم یا کس دیگری . خدایا سپاسگزارم که همه خوب و تندرستند.  

خدایا هزاران بار سپاسگزارم،  سپاسگزارم،  سپاسگزارم. 

از میوه فروشی پرتقال،  کرفس،  گوجه فرنگی،  نخود فرنگی،  لیمو،  آناناس،  قارچ صدفی ،  خرما،  رول نارگیل خریدم. پاستیل،  آب نارگیل،  غذا برای فرشته کوچولو،  چوب شور با کره بادام زمینی،  قارچ، پد،  روغن لوندر،  شاه بلوط و چشم بند خریدم. رفتم آبمیوه گری را از جای اولی که دیده بودم خریدم. برگشتم خانه و آن یکی آشپزخانه را تمیز کردم و چیزهای اضافی را بیرون بردم. خانه  را جارو کشیدم. فرشته کوچولو را بردم بیرون چون هوا  آفتابی و خوب بود. چندین  بار  برای پرنده ها غذا دادم. همه درختهای جلوی خانه پر از پرنده است. به پدر و مادرم زنگ زدم و گفتگویی  داشتیم. 

برای شام ماکارونی با سبزیجات درست کردم. قارچ صدفی و قارچ دکمهای و فلفل دلمه و پیاز فراوان را تفت دادم و زود آماده شد با یک ظرف سالاد بزرگ. چای و میوه هم گذاشتم. یک شمع روشن کردم و یک تشت آبگرم با نمک گذاشتم و پاهایم را توی  تشت گذاشتم تا خستگیهایم آب شوند و بروند.  موسیقی آرام هم گذاشتم ،  نشستم  به کتاب خواندن .

برای خودم ریلاکس کردم. یکبا ردیگر  تشت را پر از آب داغتر ی کردم با نمک دریا. 

جای خانم کارشناس سبز هرچند گلبرگ و گلاب نریختم توش!! 

 ایشان که آمد پرسید آش درست کردی! شاممان را ه خوردیم که هم خوشمزه بود و هم سبک! پس از شام نشستیم به سریال و تی وی و خواندن.

پنج  شنبه ساعت ۷ بیدار شدم و آماده شدم. برای ناهار ایشان  سالاد گذاشتم که ببرد همراه با اسموتی و کراسانش و  برای خودم یکظرف میوه از شب پیش  توی یخچال گذاشته

 بودم با آبمیوه تازه. رفتم سرکار و هیچ چیز سرجایش نبود. تا ساعت ۱.۵سرپا بودم. از آنجا  رفتم شاپینگ  سنتر و ماسک صورت خریدم و برای آفیس ایشان کاور پلاستیکی و خوشبو کننده خریدم. از آفیس زنگ زدند که بیا چیزی را باید ببری،  برگشتم آفیس و آنجا با همکارم رفتیم ناهار خوردیم که من آبمیوه  گرفتم.  توی آفیس کارم ۱۵ دقیقه ماندم  و برگشتم خانه. سرراه رفتم ایکیا و شمع خریدم برای خانه. سرراه رفتم آفیس ایشان که خریدها  را بدهم  و یکی از دخترها گفت که پول نیاز دارند از بانک و دوباره رفتم بانک و پول گرفتم. خیلی خسته بودم. برگشتم خانه  و خریدها را جا به جا کردم  و با فرشته کوچولو  رفتیم بیرون و دور کوتاهی زدیم. به پرندهها دانه دادم.   پیش از  رفتن یک بسته مرغ بیرون گذاشتم و با فرشته کوچولو رفتیم پیاده روی. برگشتم و مرغهار ا با دمای دمای کم  سرخ کردم و خودم دوش آبگرمی گرفتم. لباس راحت پوشیدم و پاهایم جان نداشتند از بس راه رفته بودم.چند تا کدو سرخ کردم و برای  خود کمی نخود فرنگی و قارچ صدفی تفت دادم و سالاد درست کردم و با مادر و پدرم حرف زدم. برنج دم کردم و چای هم دم کردم. خونریزی زیادی هم داشتم و نشستم ودیگر نمیتوانستم از جایم بلند شوم. دراز کشیدم و مدیتشن  کردم و چرتی  هم زدم. ایشان آمد وچای خورد و شاممان را خوردیم. کارهای  روز کاریم(فردا) را انجام دادم و همه چیز را آماده کردم.

جمعه روز پرکاری بود. ساعت ۶.۵ بیدار شدم و آماده شدم. برای ایشان سالاد گذاشتم ببرد با موز و شیرموز ووتوت فرنگی،  ظرفهای فرشته  را شستم و پر کردم. خودم دوتا موز،  دوتا سیب و سه تا پرتقال برداشتم با چندتا  خرما و گردو. ساعت ۷.۵ نیکل و همکار آمدند و رفتیم سر سایت. نیکل خیلی قشنگ پیچاند و گفت با سوزان کار میکند و بعد هم از سوزان جدا شده بود و نشسته بود کارهای شخصیش را  میکرد. 

زندگی بومرنگ است،  آنچه پرتاب میکنی به سویت باز می گردد! 

تا ساعت ۳.۴۵ دقیقه کار کردیم هرچند سوزان زودتر رفت چون باید میرفت بیمارستان و یکسری ریپورت برد که از خانه بنویسد. برگشتیم به سوی خانه و نیکل گفت همکاررانمیرساند!! همکارر ا رساندم و نیکل من رارساند،  حالا همه توی یک ماشین بودیم! توی راه برگشت به خانه من نیکل پشت سر همکار حرف زد و زد و زد و خوشحالم هفته آینده با من کار زیادی ندارد.

ایشان رفته بود بیرون،  برای پرنده ها گندم ریختم و چای دم کردم. دوش گرفتم و ماسک روی صورتم گذاشتم،  دراز کشیدم و مدیتیشنی انجام دادم و حالم خوب شد و خستگیم پر زدو رفت.  ایشان هم آمد. برای شام کمی قرمه  سبزی و مرغ و کدو داشتیم که گرم کردم و خوردیم. ۱ ساعتی هم از خانه کار کردم و چند ایمیل کاری فرستادم و شب زود خوابیدم چون خیلی خسته بودیم هر دو.  

شنبه صبح ساعت ۸ بیدار شدیم چون ایشان میخواست برود آفیس،  من هم بلند شدم و به ایشان یک شیر موز و یک ساندویچ نان و پنیر ووخیار و رفت سر کار.میخواستم زودتر بروم برای خرید ولی گفتم نخست خانه را پاک و پاکیزه کنم سپس بروم خرید  که ناهار هم بخرم. تا ۱۲ کارهام را  انجام دادم و ملافه و روبالشیها  تمیز روی تخت کشیدم و ۳ سری ماشین راروشن کردم. ۱ از خانه رفتم بیرون،  نزدیک۲ رسیدم چون خیابانها  پر از ماشین بود  برای روز پدر. نان سنگک گرفتم،  طالبی،  گوجه،  خیار،  گل کام،  سیب،  بادمجان،  نان تست،  نان ساندویچی خریدم. کمی به دنبال پیراهن گشتم که چیزی ندیدم. تخم مرغ،  شیر،  چیپس،  دان برای پرندهها،  غوره،  سوسیس و کالباس و فیله مرغ،  برنج دودی و  آجیل هم خریدم و در آخر برای ناهار کباب خریدم و برگشتم خانه و ۴.۱۵ رسیدم. برای پرنده ها از دانی که خریده بودم ریختم. 

ایشان  خوابیده  بود و با فرشته بیرون  هم رفته بودند.  ناهار و شام یکی خوردیم. 

خریدها را جابه جاکردم. دراز کشیدم برای مدیتیشن و خوابم برد تا ساعت یک ربع به هفت. (الان یادم آمد فیله مرغها توی آن یکی یخچال بود و نشستم، یکشنبه است). 

ایشان بیدار شد و چایی درست کردم و هندوانه و طالبی و خربزه و کمی خیار و توت فرنگی و بلو بری گذاشتم روی میز و با هم نشستیم چای و میوه خوردیم.خانه را طی کشیدم و کف خانه را روغن زدم که پاهام میچسبید به کف خانه. حالا فردا دوباره  طی باید بکشم. شاممان میوه بود.

شب دیر خوابیدم چون خوابم نمیبرد.  

بروم فیله هارا  بشورم! 

الان ده قیقه به یک هست و روز دوشنبه آغاز شده! 

یکشنبه من تا ده دقیقه به نه خوابیده بود،  ایشان ۸ بیدار  شد و توی تخت داشت فوتبال میدید و به شیرین کاریهای جناب خان میخندید. منم زیر چشمی نگاه میکردم. فرشته هم که توی بغلمون ووول میخورد و خودشو لوس میکرد. ۹.۲۰ دقیقه بلند شدم و چای  دم کردم و نیمرو با روغن حیوانی درست کردم با نان بربری و تافتون و کره و پنیر و عسل و مربا. خودم نیمرو با عسل خوردم،  جا داشتم بازهم نیمرو بخورم که نخوردم. ایشان برای پرنده ها دان برد ریخت و ظرفها را توی ماشین گذاشت  و برخی را با دست شست. 

رختهای خشک شده را جا دادم. 

امروز روز آرامش بود،  آناناسها را برش زدم و پرتقال پوست گرفتم و توی تاپرور گذاشتم. کرفس شستم و توی سینک میوه شور توی سبد گذاشتم و رویش را پارچه گرفتم تا دوشنبه صبح آبگیری کنم روزانه به جای  اینکه یکروز آب بگیرم همه چیز را.شمعی روشن کردم و موزیک آرامی گذاشتم  و دوش گرفتم.

مادرم چند عکس فرستاده  بود.خدایا سپاسگزارم که پدرو مادرم بازنشستگی خوبی دارند و زندگی  خوبی دارند. خدایا سپاسگزارم که بی‌نیاز ند. 

هوا بارانی بود و ساعت ۱.۵ ایشان با فرشته کوچولو رفتند پیاده  روی و من یکدور طی کشیدم. من همینجور که کار میکنم کتاب صوتی یا سخنرانی  گوش  میدهم و یاد میگیرم.

اینستا میروم و شگفت زده ام از این آدمهای متعصبی که به آدم‌های  بی مایه تقدس میبخشند.  اینهایی که پول میگیرند  تا نفهمند. 

خدایا سپاسگزارم. 

یخچال را تمیز کردم. 

ایشان برگشت و یکدست کباب مانده بود را گرم کردم  و خوردیم. سریال ممنوعه  را تماشا  کردیم! ایشان خوابید و من کتاب  خواندم. برای پرنده ها غذا بردم تا سیر باشند. دوست یکی از دوستانمان به ایشان پیام داد که اگر هستید  بیایم کارت دارم. چای دم کردم و میوه گذاشتم و آمد. من رفتم توی اتاق آفتابگیرم و این پست بلند بالا را نوشتم. بنده خدا کارش را از دست داده بود و به دنبال کار بود. از ایشان خواست اگر کاری دارد به او بدهد. خیلی ناراحت شد ایشان و من هم خیلی دلم گرفت. خانمش باردار است. هر بار یادم آمد برایش  دعاکردم.

شام شیر و نان و پنیر خوردیم. کیفم را برای روز کاری آماده  کردم. کتاب و دفتر یاداشتم را هم گذاشتم  توی کیفم. با ایشان سریال تماشا کردیم و ایشان ساعت ۱۲ خوابید و من هم کمی کتاب خواندم و شکرگزاریهایم را انجام  دادم. 


<از خداوند برایتان تندرستی میخواهم، دل شاد میخواهم و روزی بی‌پایان میخواهم >

خدایا برای تک تک ثانیه های این هفته و ماه و سالی که گذشت  سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم. 

نظرات 5 + ارسال نظر
لی لا دوشنبه 26 شهریور 1397 ساعت 16:50

خداروشکر...خداروشکر...خداروشکر...واسه اینکه سلامت هستی ایوای عزیز....وقتی که لباس های شسته رو در تراس به روی رخت آویز پهن می کنم وبایدمواظب باشم تا پرنده ها نیایند واحیانا لباس ها رو کثیف کنند...به خودم می گویم ایوا الان داره به پرنده ها دانه میده...!!!

سپاساز مهرت لی لا ی عزیز. بله دانه دادن به پرنده ها از مارهاری هرروزم شده و پیامدهای خوبی برایم داشته است.

تارا یکشنبه 18 شهریور 1397 ساعت 21:44

ایوا جان خوبی؟ خبری ازت نیست. دلتنگت هستم

سلام تارا جان، کمی درگیر کار بودم و دیر به خانه میایم روزها. سپاس از مهرت دختر نازنین

نیلپر جمعه 16 شهریور 1397 ساعت 10:45

سلام چه خوب که فصل بهار شروع میشه جای ما را هم خالی کنین امیدوارم همکارانتون بیشتر با شما همدل و هماهنگ باشند چون غیر از این باشه انرژی زیادی حین کار ازتون می گیرند البته امیدوارم تنبل یا از زیر کار در رو نباشن اینجور مواقع منکه ترجیح میدم تنها کار کنم .

سلام نیلپر جان،. بهار زیبایی در را ه هست و همه جا پراز شکوفه و گل و زنبود و پروانه و آواز پرندگان است. جای همه دوستان خالی.

امیدوارم همه همکاران خوبی داشته باشیم. آنهایی که زیر کار درو هستند و ازدیگران کولی میگیرند در جایی کسی دیگر با آنها همان کار را میکند. اگر باور داشته باشیم از هر دست بدهیم از همان دست میگیریم کار دنیا بهتر میشود.
خوب باشی نیلپر جان

سهیلا چهارشنبه 14 شهریور 1397 ساعت 20:08 http://nanehadi.blogsky.com

دوست مجازی عزیز،خدا رو شکر که سالم هستی،برات روزهای خوبی رو آرزومندم.

سپاس سهیلا جان از پیام پر مهرت، من هم آرزوی بهترینها را برایت دارم.

خورشید سه‌شنبه 13 شهریور 1397 ساعت 23:11 http://khorshidd.blogsky.com

ایوا عزیزم تو پست قبلیت هم نظر گذاشتم نیستش
خوندن پست های تو برام به اندازه چای و خلوت گوشه تراسم
برام دلچسبه
خدا را شکر که خوبی
ولی من همچنان درگیر گز گز و خواب رفتن دستم هستم
ام ار ای وووووو همه چیز سالم نظر تمام دکترهایی که رفتم
اظطرابم هست تو شخصا برای گز گز بدنت رژیم خاصی را رعایت کردی
ممنون میشم بهم بگی

خورشید جانم، همین یک کامنت را داشتم از شما! خوشحالم که برایت حس خوبی می‌آفرینم.
خدارا شکر که پاسخ ام ار آیت خوبه و چیزی نیست، من برای رهایی از گزگز و بیحسی که داشتم مدتها خام گیاهخوار بودم و تنها میوه و سبزیجات خام و گاهی بخار پز میخوردم. بهترین
کار برای درمان هر دردی نخست آرامشه. باید تلاش کرد از استرس دور بود.
بهت پیشنهاد میدهم مدیتیشن ر انجام بدهی، خورشید جان اگر روان خوب باشد حال بدن هم خوب خواهد بود. امیدوارم غمها بارشان را ببندند و بروند و دلت مانند خورشید بدرخشد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد