آسمان سترگ

از پیامهای پر مهرتون سپاسگزارم. من خوبم و بهتر هم خواهم شد. 

شاید دیگر از روزمره هایم ننویسم چون کارهایم زیاد است و زیاد نمیتوانم بنویسم و رشته  از دستم در رفته است. شاید هر از گاهی خطی نوشتم. 

اینرا پریشب نوشتم!!! 

سرما خوردم و گلو  درد دارم، شلغم خوردم و آبجوش و لیمو و عسل. 

 ایشان دیروز  خیلی حالش بد بود و یکجورایی به خودش میپیچید که زائو نمیپیچد. چند بار  گفتم برویم بیمارستان که گفت نه. مهمانی داشتم چند روز که پس از صبحانه رفت. من هم سرم ر ا به کارهایم گرم کردم. چند اپیزود از یک سریالی را تماشا کردم. لباسهای شسته شده را تا کردم. کتاب خواندم. مدیتیشن کردم.چای دم کردم و فرشته را بردم پیادهروی. به مادرم زنگ زدم  که جواب نداد. هوا خیلی سرد بود و حالم خوش نبود. نه شام درست کردم و نه ناهار چون ایشان نمیتوانست چیزی  بخورد. غروب برایش چای نبات درست کردم و به ایشان دادم و خودم هم زعفران و گل محمدی دم کردم و خوردم. نه تی وی روشن بود و نه چیزی صدامیداد. در آرامش بلانکت روی خودم کشیدم و روی کاناپه نشستم و کتاب خواندم و فرشته هم خودش را توی بغلم جا داده بود. سخنرانی گوش دادم. با دوستانم چت کردم. باایشان  رفتیم آفیسش برای کاری و کار را انجام  دادم و برگشتیم خانه. روز و شب آرامی بود برای من. شب ایشان بهتر شد و من چندتا فندق خوردم با بادام برای شامم. رفتم خوابیدم و خودش آمد برای خواب. 


من روزهای سختری را هم دیده ام و اینها در برابرش مانند ترکیدن یک بادکنک است. از همه دعاهای خوبتون سپاسگزارم. 

برایتان از خداوند آرامش میخواهم،  آرامشی به گستره آسمان آبیش. 

مهربان باشیم با هم و دیگران را فدای خواسته  های خودمان نکنیم.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد