۹۶ خوب و مهربان


سال نود و شش از ابتدای راه تواناییهاش را خوب نشانم داد؛  خدایا شکرت. 

برای دو هفته ننوشتم حالا از کدام و کجا باید گفت. 

از اینکه مادر ایشان به سفرش پایان داد رفت و جاش خالیه؛از   اینکه خانه تکانیم را به موبایلم و سوشال مدیا کشاندم؛  از اینکه چندین مهمونی رفتم؛  از سر کارم رفتم؛  ازاینکه  دست برخی آدمها  بیشتر رو شد؛  از اینکه نشانه های خدا برجسته تر و پررنگتر شده؛  از اینکه با دوستان گلم دورهم بودیم؛  از اینکه ایشان بسیار بسیار مهربان  شده؛ از اینکه ازدرودیوار نعمت میریزد و خدا را شکر میکنم. از اینکه حالم خوب خوب است. 

از اینکه  پدرومادرم نوروز خوشی داشتند؛  از اینکه هوا پاییزی شد؛  از اینکه سال نو شد و دلم را نو کردم یا از اینکه به خودم خیلی رسیدم این چند وقت. از اینکه خدا را شاکرم هر ثانیه.

اما داستان مهربانی که از خدا خواستم را خودش آغاز کرد؛  در یک روز بارانی بدون چتر جایی پناه گرفته بودیم زیر باران سیل آسا مهربانی از آسمان رسید و چتری به من داد. به همین سادگی نخستین خشت  را گذاشت؛  تا نشان بدهد شنیده صدای من را. دوروز بعد چتر را با یک کارت تشکر که برایش نوشتم "بانوی دوست داشتنی برای مهربانی و چتر سپاسگذارم" و یک بسته شکلات به آدرس تقریبی که خانم داده بود برگرداندم. 

ایمان دارم به این که "یک قدم با تو؛  تمام گامهای مانده اش با من."


امروز برای خودم زمان گذاشتم؛  البته بانک و پست رفتم و بعدش رفتم برای خودم کرم ضد لک و کرم روز خریدم. چهارتا گردنبند خریدم دو تا برای دوستم و مادرش و دوتا برای خودم؛  برای فرشته  کوچولو دوتا سوییت شرت خریدم و رفتم ماساژ یکساعته کمر و گردن و پا؛  به خصوص که با سنگ گرم بود و خیلی خوب بود. خرید سوپر هم داشتم ولی نرفتم چون میخواستم روز خودم باشد. 

روزی یک ساعت را برای ورزش و یوگا و مدیتیشنم میگذارم هر روز و همه روز حالم خوب خوب است. 


شبها طولانیست و سرد و من در سایه تو آرامم. 

۹۶ خوب و مهربان پر از باشی از خوشی و خوبی و تندرستی برای همه. 

مرغ آمین گو همیشه هست. 

سال نو مبارک

الهی دلتون شاد؛ لبتون پر خنده؛ تنتون بی درد و روز و روزگار بر وفق مراد باشه. 

الهی هر روزتون بِه از دیروزتون باشه؛  الهی آرزویی به دل نمونه براتون؛  الهی راهها هموار باشه؛  الهی با مهربانان همنشین باشید. 

الهی هر چی خوبی توی دنیاست سر راهتون قرار بگیره؛  الهی  سال پربار داشته باشید. 

الهی امسال یکی از بهترین سالهای عمرتون باشه. 

مهربانی

میخواهم در سال آینده مهربانتر باشم؛  نیکتر رفتار کنم. میخواهم بیشتر و بیشتر هوای همه چیز و همه  کس  را داشته باشم؛  هر  ذره  در این دنیا.

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست 

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست 

پ.ن.مهربانی پیشه میکنم. 

بیا نوروز

من آماده ام؛  بیا نوروز. باور دارم سال جدید پر از رویدادهای خوب است؛ پر بار است. 


امروز ایشان ساعت ۷.۳۰ رفت برای کنفرانسی و تا عصر خانه  نبود. من مدیتیشنی  کردم و ۸.۱۵ بلند شدم از جام و  رفتم اتاق مادر ایشان را جارو کردم و روتختی جدید که برای تخت تکی خریده بودم را روش کشیدم! خوشگله ولی یکجوریه! ملافه ها و پتو ها شسته  شده را در باکس داخل کمد گذاشتم. دستشویهای بالا را مایع ریختم و سیفون زدم تا رد آب باقی نماند. 

۳ سری ماشین را روشن کردم و در هوای گرم پهن کردم. برای ناهار مایه کوفته و دال عدس درست کردم و خانه را طی کشیدم. 

یک خوشه انگور با طالبی خوردم برای صبحانه. 

دوش گرفتم و ظرف میوه را پر کردم و کمی مرتب کردم اطرافم را. سبزیهای پلویی را شستم توی حیاط و کمی سبزی خوردن برای ناهار شستم. کوفته ها را درست کردم ولی نگذاشتم بپزند. 

مادر ایشان ساعت ۱۲ رسید با عزیزی که برای ناهار نماند و مادر ایشان را گذاشت و رفت. برای ناهار دال عدس خوردیم  و کوفته ماند برای شب. 

مایه  شیرین گردویی را درست کردم و گذاشتم تا حرارتش کم بشود. هوا گرم بود امروز و من هم پرده ها راکشیدم. برای پرنده ها غذا ریختم و آب سبزیها  را عوض کردم. مادر ایشان یک بلوز خوشگل برای من خریده بود؛  دستش درد نکند. 

توی تختم دراز کشیدم  و چند تا ویدیو گوش دادم و یک هیپنوتیزم! که بیهوشم کرد و برم گرداند. کمی مناجتنامه خواجه عبدالله انصاری خواندم و بلند شدم. مادر ایشان خوابیده بود و من هم  بقیه کارهای  شیرینی گردویی را انجام دادم و توی فر گذاشتم. عالی شد درست همان مدل ایران. یادم باشد بار دیگر همان ۱۰ دقیقه کافیست و با شکر بهتر از پودر قند میشود. یادم باشد خمیر قطاب را با روغن مایع درست کنم. یادم باشد نان برنجیها  را کنی چرب تر بگیرم و یادم باشد نان چای را بزرگتر درست کنم. 

 ایشان رسید و چای دم کردم. آخرین شستشو سبزی را انجام دادم و گذاشتم تا آبش برود. 

ایشان با مادرش خوش و بش کرد. چای خوردیم با شیرینی ها و کوفته ها گذاشتم روی گاز البته بدون روغن و کمی نمک؛  رژیمی برای مادر ایشان. ایشان باغ را آبیاری کرد. رفتیم ۱ ساعت پیاده روی و برگشتیم؛  سبزیها را ریختم توی خرد کن و بسته بندی کردیم. مادر ایشان هم کمک کرد خیلی. شمعها رار وشن کردم. بعد از آن شام خوردیم. چای سبز خوردیم. استیج  تماشا کردیم و ۱۱.۳۰ مادر ایشان رفت برای خواب. 

صورتم را پاک میکردم که یادم آمد برایش پتو نگذاشته ام. با ناخن در میزنم که بیدار است و دارد چیزی میخواند و رفته  زیر پتو که خودش برداشته. 


پدر و مادرم پیدایشان  نیست؛  مغز بادام دلشان را شاد کرده. خدا نگهدار همه بچه  ها باشد و دل همه شاد باشد. 

خدایا برای سرزمینم و مردمش بهترینها را میخواهم؛  خدایا من را به کار بگیر تا خدمتی کنم. 

پ.ن. تنها  من دیوانه سال نو هستم؟

عیدانه

سبزه هام قد کشیدند اما هنوز هفت سین ندارم. گفتم یکشنبه میچینم هفت سینم را به امید خدا. 

خدایا چه قدر این سال زودگذشت. 

۶ صبح هوا تاریک بود و  ماه هم توی آسمان بود! مدیتیشنی انجام دادم تا ۸. ایشان ناهار میامد و من هم کلی خرید داشتم بیرون و خانه را هم باید تمیز میکردم. برای پرنده ها دانه ریختم و برای ایشان یک ساندویچ درست کردم با میلک شیکش دادم رفت. خودم هم دوش گرقتم و یک سیب خوردم با آب فراوان و ساعت ۹ رفتم بیرون. اول زنگ زدم نانوایی و نانها را سفارش دادم؛ سر را ه دو تا ماهی دودی،  کالباس و پنیر دانمارکی بافندق خریدم و یک ربع به ۱۰ نانوایی بودم که گفت ااااا قکر کردیم فردا میایی! گقتم من ۱۱ میام پس. رفتم مارکت توت فرنگی،  سبزی خوردن،  انگور،  کدو سبز،  دو دسته گل مریم خوشبو،  یک دسته لیلیوم و یک دسته دیزی خرید م و  همینطور ماهی و موز. به آقای فروشنده گفتم ما چند روز قبل خریدهامون را جا گذاشتیم که گفت بله جا ماند و خراب شد چون مامان دوستم روی باکسها گذاشته بود زیر میز میوه فروشی. آقای میوه فروش  گفت بردارید هر چه جا گذاشتید مجانی و معذرت خواهی هم کرد. گفتم شما مقصر نبودید که و ممنونم از پیشنهادتون و محبتتون. 

رفتم نانهام را گرفتم و برای مامان دوستم هم دوتا گرفتم با ناشیرمال.

رفتم شاپینک سنتر یک آبمیوه تازه  گرفتم؛  دنبال یک ظرف برای دوستم بودم که خریدم و از میوه فروشی آنجا یک هندوانه و انجیر، خرمالو و انبه خریدم  و رفتم برای خرید گوشت چرخکرده و ماهیچه و شیشلیک  و شیرینی نخودچی هم دوباره خریدم چون قبلی اصلا خوب نبود  با سوهان و آلو بخارا برای کوفته ناهار شنبه. گردو و بادام هندی هم خریدم. ساعت ۱.۱۵ رسیدم خانه و تا ۱.۳۰ خریدها را جا به جا کردم و روتختی  و ملافه و روبالشی ها را انداختم ماشین وخانه را گردگیری کردم و تند تند دستشویی ها را شستم  و آشپزخانه را تمیز کردم که ایشان رسید و بسیار عنق! ساندویچش را خورد و رفت بالا بخوابد. منم سبزیهای خوردن را پاک کردم و استراحت کردم. ساعت ۴.۲۰ بیدارش  کردم تا بره آرایشگاه و خودم هم جارو کشیدم. زیر فرشها و مبلها و میزها را هم چون مادر ایشان بیاد غر غر میکنه و به دلم نمیچسبه. کلی لباس شستنی هم باید تو دوروز آینده بریزم توی ماشین، 

تشک تختمون را با ایشان جا به جا کردیم  و ملافه ها را کشیدیم. من رفتم بالا و ملافه تخت مادر ایشان را کشیدم و یک روتختی نو انداختم براش. 

مامان دوستم زنک زد که بیاد نانهاش را ببره. ایشان باغ را آبیاری کرد و یک چای دم کردو ریخت با شیرینیهای خانگی خوردیم. گوشت و ماهی را شستم و بسته بندی کردم و رفتیم برای پیاده روی. نانهای مادر دوستم را   چون که نیامد بردم و با ایشان رفتیم پیاده روی. 

امروز زیاد راه رفتیم؛  غذای فرشته کوچولو را هم پختم تا برگردیم شامش را بخورد؛  خودم هندوانه خوردم و ایشان هم  خودش کمی کالباس خورد و از عنقیش ذره ای کم نشد،  یک فیلم جنایی نگاه میکنم نصف و نیمه! 

برای مادر و پدرم خوشحالم؛  خواهر زاده ام راهی خانه اشان هست و چند روزی میماند؛  خیلی دلشان شاد بود و منم از خوشیشان شادم. 

الهی همه در کنار عزیزانشان باشندو دلشان شاد باشد،  الهی غم از دل همه بار سفر ببنده؛  الهی همه تندرست باشند؛  الهی در بسته ای نباشه؛  الهی روز و روزگار به کام همه باشد و همه به آرزو های خوبشان برسند،  

خدایا سپاس سپاس سپاس سپاس.