دوستت دارم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هواخواه توام جانا

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آفریدگارم

امروز ساعت ۷ بیدار شدم از خواب،  کتری را  پر کردنم و روی گاز گذاشتم و برگشتم توی تخت. مدیتیشن کردم. چشمهام را بستم،  آرام آرام نفس کشیدم وبه آوای پرنده ها گوش دادم. 

جان گرفتم،  صبحانه را آماد ه کردم و برای ناهار باقالی  پلو با ماهیچه درست کردم.

۱۱.۵ دوش گرقتم و برنج را دم کردم و رفتیم دور دریاچه پیاده روی، بنزین زدیم و رفتیم گل و خاک خریدیم. یکسری ماشین را روشن کردم. ناهار خوردیم با سبزی و ماست و چرتی زدیم. من دوباره مدیتیشن کردم و خوابیدم. بلند شدم که بستنی بیاورم دیدم ایشان نیست و رفته به باغبانی،  ظرفهای ناهار را توی ماشین گذاشتم و چای دم  کردم و رفتم کمکش. چندتا درختچه خشک درآوردیم و خاک تازه و کود ریختیم  و به جای آنها گل آزالیا و دیزی و اسطوخودوس کاشتیم. هفته پیش  هم من  یک مو و یک پیچ امین الدوله خریده بودم که ایشن مو را برایم کاشت. پیچ امین الدوله ماند یک زمان دیگر. به گلهایم کود دادم و چراغهای حیاط را ایشان روشن  کرد،  خسته بودیم با حال خوب. 

دوستم که پیش ایشان کار میکند چند بار به من زنگ زده بود که بیاید چیزی بگیرد و ما بیرون بودیم. زنگ زدم که آمد و زود رفت. فرشته کوچولو را حمومش دادم و خشکش کردم. 

بوی یاس از لای درهای بسته میپیچه توی خانه،  من خوشحالم،  من خوشبختم و روزگارم روز به روز بهتر است. زیر لب و بلند میگویم و هرروز روز بهتری دارم. 

پی غم نمیروم،  پی خاطرات بد گذشته  نمیروم،  گله نمیکنم،  هزار بار خدارا سپاس میگویم.

سال اول ازدواجم توی یک خانه ۱۸۰ متری زندگی  میکردم و  خانه ام باید برق میزد. یکروز در میان خانه را تمیز میکردم و هی غر میزدم که خسته شدم و......

از آن خانه رفتم به یک خانه کوچک ۹۰ متری ،  جا کم داشتم و  میگفتم چقدر خانه پیشینم بزرگ و جادار بود. باز هم غر میزدم که چه خونه بدی و کوچکیه و بدم میاد ازش و... از آنجا رفتم توی خانه ای توی همان ساختمان و طبقه اول که هم سرو صدا داشت  و هم کم نور  بود!!!همهواین جا به جایی ها توی یکسال انجام شد!!! 

یادم آمد چطور خودم با گفته ها و گله هایم خودم را گرفتار خانه بدی کردم. این من بودم که خودم را جا به جا کردم. یاد گرفتم که برای آنچه دارم خدا را سپاس کنم.

پس از یکسال  رفتم توی خانه خوب و پرنور و باز کمتر از یکسال دیگر رفتم توی یک خانه پرنور و بزرگ در یک جای خوب با همسایه های خوب و همه چیز عالی. 

این من هستم که به سوی خودم میخوانم.

من تنها آفریده نیستم،  من یک آفریدگارم. 

هر جایی که خشنود نیستم،  به خودم میگویم ببین چه چیز به سوی خودت میکشی . پس زود برمیگردم به شماردن  داشته هایم ،  خوشیهایم و توانایی هایم. 


اینجور ببینیم که طناب داریم می‌اندازیم  گردن هر چیزی که به آن فکر میکنیم و انرژی  می‌گذاریم  و آن چیز زا با شتاب به سوی خودمان میکشیم.  

شما طنابت را به گردن چه چیزی انداخته ای؟  



سپاسگزاری کلید توانگریست،  کلید تندرستیست،  کلید همه درهای بسته است،  کلید آرامش و ایمان است. 

خدایا سپاسگزارم،  سپاسگزارم  و سپاسگزارم.

نازنینی که اینجا  را میخوانی،  آرزو میکنم کاری را که دوست داری پیدا کنی،  کاری خوب،  در جایی خوب،  با همکارانی  خوب  و درآمدی خوب. 

الهی آمین 

من هنوز هستم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.