نوشته هایت نشان از یک درک عمیق دارند من یه موردی دارم که حدود یکسال ونیم هست بخاطرش با خانواده همسرم ارتباطی ندارم مدتها خیلی درگیر روحی داشتم که چندماهیست رهایش کردم بطورکلی بگم دیگه ازشون متنفر نیستم اما نمیتونم باهاشون ارتباط بگیرم وقتی ازدواج کردیم دواتاق از خونشون رو با تقریبا پنجاه متر زمین به ما بخشیدندبرای زندگی من چون همسرم کار ثابتی نداشت با استخدام دربیمارستان با کودک سه ماهه و شبکاریهای فراوان بدون نیروی کمکی برای این خانه اب و برق گرفتم سرویس بهداشتی و اشپزخونه وپذیراییبا نهایت صرفه جویی بعدکه بچه ها سه تا شدند مجبور به خرید زمین وساخت خونه شدم وهمسر هفت سال بعد ازدواج بالاخره شغل ثابتی باحقوق کمتر من استخدام شدمن هم این خونه کوچیک رو به امید پسانداز آینده سه دخترم اجاره دادیم بعد الان پس از20سال میگن نه ما اون رو برای زندگی به شما دادیم درحالیکه برادر شوهر بزرگه رومنزل 300متری و سومی رو 220متری بخشیدند و سهم خواهرای همسرهم هست من چون همسر اهل جنگیدن نبود رهاشون کردم وتوان مبارزه نداشتم از طرفی پدر مسن فشارخونی دارند که نخواستم باعث بدحال تر شدنش بشم بنظرتون کارم اشتباه بود؟مانعی برای رفتن همسرم به خونشون نمی بینم چون حق پدر ومادر زیاده نمیدونم کارم درست بوده یانه؟ولی هنوز از اون محله رد میشم حالم دگرگون میشه بعضی وقتا به دخترام میگم برید بهشون سربزنید حاضرنیستند برند برایم نظر شما خیلی مهمه ممنونم
گلم درباره آنچه پرسیده بودی و ببخش دیر مینویسم برایت.
برداشت من این بود که چون بین شما دستنوشته ای نبوده و یک چیزی گفته شده بنابراین آنرا از شما پس گرفته اند و چون به دیگران بخشیده اند شما از این کارشان دلگیر شدید.
ای کاش پدر و مادرهای هوای همه بچه ها را یکسان داشتند و این کارشان درست نبوده با این همه کسی که میتواند گله مند باشد همسرتان است و نه شما چون دارایی پدر ایشان بوده و نه پدر شما و بااینکه کارشان نادرست بوده این را نباید فراموش کرد که دارایی خودش بوده و دوست داشته پس بگیرد.
اینکه گفتید بسیار سختی کشیدید و خانه را ساختید آفرین بر شما؛ این همان ساختن زندگیست که میگویند و شما برای خانواده خودتان اینکار را کردید. اگر میدانستید همسرتان کار ندارد پس می دانستید چه زندگی پیشرو خواهید داشت و می دانستید باید تلاش زیادی بکنید پس آگاه و آماده بوده اید.
زنها توانایی بالایی دارند و کوه ها را جا به جا میتوانند بکنند و شما یکی از ازهمان توانا ها هستید و دخترانتان هم مانند خودتان بزرگ کرده اید پس نیازی به آن زمین که برداشت من این است بسیار کوچک هم است داشته باشند.
ارزش آن خانه چه اندازه است؟؟ این اندازه که شما را بهم بریزد زمانی که به آنجا میروید، میارزد به از دست دادن آرامشتان؟
با پول آن خانه برای دخترانتان چه میتوانید انجام بدهید؟ چرا روزی آنها را کم میبینید؟ شاید خدا برای آنها یک زندگی پر برکت میخواهد چون دخترهای شما سزاوار بهترینها هستندو نیازی به آن خانه پدربزرگ ندارند.
تا زمانی که آمادگی نداری خودت را آزار نده و به خانه پدرشوهرت نرو؛ چون همان حسی که شما به آنها داری آنها هم به شما دارند.
توی هر خانه ای فرزندی هست که بیشتر میگیرد و فرزندی هست که در پی هیچ چیزی نیست؛ نمونه اش کنار دستم خوابیده و خر خر میکند و چون چیزی نمیگوید پس چیزی نمیخواهد. همسر شما هم مانند همسر من است؛ خدا هوایشان را داشته باشد.
یک چیز دیگر اینکه گاهی ما زندگی می سازیم که جانمان به آن بند است و در جایی برای خوشی و ناخوشی، مهاجرت، جدایی، بلای طبیعی و.... زندکی ما از دست میرود. هر آنچه برایمان دوست داشتنی بود از دستمان میرود، سخت است برایمان با این همه به زندگی میپردازیم و دوباره میسازیم.
بچه ها کاری به حرفهای پدرو مادر ندارند؛ هر جامهر و مهربانی ببیند با سر میروند؛ مادربزرگ من چشم مادرم را در می آورد و ما را عاشقانه دوست داشت و ما هم هنوز عاشقانه یادش می کنیم. بچه ها یادشان میماند که دیگران چه رفتاری با آنها داشته اند پس نگران این نباش که نکند برای حرف شما نمیروند .
الهی که روزیت زیاد شود و زندگیت پر از فراوانی باشد و دخترانت بهترین زندگی ها را داشته باشندکه آن خانه پدربزرگ به چشمتان انگشت دونه ای بیش نباشد.
سلام مجدد ایوای عزیز فقط اومدم بگم نه متاسفانه من بعد از عقد متوجه شدم که ایشون شغل ثابت ندارند ودرکاری که مشغول بودند سرباز بودند دیگه از دستم کاری برنمیومد چون دو شرط اصلی من برای زندگی شغل ثابت و تعهد اخلاقی بود ضمن اینکه چون انقدر اطمینان داشتم که خونه مال خودمونه که همه پس انداز مجردی و بعد از اون حدود چهارسال تمام درامد صرف گسترش خونه شد اون خونه کوچک جای تجاری قرار داره و حداقل پونصد میلیون قیمت داره که معادل حقوق پنج سال درامد فعلی من هست
گذشته در گذشته
من باشم پشت می کنم به آن زمین و خانه، پشت میکنم به درآمد خودم و رو میکنم به خدا چون کلید دار خزانه است
روز ی هزار بار زیر لب خواهم گفت خدایا سپاسگزارم که درآمدم روز به روز روز به روز بیشتر میشود.خدایا سپاسگزارم که آینده فرزندانم را ساخته ای، سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
عاشقتم ایواااااااا...
چقدر قشنگ پاسخ دادی...خدا برات خوب بخواد عزیزم
نازنینم
چقدر خوب بود ممنونم از شما ار وقتی که برایم گذاشتید از دعاهای خوب شما از اینکه حتما خداوند یک جایی بهتر به من خواهد بخشید دوستت دارم ایوای عزیز عمرتون طولانی باعزت با برکت و پر از ارامش و شادی
خواهش می کنم؛ همینطور هم هست؛ خدا بهترش را به شما خواهد بخشید باور دارم گلم