یک لحظه تفکر...



فرض کنید با لباسی نازک و بدون کفش در یک روز سرد زمستان در حال راه رفتن در خیابان هستید، سوز و سرما از همه طرف هجوم آورده و باد گوش ها و دست های شما را آزار میدهد، کف خیابان سرد، خیس و جای جای آن پر از زباله، اشیا تیز و برنده است.

دو یا سه روزی ست که غذا نخورده اید و از شدت گرسنگی ضعف کرده اید، هیچ کس زبان شما را نمیفهمد و هیچ خانه، سرپناه یا مکانی برای گذراندن زندگی ندارید.

از کنار خانه ها و رستوران ها که رد می شوید بوی غذا به مشامتان میرسد، ناگاه در خیابان فردی را میبینید که غذایی در کیسه فریز به دست در حال رد شدن از خیابان است، هیچ ماشینی توقف نمیکند که شما از خیابان رد شوید ولی با هر سختی که شده با وجود سرما و گرسنگی به دنبال آن فرد میروید تا شاید لقمه ای از غذای خود را به شما بدهد، اول که متوجه حضور شما نمیشود، و بعد که شما را میبیند داد و فریاد راه انداخته و به طرف شما لگد پرت میکند و یا به دنبال شیی برای پرت کردن به سمت شماست.

خسته، گرسنه به دنبال سرپناهی هستید که در آن استراحت کنید اما هر جا که میروید با دمپایی، کفش، سنگ، چوب و داد و فریاد مواجه می شوید.


برای یک لحظه، یک لحظه خود را در چنین شرایطی تصور کنید،

این است شرایط زندگی گربه ها ، سگ ها و پرندگان در سرتاسر جهان.

یک لقمه غذا از سفره شما، همان غذایی که برای ناهار یا شام آماده کرده اید، حیوانی را سیر میکند.

تنها کافی ست که مقداری از غذای روزمره خود را در کنار سطل های زباله، قسمت های خلوت خیابان، زیر درخت ها یا شمشادها، یا در فضای سبز نزدیک خانه تان بگذارید تا حیوانی سیر شود،

یادتان باشد هیچ موجودی دوست ندارد که از زباله های بد بو، و شیرابه ها ی گند زده تغذیه کند. زباله ها پر از اشیا تیز، شیمیایی و  گندیده هستند.

به همه موجودات احترام بگذاریم، قبل از ما حیوانات ساکنان اولیه زمین بوده اند.


اگر چرخه طبیعت برهم بخورد خودمان نابود می شویم.

فقط برای لحظه ای خود را جای موجودات دیگر تصور کنیم...

#ما_خواهان_تصویب_قانون_حمایت_از_حیوانات_هستیم

هفته در یک گلانس

دوشنبه رفتم دنبال همکارم ساعت ۷.۳۰ صبح و کآرمان تا ۱۰ تمام شد, پیاده اش کردم دم خانه اش ورفتم آرایشگاه برای ابروهام را درست کردند, دیگر نه آن خانم به رنگ قشنگ موهای من اشاره کرد و نه من چیزی گفتم. 

خرید کردم و یک رنگ موی بلند دودی متوسط خریدم, یکی هم خانه داشتم همان رنگ و چون میخواستم همه را رنگ کنم گفتم یکی کمه! ناهار آبمیوه خوردم. 

یک مرغ بریان هم خریدم برای منزل برای شام. برگشتم خانه, موهام را رنگ کردم و که خیلی خوشرنگ شد فقط کمی روشنه. بار دیگر یک درجه تیره تر میگیرم. نزدیک ظهر رفتم آفیس و کارهام را انجام دادم و عصر زود برگشتم خانه. پیاده روی رفتم و برنج گذاشتم همراه با زرشک. و چند تا قرص مرغ با آبجوش مخلوط کردم توی ظرفی و کمی هویج و پیازچه را کنار مرغ گذاشتم, روش را فویل پیچیدم و توی فر قرار دادم. چای دم کردم و رفتم پیاده روی, حالم بهتر شد.

ایشان آمد خانه و کمی چای و تنقلات خوردیم و همین. 

سه شنبه صبح ایشان سر کار نرفت و من بسی خوشحال شدم. ناهار ماکارونی درست کردم با یک عالمه سالاد. خانه را تمیز کردم و وسایل سفرم را جور کردم. ناهار خوردیم ساعت ۲ و ۳ رفتیم دنبال همکارم و ماشینی که برام رزرو شده بود. کلی  اسباب داشتیم و جا به جا کردیم و به جاده زدیم. انقدر زیبایی دیدم که درک کردم مفهوم واژه چشم نواز را. ۳ ساعتی رانندگی کردم تو دشتهای بکر و دست نخورده که آماده بهارند. 

ورودی شهر چراغهای بلند نارنجی رنگ و شب سرد و آسمان پرستاره منرا یاد ورودی شهر دوست داشتنیم میانداخت. 

از ۷ شب گذشته بود که رسیدیم. ماشین را پارک کردیم و رفتیم داخل هتل کوچک و نوساز و شیکی, بر خلاف هتلهای شهرهای کوچک میان راهی. مدیر و مالک و رسپشن یک نفر بود, مردی  خوشحال و خوشرو کارتها و رمز وای فای را داد, گفت شام پس از ۷.۳۰ آماده است. ما رفتیم داخل اتاقهامون و جا به جا شدیم. یک چای با کوکی خوردم چون تمام راه چیزی نخوردم و نمیدونم چرا فقط رانندگی کردم! 

کمی دراز کشیدم, لپتاپم را به برق زدم و موبایلهام را شارژ کردم باهاش, منو شب را دیدم و تصمیم گرفتم لازانیا سبزیجات بخورم. به همکارم تکست زدم برای شام که گفت سفارش داده, من هم سفارش دادم و نیم ساعت بعد رفتیم پایین. رستوران کوچک و مرتبی داشت. غذای من سرد بود و بی مزه, نصفش را خوردم و برگشتم بالا. 

صورتم را شستم, مسواک زدم و لباس خوآبم را پوشیدم و خزیدم توی تخت. کمی تی وی دیدم, کتاب خواندم و نزدیک ۱۰.۳۰ بود آخرین بار که ساعت را چک کردم و خوابیدم تا ساعت ۴ صبح که بیدارباشم هست. با دوستآنم در گوشه کنار دنیا کمی حرف زدیم و از ۶.۳۰ تا ۷ چشمهام را بستم و ۷ دوش گرفتم و جمع کردم و وسایل را گذاشتم تو ماشین. رفتم صبحانه خوردم و همکارم یک کافی خورد و اتاقها را تحویل دادیم و رفتیم برای کار. باران میآمد و ابری بود هوا. بعد از کار رفتیم یکی یک لاته با شیرینی خوردیم و دخترک سیگاری کشید و راه افتادیم. 

تا بازدید بعدی ۱ ساعتی راه بود و زود رسیدیم. در آفیس آنجا نشستیم, گپ زدم و چای خوردیم. کامیاب شدیم و برگشتیم. بره های سفید کوچولو دنبال مادرهاشون میدویدند. خدا انگار رخت نو بر تن دنیا میکند هنگامه بهار. خدایا چرا همه زیبایی ها بی پایان از دست تو فقط بر میاد. 

یک سو  سبز بود و یکطرف دریای گل زرد, همه زیبا, همه بیهمتا, همه آفریده یکتا. 

میان راه او یک سیگار کشید و من نهاری خریدم, نزدیک ۵ رسیدیدم. ماشین را تحویل دادیم و یک تاکسی  گرفتم تا خانه. کلید هم نبرده بودم و ازدرپشت وارد شدم. 

در راه سوال های راننده را جواب میدآدم, و  با همکارم حرف میزدم. من زیاد آدم دور و برم  نیست و اینجور زمانها انگار به حریمم دست درازی  شده. غذا که داشتیم و خوردیم و خوابیدیدم. 


پنجشنبه نرفتم سر کار و خانه ماندم. صبح کم دیرتر بلند شدم, به دوستی که پیام  برایم گذاشته بود زنگ زدم و برای شنبه شب دعوت کردمشون. فیلمی نگاه کردم, کمی کتاب خواندم. کمی با دوستانم حرف زدم. با مادر وخواهرجانانم حرف زدم. پیاده روی رفتم. شب شاید شام هم درست نکردم! کلا پنج شنبه استراحت کردم برای خودم و خانه را به حال خودش رها کردم. دوستم برنامه شنبه شب را به هم زد. 

جمعه صبح بیدار شدم, صبحانه را روبه راه کردم و کمی برنج خیسآندم, یک پیاز  با گوشت چرخکرده  میکس کردم و گذاشتم یخچال. دوش گرفتم و پس از آن مارکت رفتم. کمی گوجه, شلغم و توت فرنگی و نان زعتر و خرده ریز خریدم. برای خودم پنکیک هلندی خریدم با عسل وکره روش! از جای  دیگر مرغ, پنیر, فندق, میگو و پنیر زیره دار خریدم و  رفتم سمت آفیس. کارهام طول کشید و نیمه کاره ماند برای روزی در هفته آینده و  نزدیک ۲ شتابان به خانه برگشتم. نهار را آماده کردم با ماست و سبزی خوردن. همه چیز را جا به جا کردم. ایشان دیر آمد و باز شام و ناهار یکی شدیم. من برنج و ماست با گوجه خوردم,  کمی استراحت کردیم. عصر پیاده روی رفتیم. شام نخوردیم و کمی میوه خوردیم. 

شنبه روز پر کاریست, ابتدا هلیم درست کردم و قرمه سبزی, گوشت جدا برای هلیم پختم. خانه را تمیز کردم. دوش گرفتم و رفتم بیرون برای خرید, کمی هندوانه, موز, غذای حیوانات, نارنگی, شیرینی برای عصر, نان چند مدل و کمی خردریزخریدم. بنزین هم زدم و برگشتم خانه. گوش درد دارم. 

 دیروقت مهمان عزیزی رسید و تا پاسی از شب بیدار بودیم. نزدیک ۱ همه خوابیدیم. 

یکشنبه هلیم خوردیم صبحانه با نان سنگک و البته خامه و پنیر و مربا هم نوکی زدیم. برای ناهار لوبیا پلو درست کردم. ایشان رفته بود تواتاقش داشت کارهاش را انجام میداد که چند بار گفتم مهمان تنهاست ولی خوب خودخواهی ایشان بی مانند است. آخر سر رفتم بالا تو اتاقش روی یکی از کاغذهاش نوشتم این نیامده اینجا تنها باشه, یک کاری بکن که خوش بگذره بهش. 

رفتم حمام و دوش گرفتم, آمدم دیدم دارند ایکس باکس بازی میکنند. ناهار خوردیم و هرکی رفت خوابید ؛ عصر بلند شدیم و چای  خوردیم. آماده شدیم و به سوی کنسرت روانه شدیم. شب خوبی بود, من آشنا ندیدم ولی ایشان در جامعه ایرانی شناخته شده است و هر ۵ دقیقه یکی سلام میکرد بهش. 

آن خانمه هم که به ایشان گیر داده بود دیدیم و  رو به ایشان گفت تورا خدا پیش منم بیا!! 

دیر وقت برگشتیم, شام نخوردیم و خوابیدم. 



ویکند نگار

ایشان صبح که رفت و گفت ناهار نمیاد و با شریکش میروند بیرون, من هم خیلی کار داشتم داخل خانه. کمدهای بالا را مرتب مى کنم  و گرد گیری از بالا تا پایین. دو سری لباس میریزم ماشین و حمام دستشویی ها را تمیز میکنم،یخچال و فریزر را تمیز میکنم و همینطور آشپزخانه را و  جارو میکشم همه خانه را! نزدیک ۲ بود کارم تمام شده و دوش گرفته و  موهام را روغن میزنم  کمی. کتری را آب میکنم تا جوش بیاد. چای لاته درست میکنم برای خودم و با دو برش نان و کره و پنیر میخورم. پرنده ها چندین سری غذا میگیرند.

 روزها طولانی شده و جوانه های درختها برجسته شدند. ای به قربان آن خلقت بینظیرت برم من, جان من. 

ماه دیگره حیاط و باغ شکوفه باران است. نهالهایم جان گرفته , روزها موزیک بیکلام ملایم با صدای کم تو خانه میگذارم, از آنها که آرامش میاورد برای درختها و گلهام, برای پرنده های عاشق که لانه میسازند, برای ذراتی که نمی بینم. 

دلم برای درخت توتم تنگ شده که زیر چترش میرفتم و در آغوش میگرفتمش, درختی که حالم را خوب میکرد. اینجا فقط با نهال لیمو دوستم و نازش را میکشم. لیمو خانم کوچکه ولی عشق بهش میدهم تا رشد کند. 

تو ذهنم درگیرم با آدمهایی دست از آزارم بر نمیدارند. تکرار میکنم میبخشم, تکرار میکنم همه چیز عالیست و من در دستان خداوندم و آرام میشوم. خوره جان نباشید تو را به هرچه میپرستید, نگرانم از تاوان پس دادنتان! 

کمی نوک انگشتانم سرشده و فشار روی چشم راستم دارم, خدا خیرتون بده! 

شام بخوریم یا نخوریم. یک بسته بادمجان میگذارم بیرون تا شام کشک بادمجان بخوریم. چای دم میکنم و برای دویدن بیرون میروم.  احساس. میکنم قلبم بیرون زده از قفسه سینه. شاید این دویدن کمکم کند تا از افکار منفی دور شوم. برمیگردم خانه و ایشان آمده و توی تخته. 

جعبه شمع ها پر میکنم, گردسوزها را روشن میکنم. چند تا شمع دور تا دور خانه روشن میکنم. گلدان نرگسم خشک شده و دیگر بویی ندارد, رونقش رفته انگار. ظرف میوه را پر میکنم. کمی پنیر و زیتون و کراکر برای عصرانه میگذارم. برای شام کشک بادمجان درست میکنم با سبزی خوردن و ماست. ایشان فیلمی میگذارد خنده دار درباره جنگ! کمدی جنگی دوست ندارم, جنگ دردبود, نابودی بود, عقب رفتن, ازدست دادن بود. 

شب آرام میخوابم. 

یکشنبه نه بیدار میشوم، صدای پر کردن کتری و فندک گاز میآید. مسواک میزنم. موهای مجعدم را با کلیپس جمع میکنم و دارو را میخورم و میزنم بیرون. به ایشان گفتم صبحانه را آماده کن. رفتم وسیله ای که خراب شده بود و جایگزین برام فرستادند را بگیرم که فروشگاه بازنشده بود. یکشنبه ها ۱۰-۱۱ باز میکنند. غذاها را گرفتم و نان تازه وکرآسان وموز گرفتم و پیش به سوی خانه. 

ایشان کراوات به دست می چرخید. یک کارد کنار نانهای سوخته روی رومیزی کج به من دهن کجی میکرد. برای خودم چای کمرنگی میریزم, رومیزی را صاف میکنم. مربای توت فرنگی خانگی ام را روی میز میگذارم و روی برشهای نان تازه کره نرم میمالم و با آرامش میخورم. من همیشه به خودم احترام میگذارم. ایشان یک کراوات دیگر برداشته و باعجله گره میزند. جعبه های خوشگل غذا ها را برمیدارد و میرود. این هم از آخر هفته, اما شادی من به بودن ایشان بستگی ندارد. 

امروز یک روز زمستانی آفتابی است, لحاف ها را توی ماشین میگذارم و در هوای آزاد پهن میکنم. دوسری دیگر هم لباس شویی را روشن میکنم. لباسهای قبلی را در اتاق آفتابیم میگذارم. گلدانهای شیشه ای را پر آب میکنم و روی میز عسلی اتاق آفتاب گیر میگذارم. برای شام استامبولی درست خواهم کرد, گوجه ها را میکس میکنم تا آرام بپزند و مزه خامی ندهند. گوشت تکه ای هم میپزم. 

برای فردای ایشان سالاد سیب زمینی و تن ماهی درست خواهم کرد, سیبزمینیها در قابلمه کوچکی میگذارم و برای سه شنبه شب مایه ماکارونی درست میکنم. 

آن شب مسافرم. همکار بیخیال جانشین هنوز جواب ۲تا ایمیل و ۲ اس ام اس و چند تا زنگ را نداده. 

پس از پخت و پز دوش میگیرم وموهای خیسم را جمع میکنم, شلوار کوتاهی میپوشم با سویتشرت. یک لیوان کوچک آب گریپفروت میخورم.  یک ظرف بزرگ سالاد میخورم و کمی ویدئو های مثبت اندیشی نگاه میکنم. 

هوس پیاده روی در این آفتاب دلنشین دارم ومیروم. به ایشان اس ام اس میزنم که برای من از شیرینی فروشی یونانیها شیرینی بخره, زنگ میزنه آدرس میخواهد.

میگم بیا خانه نمیخواهد. دیگه اطلاعات سر انگشتمونه, سرچ کن اگر میخواهی بخری. 

میانه راه دلپیچه گرفتم و به غلط کردن افتادم. با توجه به شرایطم در این زمانها خیلی اتفاقات میتونه بیافته. 

به بدبختی می رسانم خانه خودم را و میپرم دستشوی و دوباره هم دوش میگیرم. ایشان می رسد و از غذا کلی تعریف میکند و تشکر میکند. 

ومیخوابد و میخوابد ومیخوابد. 

چای دم میکنم , عاشقی زوج ناشناسی را تماشا میکنم. ته دلم غنج میرود از شادی عشق در کلبه زیبایشان و از ته دل آرزوی ماندگاریشان را دارم. هیچ کدام رامن تجربه نکردم ولی هر کسی که کرده نوش جانش و عشقش پایدار. 

رادیو جوان راگوش میدهم , هدفونم رادر گوش میچپانم. آرام و بیصدا لباسهای خشک را تا میکنم و دسته بندی میکنم. آرام نفس میکشم, آرامم. خورشید غروب میکند, 

ایشان را آرام بیدار میکنم, داد میزند. 

غذاهای پخته شده را جمع میکنم, سالادرا درست میکنم. برنج دم میکنم و گوشتهای  تکه ای را لابه لای قرمزی آن جا میدهم. 

مهیا سفر کوتاه فردا هستم. کیفم رامیبندم. کمی آب ومیوه برمی دارم. حرف میزند, جوآب نمیدهم, نه که لج کنم, دیگر صدای ایشان را نمیشنوم. 

آدمهای کم حرف باید کم حرف باشند, چون هر زمان دهان باز کنند آزار میدهند. 

چای میریزد, حرفی ندارم. به همکار بیخیال برای بار ۵-۶ زنگ میزنم که زحمت میکشند و  جوابی میدهند. 

میروم سراغ کارهای پاکسازی تا آرامتر شوم. ایشان رو بروی من مینشنید روی زمین. 

شام کمی میخورم, ماشین ظرفشویی پر پر پر شده. تمیزمیکنم آشپزخانه را, برای فردا کتری پرمیکنم, چای خشک میریزم, وسایلش را میگذارم برای فردا آماده. 

برای فردا که نورت دلم راروشن کنه دوباره. 

نور عشق تو دلم را تابناک کرد و نیاز به هیچکس جز خودت نیست خدای مهربانم. 


صبح زود باید بروم. 


مزه کودکی

صبحها صدای آهنگ شاد در هوا میپیچد و به دنبال آن صدای زنگ مدرسه به گوش می رسد. مدرسه ها دیوار ندارند و از بیرون داخل را میبینی و از داخل دنیای بیرون را. اول صبح با شادی و حرکات موزون آغاز میشود براشون و من به تمام سالهای از جلو نظام پشت درهای فلزی فکر میکنم, به کودکی و نوجوانی از کف رفته که با صدای آژیر خطر و صدای گامهای هراسان کودکان روی پله های پناهگاه ها عجین بود فکر میکنم. ندویدن, بازی نکردن, نخندیدن و کودکی نکردن سرلوحه کار آموزگاران بود. 

طنین مرگ بر این و آن به همسایه ها میرسید, مرگ خواستیم برای آنهایی نمیدانستیم کجای نقشه دنیا هستند, هنوز هم نمیدانند و سر میدهند دیوید دیوید او اس ا!

آرزوهای کودکانه ما خشکید. یادگرفتیم شادی نکنیم و متنفر باشیم! یاد نگرفتیم به بلندی همان از جلو نظام به اطرافیانمان فضا بدهیم و دایره  زندگی خصوصی شان را ارزش بنهیم. 








کار و آبگوشت

بیدار شدم و صبحانه خلاصه ای خوردم, آبگوشت بار گذاشتم, دوش گرفتم و ۹.۴۵ دقیقه زدم بیرون. درست سر وقت رسیدم کلینیک. چند جلسه است که با یک تراپیست مهربان هستم و خودم هم راحتم. ساعت ۱۱ کآرم تمام شد و  سر راه یک نان سنگک خریدم با یک نان شیرمال، باوسواس نان شیرمال را جدا کردم، همونی را باید انتخاب میکردم که توش مو بود!!

از مارکت گوجه و فنل, کاهو, نعنا, تربچه, فلفل, نان زعتر و زردچوبه خریدم. از داروخانه داروم ,مسکن, قرص ماشین, رنگ مو و خمیر دندان و از سوپر مارکت هم برای مناسبت کاری ایشان آب معدنی و دستمال سفره خریدم و برگشتم خانه. آبگوشت که جا افتاده بود. ایمیلهام  را چک کردم دیدم که همکارم که قراربود هفته آینده با هم سفر بریم بیمار شده و نمیاد. خوب حالا هماهنگی باید انجام میشد و کسی را پیدا می کردیم که جاش رابگیره، به آن خانم  ایمیل زدم و توضیحات دادم. من سهم خودم را انجام دادم و بقیه را به همکارم سپردم. 

تا وقت کوبیدن گوشت کوبیده هم تلفن جواب دادم و ایمیل فرستادم که همه چیز مرتب سر جاش باشد.

وسایل را جمع و جور کردم , ناهار خوردیم با سبزی خوردن و شور و ترشی. با ایشان همه چیز را تمیز کردیم و جمع کردیم و ایشان حسابی خوابید. منم زل زل در   دیوار نگاه کردم و حالم زیاد خوب نبود.نزدیک ۵ چای دم کردم با خرما و کلو چه برای عصرانه و با  ایشان رفتیم پیاده روی، 

شب شام نان و پنیر خوردیم و من یک فیلم تماشا کردم و دیر خوابیدم.

امروز با دوستی حرف زدم و قرار شد یکروز ناهار خانوادگی بریم بیرون, حالا ایشان به ما وقت بدهد به امید خدا. 

ورزش نکردم. ابروهام  نیاز به رسیدگی دارد, موهام را باید مرتب کنم, پوستم خیلی خیلی خشک شده و همیشه باید کلی کرم و لوسین استفاده کنم. 

بلیت کنسرت هم گیرمان آمد و خواهیم رفت. 

خانه خیلی نامرتب و کثیف بود و فردا همه جا را باید تمیز کنم. بلنکتها را روی کاناپه رها کردم و مسواک زدم و رفتم بخوابم.