مزه کودکی

صبحها صدای آهنگ شاد در هوا میپیچد و به دنبال آن صدای زنگ مدرسه به گوش می رسد. مدرسه ها دیوار ندارند و از بیرون داخل را میبینی و از داخل دنیای بیرون را. اول صبح با شادی و حرکات موزون آغاز میشود براشون و من به تمام سالهای از جلو نظام پشت درهای فلزی فکر میکنم, به کودکی و نوجوانی از کف رفته که با صدای آژیر خطر و صدای گامهای هراسان کودکان روی پله های پناهگاه ها عجین بود فکر میکنم. ندویدن, بازی نکردن, نخندیدن و کودکی نکردن سرلوحه کار آموزگاران بود. 

طنین مرگ بر این و آن به همسایه ها میرسید, مرگ خواستیم برای آنهایی نمیدانستیم کجای نقشه دنیا هستند, هنوز هم نمیدانند و سر میدهند دیوید دیوید او اس ا!

آرزوهای کودکانه ما خشکید. یادگرفتیم شادی نکنیم و متنفر باشیم! یاد نگرفتیم به بلندی همان از جلو نظام به اطرافیانمان فضا بدهیم و دایره  زندگی خصوصی شان را ارزش بنهیم. 








نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد