اکتبر آمد

یکم اکتبر شده؛  چه زود میگذره  زمان! 

امروز هشت و نیم بیدار شدم نگو که نه و نیم شده؛ ایشان زودتر بیدار شده بود و فرشته را برده بود بیرون که دور خانه را سرکشی کنه ببینه چند تا جانور دور خونه بوده و فرشته کوچولو خواب بوده و ندیدتشون تا واق و ووقی کنه و دلش آرام بشه.

صبحانه را خوردیم و دو سری ماشین راروشن کردم و توی آفتاب پهن کردم. دوش گرفتم و ساعت ١١.۵ با ایشان رفتیم بیرون. بنزین زد ایشان و رفتیم گل و رنگ خریدیم و ماشنم را کاروراش هم بردیم و برگشتیم خانه ساعت ١ بود. ناهار لوبیا پلو درست کردم و تا دم بکشه سالاد شیرازی درست کردم و سبزی خوردن پاک کردم و شستم. ایشان هم هر ١٠ دقیقه یکبار از پشت پنجره آشپزخانه رد میشد و ادا درمیاورد! 

دیگه شد ٢.۵ که ناهار را خوردیم و زخم کاری تماشا کردیم و بادمجان پوست گرفتم و گذاشتم توی آب نمک.  ماشین راروشن کردم و ایشان خوابید. منم توی تخت کمی دراز کشیدم؛  به پدرو مادرم پیام دادم. 

ما دو روز پیش رفتیم پیک نیک من هنوز خسته هستم! 

لباس اتو کردم یک سبد پر و فیلم تماشا کردم. بادمجانها را هم گذاشتم سرخ بشوند و چای دم کردم  و میوه روی میز گذاشتم. خوشحالم میوه های تابستانی آبدار از راه رسیده اند.

این ماه پریود نشدم با اینکه نشانه هاش را دارم! 

آفتاب داشت پایین میامد و ایشان آبپاشها را روشن کرده بود و من چشمهایم را میبستم و به کودکی و جوانی  میرفتم! دلم برای کوچه مان تنگ شده و شبهای تابستانش! به مادرم زنگ زدم که گوشی را برنداشت. 

داشتیم میرفتیم پیاده روی که مادرم زنگ زد و کارهایی را که باید انجام بدهند را گفتم بهشون. رفتیم پیاده روی که ایشان یادش آمد یکی از آبپاشها را فراموش کرده ببندد فرشته کوچولو هم لخ لخ کنان راه میرفت این شد که  زود برگشتیم خانه. در بالکن را باز کردم تا باد خنک توی خانه بچرخد. 

من نرمش کرد  و آتی زنگ زد و تشکر کرد برای پیک نیک چون مهمان من بودند، یکی از دوستان پیام داد برای سال مادرش برویم بیرون و چون چندتا از ایرانیها  با هم قهر هستند توی دو روز رستوران رزرو کرده. 

بادمجانهادتا ساعت ١٠ داشتند روی گاز جز جز می‌کردند! دوباره دوش گرفتم و ساکهای  فردا را بستم. کیک و کمی اسنک گذاشتم ببرم برای دخترها. اسموتی ها آماده کردم،  پنیر و گوجه فرنگی  و خیار برای ناهار فردای ایشان(نان باید بخرم)،  خرما و گردو و یک شیشه کوچولوی کوچولو ارده و گذاشتم توی یخچال. شام نخوردیم. دوش گرفتم چون دوست ندارم بوی غذا بدهم. موهایم راسشوار کشیدم و سری آخر بادمجانه همچین بگی نگی سوخت!!!

کیفم را برای فردا را آماده  کردم، یک کیف توی کیفم دارم که توش ریمل،  رژ،  نخ دندون،  پد،  لباس زیر،  کرم دست،  ژل آنتی باکتریال،  کش سر و..... توش دارم. ژورنالم و کیف پولم را گذاشتم. یادم باشد موبایلم را بردارم! 

یک دامن دنیم گرفتم از کیتیز که بزرگه  و باید برم سایز ده بگیرم؛  لیست خرید دارم که باید بنویسم فردا بین کار بروم بخرم.

هر چی بود و نبود رفت توی یخچال و مسواک و توی تخت دراز کشیدیم. ایشان در پی فوتبال و من هم به خودم گفتم باید بنویسم تا دستم را ه بیافته. 

ساعت ١٢.٢ دقیقه ٢ اکتبر.

من برم بخوابم چون ۶ بیدار بشوم و تا به کارهایم برسم.


الهی خوشی زندگیتیان سرریز کند و در آن شناور و شاد باشید! 

شب خوش زیبارویان 

نظرات 1 + ارسال نظر
خاموش یکشنبه 16 مهر 1402 ساعت 22:05

سلام .خوشحالم که دوباره مینویسید .نوشته هاتون پراز حس زندگیه ومن خیلی دوستش دارم.همیشه شادو سلامت باشید.

سلام به روی ماهت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد