دهکده انگلیسی

یکروزهایی دیدید خوب آغاز میشه و تا پایانش خوب پیش میره؛  الهی هرروزتون اینجوری باشه! آمین

امروز من هم همینجوری بود؛  از همان هفت و نیم صبح که بیدار شدم انگار همه چیز کنار هم چیده شده  بود که خوب پیش بره.

یک ساندویچ تست مرغ برای ایشان درست کردم و برای خودم هم آب گرم و لیمو؛ ایشان راراهی کردیم و با فرشته یکدور توی گلها گشتیم و برگشتیم توی خانه. دلم میخواست برم بشینم روی پله ها و پاهام را روی چمنها بگذارم و مدیتیشن کنم که نشد! خواستم پیلاتز انجام بدهم که نشد چون تا نه ایمیل هام را چک کردم و کارهای تکس را انجام دادم!! نه دوش گرفتم و آماده شدم برم کلینیک پوست؛  ساعت ١١ باید آنجا میبودم و ناهار هم با آتی و نازنین دوست میرفتیم بیرون، موهام را سشوار کشیدم و وسایل آرایش را ریختم توی یک کیف و یکسری ماشین را روشن کردم و درها را بستیم و با فرشته زدیم بیرون. 

ساعت ۵ دقیقه به ١١ رسیدم و ١١.١٠ دقیقه رفتم توی اتاق و تراپیست نازنین کارم را انجام داد و یک وقت هم برای پنجشنبه صبح داد برای انجام کار دیگری! 

توی ماشین آرایش کردم و فرشته را بردم پارک جنگلی دم اون یکی خانه که خیلی دوست داشت؛  هوا آفتابی و بهاری بود؛  همه جا پر ازگلبود.   به آتی زنگ زدم که بگم ساعت ١.١۵ دقیقه باید رستوران باشیم و پرسیدم اکر میخواهی گلی برای نازنین دوست بگیریم که گفت برایش پیراهن خریده؛  من هم گفتم پس یک چیزی برم بگیرم.

اینجایی که رفتیم بیشتر "وایتها" هستند و مغازه هاش و دفتر پستش انگار دهکده های انگلیسی! رفتم توی یک مغازه چیزی پیدا نکردم؛  رفتم دراگ استور که عطری بگیرم یا چیز دیگری. دارگ استور بزرگی بود که همه چیز داشت و همه مارک!از کیف و کفش و لوازم آرایش،  شمع و عطر و شال و کلاه ودستکش بگیر تا گردنبند و دستنبد و مروارید.

یکدونه گردنبند سواروسکی  برایش خریدم و برای خودم  کرم دور چشم که چون ١۵٠ دلار شد یک پکیج روش دادند به ارزش ١۵٠ دلار با یک کرم دور چشم،  یک کرم روز،  یک کرم شب که تک تکشون بین ١۵٠-١٨٠ دلار میخرم با دو تا رژ و مداد،  یک کرم شستشوی  شب،  یک تونر و  دوتا برق لب و یک سایه خوشگل و یک ریمل با یک کیف قرمز بزرگ مخمل که توی کوچه برلن میفروشند! یک پاکت هدیه  خریدم و رفتیم رستوران! من نمیدونستم آیا باید چیزی بخرم یا نه چون سالگرد مادرش بود که چندسال پیش درگذشته بود! اگر خانه بود گل میخردیم؛  به هر روی نشستیم  و گفتیم و خندیدیم!! فرشته هم زیر میزها دوست پیدا کرد و با هم بازی می‌کردند.

از هدیه ها هم خوشش آمد و یکجوری حس کردم که انتظار هدیه‌هم داشت که خوب شد خریدم. گفتم برم  گل لیلیوم بخرم جلوی در خانه بکارم که دیدم گرمه و خودم هم خسته هستم و برگشتم خانه. جلوی در یک بسته بزرگ به بزرگی کارتن  تلویزیون بود که ایشان برای ماشین من سفارش داده بود.ظرفشویی را خالی کردم و شستشوی ماهانه اش را انجام دادم. 

دوسری  دیگر ماشین را روشن کردم و چای دم کردم و میوه‌های شسته رار وی میز گذاشتم.

برای شام شامی درست  کردم؛  ساعت ۵.۵ یک کیک کشمشی و گردویی با پوست پرتقال و لیمو درست کردم و گذاشتم توی فر.فرشته کوچولو از روی مبل پرید پایین و رفت جلوی در که فهمیدم ایشان آمده! 

بوی کیک توی خانه پیچید؛  ایشان نرسیده آب پاشها  را روشن کرد تا چمنها آبی بخورند؛  هفته  پیش چند تا آبشار طلا خریده بودم که یکیش را نکاشته بودم و کاشتم درست جلوی در تا از دیوار آویزان بشه و خودش را بندازه پایین! 

ایشان برایم چایی ریخته بود و با هم رفتیم کارتن بزرگ را باز کردیم و برش زدیم که توی سطل بازیافت جا بشه. شامی ها را توی تابه چیدم؛  به گلبهار که شنبه مهمانش بودیم زنگ زدم، سبزی خوردن شستم و سیبزمینی هم درست کردم و  ساعت ٨ شام خوردیم.

روزها بلندتر شده اند! 

یک فیلم تماشا کردیم با ایشان و من با مادرم چت کردم. 

آماده خواب شدیم و گفتم بنویسم! 

مرگ پایان زندگی نیست؛  نه جسم در این دنیا از بین میرود و نه روح. تا همیشه میمانیم! مرگ رفتن از یک کالبد به کالبدی دیگرست. 

یک روز دیگر از زندگیم گذشت و سپاسگزارم برای هر آنچه و هرآنکه که هست. خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم 

الهی روزهای زندگیتان پر از فراوانی  هر آنچه میخواهید باشد. الهی راه زندگیتان به خوشی و شادی برسد.

الهی آمین 

نظرات 1 + ارسال نظر
گیسو شنبه 6 آبان 1402 ساعت 12:42 http://www.saona.blogsky.com

باورم نمیشه دوباره مینویسی خداروشکر که سلامتی

گیسو جان خوبی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد