ویکند نگار

ایشان صبح که رفت و گفت ناهار نمیاد و با شریکش میروند بیرون, من هم خیلی کار داشتم داخل خانه. کمدهای بالا را مرتب مى کنم  و گرد گیری از بالا تا پایین. دو سری لباس میریزم ماشین و حمام دستشویی ها را تمیز میکنم،یخچال و فریزر را تمیز میکنم و همینطور آشپزخانه را و  جارو میکشم همه خانه را! نزدیک ۲ بود کارم تمام شده و دوش گرفته و  موهام را روغن میزنم  کمی. کتری را آب میکنم تا جوش بیاد. چای لاته درست میکنم برای خودم و با دو برش نان و کره و پنیر میخورم. پرنده ها چندین سری غذا میگیرند.

 روزها طولانی شده و جوانه های درختها برجسته شدند. ای به قربان آن خلقت بینظیرت برم من, جان من. 

ماه دیگره حیاط و باغ شکوفه باران است. نهالهایم جان گرفته , روزها موزیک بیکلام ملایم با صدای کم تو خانه میگذارم, از آنها که آرامش میاورد برای درختها و گلهام, برای پرنده های عاشق که لانه میسازند, برای ذراتی که نمی بینم. 

دلم برای درخت توتم تنگ شده که زیر چترش میرفتم و در آغوش میگرفتمش, درختی که حالم را خوب میکرد. اینجا فقط با نهال لیمو دوستم و نازش را میکشم. لیمو خانم کوچکه ولی عشق بهش میدهم تا رشد کند. 

تو ذهنم درگیرم با آدمهایی دست از آزارم بر نمیدارند. تکرار میکنم میبخشم, تکرار میکنم همه چیز عالیست و من در دستان خداوندم و آرام میشوم. خوره جان نباشید تو را به هرچه میپرستید, نگرانم از تاوان پس دادنتان! 

کمی نوک انگشتانم سرشده و فشار روی چشم راستم دارم, خدا خیرتون بده! 

شام بخوریم یا نخوریم. یک بسته بادمجان میگذارم بیرون تا شام کشک بادمجان بخوریم. چای دم میکنم و برای دویدن بیرون میروم.  احساس. میکنم قلبم بیرون زده از قفسه سینه. شاید این دویدن کمکم کند تا از افکار منفی دور شوم. برمیگردم خانه و ایشان آمده و توی تخته. 

جعبه شمع ها پر میکنم, گردسوزها را روشن میکنم. چند تا شمع دور تا دور خانه روشن میکنم. گلدان نرگسم خشک شده و دیگر بویی ندارد, رونقش رفته انگار. ظرف میوه را پر میکنم. کمی پنیر و زیتون و کراکر برای عصرانه میگذارم. برای شام کشک بادمجان درست میکنم با سبزی خوردن و ماست. ایشان فیلمی میگذارد خنده دار درباره جنگ! کمدی جنگی دوست ندارم, جنگ دردبود, نابودی بود, عقب رفتن, ازدست دادن بود. 

شب آرام میخوابم. 

یکشنبه نه بیدار میشوم، صدای پر کردن کتری و فندک گاز میآید. مسواک میزنم. موهای مجعدم را با کلیپس جمع میکنم و دارو را میخورم و میزنم بیرون. به ایشان گفتم صبحانه را آماده کن. رفتم وسیله ای که خراب شده بود و جایگزین برام فرستادند را بگیرم که فروشگاه بازنشده بود. یکشنبه ها ۱۰-۱۱ باز میکنند. غذاها را گرفتم و نان تازه وکرآسان وموز گرفتم و پیش به سوی خانه. 

ایشان کراوات به دست می چرخید. یک کارد کنار نانهای سوخته روی رومیزی کج به من دهن کجی میکرد. برای خودم چای کمرنگی میریزم, رومیزی را صاف میکنم. مربای توت فرنگی خانگی ام را روی میز میگذارم و روی برشهای نان تازه کره نرم میمالم و با آرامش میخورم. من همیشه به خودم احترام میگذارم. ایشان یک کراوات دیگر برداشته و باعجله گره میزند. جعبه های خوشگل غذا ها را برمیدارد و میرود. این هم از آخر هفته, اما شادی من به بودن ایشان بستگی ندارد. 

امروز یک روز زمستانی آفتابی است, لحاف ها را توی ماشین میگذارم و در هوای آزاد پهن میکنم. دوسری دیگر هم لباس شویی را روشن میکنم. لباسهای قبلی را در اتاق آفتابیم میگذارم. گلدانهای شیشه ای را پر آب میکنم و روی میز عسلی اتاق آفتاب گیر میگذارم. برای شام استامبولی درست خواهم کرد, گوجه ها را میکس میکنم تا آرام بپزند و مزه خامی ندهند. گوشت تکه ای هم میپزم. 

برای فردای ایشان سالاد سیب زمینی و تن ماهی درست خواهم کرد, سیبزمینیها در قابلمه کوچکی میگذارم و برای سه شنبه شب مایه ماکارونی درست میکنم. 

آن شب مسافرم. همکار بیخیال جانشین هنوز جواب ۲تا ایمیل و ۲ اس ام اس و چند تا زنگ را نداده. 

پس از پخت و پز دوش میگیرم وموهای خیسم را جمع میکنم, شلوار کوتاهی میپوشم با سویتشرت. یک لیوان کوچک آب گریپفروت میخورم.  یک ظرف بزرگ سالاد میخورم و کمی ویدئو های مثبت اندیشی نگاه میکنم. 

هوس پیاده روی در این آفتاب دلنشین دارم ومیروم. به ایشان اس ام اس میزنم که برای من از شیرینی فروشی یونانیها شیرینی بخره, زنگ میزنه آدرس میخواهد.

میگم بیا خانه نمیخواهد. دیگه اطلاعات سر انگشتمونه, سرچ کن اگر میخواهی بخری. 

میانه راه دلپیچه گرفتم و به غلط کردن افتادم. با توجه به شرایطم در این زمانها خیلی اتفاقات میتونه بیافته. 

به بدبختی می رسانم خانه خودم را و میپرم دستشوی و دوباره هم دوش میگیرم. ایشان می رسد و از غذا کلی تعریف میکند و تشکر میکند. 

ومیخوابد و میخوابد ومیخوابد. 

چای دم میکنم , عاشقی زوج ناشناسی را تماشا میکنم. ته دلم غنج میرود از شادی عشق در کلبه زیبایشان و از ته دل آرزوی ماندگاریشان را دارم. هیچ کدام رامن تجربه نکردم ولی هر کسی که کرده نوش جانش و عشقش پایدار. 

رادیو جوان راگوش میدهم , هدفونم رادر گوش میچپانم. آرام و بیصدا لباسهای خشک را تا میکنم و دسته بندی میکنم. آرام نفس میکشم, آرامم. خورشید غروب میکند, 

ایشان را آرام بیدار میکنم, داد میزند. 

غذاهای پخته شده را جمع میکنم, سالادرا درست میکنم. برنج دم میکنم و گوشتهای  تکه ای را لابه لای قرمزی آن جا میدهم. 

مهیا سفر کوتاه فردا هستم. کیفم رامیبندم. کمی آب ومیوه برمی دارم. حرف میزند, جوآب نمیدهم, نه که لج کنم, دیگر صدای ایشان را نمیشنوم. 

آدمهای کم حرف باید کم حرف باشند, چون هر زمان دهان باز کنند آزار میدهند. 

چای میریزد, حرفی ندارم. به همکار بیخیال برای بار ۵-۶ زنگ میزنم که زحمت میکشند و  جوابی میدهند. 

میروم سراغ کارهای پاکسازی تا آرامتر شوم. ایشان رو بروی من مینشنید روی زمین. 

شام کمی میخورم, ماشین ظرفشویی پر پر پر شده. تمیزمیکنم آشپزخانه را, برای فردا کتری پرمیکنم, چای خشک میریزم, وسایلش را میگذارم برای فردا آماده. 

برای فردا که نورت دلم راروشن کنه دوباره. 

نور عشق تو دلم را تابناک کرد و نیاز به هیچکس جز خودت نیست خدای مهربانم. 


صبح زود باید بروم. 


نظرات 1 + ارسال نظر
maloosak یکشنبه 24 مرداد 1395 ساعت 20:50 http://maloosak.fr.nf

عیدتون مبارک انشاالله سالم و تندرست باشید و به تمام آرزوهاتون برسین به منم سر بزنین باعث افتخاره...
6516

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد