تکرار نشدنی

روحت شاد بی نظیر، بی همتا!




صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را

تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

راه من

انگار کسی از روی سفر زندگی من نوشته است. 



میخواستم بهترین همسردنیا باشم،همیشه غذاها ودسرهای خاص درست میکردم،آرایشهای خاص،لباسهای خاص ومحبت های خاص و...

اما چون همسرم اهل ابراز احساسات نبود، حال من هم بااین کارها خوب نبود واحساس میکردم درمقابل چیزی دریافت نمیکنم نه تاییدی نه ابراز محبتی ونه شاخه گلی...


حالم خیلی بد میشد وروزبه روز متوقع تر،افکاری ازاین دست که من اینهمه زحمت میکشم برای این رابطه چرانتیجه ایی که من میخوام نداره،چرا همسرم ازصبح تاشب که میره سرکار یه تلفن نمیزنه حال منو بپرسه یعنی من براش مهم نیستم؟!چرا من اینهمه به علایق وخواسته های اون توجه میکنم اون به علایق من توجه نمیکنه؟! و مسائل حادتر وپیچیده تر.....

 من عاشق گل بودم وهمسرم به گل علاقه ایی نداشت ومن برای اینکه مطلوب تربشم روزبه روز بیشتربه ایشون شبیه شدم واز خود واقعی دورتر شدم وروزبه روز حالم بدتر میشد تا جاییکه دلسرد شدم و تصمیم گرفتم دیگه هیچکدوم ازاین کارها رانکنم،اما بازاوضاع همون بود وحال من بدتر. به دنبال راه صحیح توکتابا وکلاسها میگشتم خداروشکر استادان معنوی خوبی درمسیرم قرار گرفتند ومن تونستم کم کم خودمو پیدا کنم خودمو باور کن،حالم به حال همسرم گره نخورده باشه و بتونم خودم باشم. ومهمترازهمه متوجه شدم معشوقم را اشتباهی انتخاب کردم، شعر گفتگوی مجنون باخدا اینو به من آموخت اونجایی که خدابه مجنون میگه:

«ای دیوانه لیلایت منم.»


یاد گرفتم خودم برای خودم گل بخرم،نه اینکه هرروز که همسرم میاد به خودم وعده بدم امروز حتما گل خریده وبعد بیاد وببینم دست خالیه، چون گل واقعا حال منو خوب میکنه عطرنرگس منو میبره بهشت،یادگرفتم اگر رفتاری میکنم ومحبتی میکنم به خاطر ارزشهام ومفهوم انسانیت انتخابش کنم نه صرفا برای خوشحال کردن دیگری که پیام پنهانش اینه که منو تایید کن،منو دوست داشته باش.

یادگرفتم هیجاناتم رابنویسم قبل ازاینکه به زبون بیارم،یادگرفتم حال خودمو خوب کنم چون او بلد نبود حال منو خوب کنه ومن وقتی ناراحت میشدم او فرسنگها ازمن فاصله میگرفت ومن میماندم غم تنهایی .اما پیداکردم اون منبعی را که حال منو خوب میکنه به من حس خوب میده.یادگرفتم عشق بورزم به خاطر شخصیت خودم بدون توقع وبدون انتظار .اون زمان بود که حالم خوب شد،ودرست زمانی که دست ازتغییردادن همسرم برداشتم وانتظار نداشتم اوهم متقابلا در قایق آرزوهای من پارو بزنه،ایشون هم شروع کرد به تغییر کردن،

بنابراین حالا که این تمرینها را انجام میدید تمرین کنید که اول ازهمه خودتون از کارخودتون رضایت داشته باشید،خودتون ازخودتون تشکرکنید به خاطر انرژی که درخانه جاری میکنید،ازخودتون تشکر کنید وقدردان انرژی درونی تاثیرگذار خودتون باشید قدردان «زن بودن ». خودتون برای خودتون گل بخرید،خودتون را به یک چای عصرانه خوش عطر کنار گلدون گل نرگس با یک موسیقی ملایم دعوت کنید.

همسرتون همسفر زندگی شماست،مسول خوشحال کردن وحس خوب دادن به شمانیست،او درکنار شماست تا شما رشد کنید ظرفیتهای وجودی خودتون را بپرورید، عشق خالصانه را تجربه کنید،منیتها راکنار بگذارید،خودخواه نباشید،مهربانتر،بزرگوارتو  ورشدیافته تربشید وبه تعالی برسید.ازهمسفرتون به خاطر همراهیش درمسیر زندگی سپاسگزار باشید.

وهمه اینها مستلزم اینست که شما به یک منبع بیکران وصل باشید منبعی که همیشه هست،همیشه عاشقه همیشه رحمانه وهمیشه رحیمه.


«آن راکه تویی چاره،بیچاره نخواهد شد»

مولانا 



یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم


نظامی گنجوی


بومرنگ

 ساعت ۷ بلند میشوم که صبحانه ایشان را آماده کنم. ساندویچ بزرگ مرغ و آواکادو با پنیر میپیچم براش همراه آب و میوه. خودم به تخت  برمیگردم یک مدیتشن پلی میکنم و چشمهایم  را می بندم تا آرام باشم. به دنیای دیگری گام میگذارم, نیستم, انگار دورم از همه چیز و همه کس. 

صدای هو هوی باد, صدای پستچی, پارس سگها و باران از دوردستها می آید. خواب میبینم به محل کار قدیمی برگشته ام و میخواهم چند نسخه قدیمی کتاب بدزدم!!!

به خودم میگم من که اینجا نباید باشم بنابرین ماشینم را میگیرم دستم!!! و برمی گردم و به دنیا برمیگردم. 

ساعت ۱۲ شده و من در این چند دهه زندگیم به ندرت تا این ساعت خوابیدم. مگر سفر میان قاره ای بوده یا بیمارستان بعد از عملی! 

یک دور توی خانه می چرخم , پرنده ها را غذا میدهم هلیم را گرم می کنم که ناهار است . لباس می پوشم برای پیاده روی, باد شلاق می زند. درختهای تنومند خم میشوند .پرنده ها هراسانند. دوش میگیرم و کمی خانه را مرتب میکنم. موزی حلقه حلقه میکنم , چند توت فرنگی و میوهای استوایی همراه  ماست برای میان وعده .آبجوش را توی ماگم میریزم. کامپیوتر را روشن میکنم و کمی کار میکنم. کارم تمام میشود. با مادر و خواهر و پدر حرف میزنم. شام آماده میکنم, سالاد درست میکنم. چای دم میکنم.

یک کاسه توت فرنگی  روی میز میگذارم, چند برش هندوانه. ایشان میرسد , باران شدیدی میبرد. از لا به لای پنجرهها وارد میشود.  

هفته آینده ۴ سفر کاری دارم به شهرهای مختلف, از حالا ذهن برنامه ریزم آغاز کرده. ایمیل کاری میزنم.

ساعت ۸ شب به بعد آشپزخانه را میخواهم تعطیل کنم از امشب  اجرا کردم. شام را ۷ میخوریم, کباب تابه ای باسیب زمینی وکوجه، سالاد و ماست موسیر.

 سریال  مورد علاقه ۲ شنبه را می بینم. قوری چای سبز بعد از شام روی میز هست و ایشان ماگها را پر میکند. یک تکه کوچک شکلات تلخ میخورم. 

شب طولانی و سردیست. ماشین را روشن میکنم, مسواک میزنم و کمی مرتب میکنم. ایشان زود میخوابد و من فکر میکنم. 

امروز وقتی از خواب بیدار شدم داشتم دعا میکردم برای آدمی که خیلی به من بد کرد, تو خواب و بیداری بودم نه هوشیاری. با خودم فکر میکنم چی شد به اینجا رسیدم؟

من برای آدمی دعا میکنم که سالهای سال بدگویی کرده و هزار تهمت زده, چرا دعا میکنم. 

بخشیدمش و راحتم! 

چرا بخشیدمش چون نمی بینمش دیگه, چرا بخشیدمش؟ 

من دعا میکنم چون درک کردم کلام و نیتم بومرنگیست که به خودم باز میگردد. چرا پر از خوبی بر نگردد.

اما هنوز آدمهایی هستند که ازشون دلگیرم و شاید عصبانی حتا, برای آنها هم دعا میکنم ولی گاهی که نمیتونم دعا کنم, حرفی نمیزنم و سرم را به کاری گرم میکنم تا بازگشت انرژی منفی نداشته باشم. 

پ.ن هر چه کنی به خود کنی. 

 

با خودت مهربان باش


امروز صبح ۹.۳۰ بلند شدم. هلیم را گذاشتم گرم بشه, چای هم دم کردم. کارهام را با آرامش انجام دادم. خانه را که دیروز تمیز کرده بودم و خرید هم رفته بودم بنا براین امروز برای خودم بودم. صدای فر-یدون فر-خزاد پس زمینه بود که با هیجان آواز میخواند. ساعت ۱۰.۳۰  بود که صبحانه جمع شد و ایشان پیشنهاد کرد نهار از بیرون بگیریم. اگر چند سال پیش بود میگفتم نه بابا کاری که ندارم درست میکنم ولی حالا نه. ایشان رفت بدوه و من موهام را روغن زدم, آب پرتقال گرفتم و برای پرندهها چندسری دانه ریختم. 


قمریها آفتاب گرفته بودند روی سنگها. آفتاب خودش راتا میانه خانه کشیده بود, کوسن بزرگی را روی زمین گذاشتم و در آفتاب نشستم. 

یک موزیک آرام گذاشتم و صورتم را ماساژ دادم. دستهایم را, دستهایی که چندین سال است همراهم هستند, دستهایی که گاهی ناتوان و لرزان شدند اما باز هم کمک  کردند. دستهام را میبوسم ازینکه هستند ازشون تشکر میکنم. از تک تک سلولهای بدنم تشکر میکنم, از چشمهایم که میبینند, از پاهایم که استوارند, روزی چند بار تکرار میکنم من سپاسگزار و عاشق تک تک سلولهایم هستم. برای شیشه ای آبم را پشت شیشه گذاشتم تا ازخورشید انرژی بگیرد, دو دستی نگهش میدارم و چند بار تکرار میکنم خدا با توست. سر میکشم تا جانم بداند خدا با اوست, تا هر ذره وجودم  بداند خدا با اوست.

موسیقی بیکلام آرام میگذآرم, شمعی روشن میکنم و زیر دوش آب میروم. آرام بدنم رامیشورم, موهایم را. به یاد می آورم روزهایی را که با بدنم نامهربان بودم, روزهایی که آزاردیده,روزهایی که برای سرویس دادن به دیگران فراموشش کردم. روزهایی که با خشونت موهایم را شانه کردم, روزهایی که قدرش را ندانستم. روزهایی که با خودم نامهربان بودم. زیر دوش آب می ایستم و چشمهایم را میبندم, تمام فشار , انرژی منفی و استرس با آب شسته میشود و میرود. حوله را دور خودم میپیچم, شمع را فوت میکنم, دودش در حمام  گرد بالا میرود. با آرامش بدنم را لوسین  میزنم, مو هایم را شانه میکنم, کمی کرم میزنم و می بندم. به صورت و گردنم کرم میزنم. کرمی دیگر به کف پاها و دستهایم. خدایا شکرت. لباسهای خشک شده را تا کردم و درکشوها چیدم. 

با ایشان رفتیم بیرون, غذا گرفتیم و آمدیم خانه. شام و نهار یکی شد. ایشان خوابید و من کمی کتاب خواندم وگوش دادم. چای  دم کردم, ایشان ریخت و خوردیم. بعد هم رفتیم سرکار ایشان و مشکلی که داشتند و هزینه ساز بود راحل کردم. ایشان من را قبول نداره و شاخ در میاره من کاری یا چیزی را  درست انجام  میدهم. کار دیگری نکردیم, شام شیر خوردیم با  نان و کره و پنیر و مربا. وسایل فردای ایشان آماده کردم, دوتا ایمیل کاری زدم. ایشان دوتا فیلم ایرانی نگاه کرد. 


پ.ن. بهترینها ی روزم 

صدای خنده کودکی 

صدای همهمه پرندگان در صبح زود و روز

احساس امنیت و اعتماد حیوانات در باغ و حیاط

خوابیدن حیوانی بدور از دغدغه و با آرامش 

و خداراداشتن.