بومرنگ

 ساعت ۷ بلند میشوم که صبحانه ایشان را آماده کنم. ساندویچ بزرگ مرغ و آواکادو با پنیر میپیچم براش همراه آب و میوه. خودم به تخت  برمیگردم یک مدیتشن پلی میکنم و چشمهایم  را می بندم تا آرام باشم. به دنیای دیگری گام میگذارم, نیستم, انگار دورم از همه چیز و همه کس. 

صدای هو هوی باد, صدای پستچی, پارس سگها و باران از دوردستها می آید. خواب میبینم به محل کار قدیمی برگشته ام و میخواهم چند نسخه قدیمی کتاب بدزدم!!!

به خودم میگم من که اینجا نباید باشم بنابرین ماشینم را میگیرم دستم!!! و برمی گردم و به دنیا برمیگردم. 

ساعت ۱۲ شده و من در این چند دهه زندگیم به ندرت تا این ساعت خوابیدم. مگر سفر میان قاره ای بوده یا بیمارستان بعد از عملی! 

یک دور توی خانه می چرخم , پرنده ها را غذا میدهم هلیم را گرم می کنم که ناهار است . لباس می پوشم برای پیاده روی, باد شلاق می زند. درختهای تنومند خم میشوند .پرنده ها هراسانند. دوش میگیرم و کمی خانه را مرتب میکنم. موزی حلقه حلقه میکنم , چند توت فرنگی و میوهای استوایی همراه  ماست برای میان وعده .آبجوش را توی ماگم میریزم. کامپیوتر را روشن میکنم و کمی کار میکنم. کارم تمام میشود. با مادر و خواهر و پدر حرف میزنم. شام آماده میکنم, سالاد درست میکنم. چای دم میکنم.

یک کاسه توت فرنگی  روی میز میگذارم, چند برش هندوانه. ایشان میرسد , باران شدیدی میبرد. از لا به لای پنجرهها وارد میشود.  

هفته آینده ۴ سفر کاری دارم به شهرهای مختلف, از حالا ذهن برنامه ریزم آغاز کرده. ایمیل کاری میزنم.

ساعت ۸ شب به بعد آشپزخانه را میخواهم تعطیل کنم از امشب  اجرا کردم. شام را ۷ میخوریم, کباب تابه ای باسیب زمینی وکوجه، سالاد و ماست موسیر.

 سریال  مورد علاقه ۲ شنبه را می بینم. قوری چای سبز بعد از شام روی میز هست و ایشان ماگها را پر میکند. یک تکه کوچک شکلات تلخ میخورم. 

شب طولانی و سردیست. ماشین را روشن میکنم, مسواک میزنم و کمی مرتب میکنم. ایشان زود میخوابد و من فکر میکنم. 

امروز وقتی از خواب بیدار شدم داشتم دعا میکردم برای آدمی که خیلی به من بد کرد, تو خواب و بیداری بودم نه هوشیاری. با خودم فکر میکنم چی شد به اینجا رسیدم؟

من برای آدمی دعا میکنم که سالهای سال بدگویی کرده و هزار تهمت زده, چرا دعا میکنم. 

بخشیدمش و راحتم! 

چرا بخشیدمش چون نمی بینمش دیگه, چرا بخشیدمش؟ 

من دعا میکنم چون درک کردم کلام و نیتم بومرنگیست که به خودم باز میگردد. چرا پر از خوبی بر نگردد.

اما هنوز آدمهایی هستند که ازشون دلگیرم و شاید عصبانی حتا, برای آنها هم دعا میکنم ولی گاهی که نمیتونم دعا کنم, حرفی نمیزنم و سرم را به کاری گرم میکنم تا بازگشت انرژی منفی نداشته باشم. 

پ.ن هر چه کنی به خود کنی. 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد