هفته در یک گلانس

دوشنبه رفتم دنبال همکارم ساعت ۷.۳۰ صبح و کآرمان تا ۱۰ تمام شد, پیاده اش کردم دم خانه اش ورفتم آرایشگاه برای ابروهام را درست کردند, دیگر نه آن خانم به رنگ قشنگ موهای من اشاره کرد و نه من چیزی گفتم. 

خرید کردم و یک رنگ موی بلند دودی متوسط خریدم, یکی هم خانه داشتم همان رنگ و چون میخواستم همه را رنگ کنم گفتم یکی کمه! ناهار آبمیوه خوردم. 

یک مرغ بریان هم خریدم برای منزل برای شام. برگشتم خانه, موهام را رنگ کردم و که خیلی خوشرنگ شد فقط کمی روشنه. بار دیگر یک درجه تیره تر میگیرم. نزدیک ظهر رفتم آفیس و کارهام را انجام دادم و عصر زود برگشتم خانه. پیاده روی رفتم و برنج گذاشتم همراه با زرشک. و چند تا قرص مرغ با آبجوش مخلوط کردم توی ظرفی و کمی هویج و پیازچه را کنار مرغ گذاشتم, روش را فویل پیچیدم و توی فر قرار دادم. چای دم کردم و رفتم پیاده روی, حالم بهتر شد.

ایشان آمد خانه و کمی چای و تنقلات خوردیم و همین. 

سه شنبه صبح ایشان سر کار نرفت و من بسی خوشحال شدم. ناهار ماکارونی درست کردم با یک عالمه سالاد. خانه را تمیز کردم و وسایل سفرم را جور کردم. ناهار خوردیم ساعت ۲ و ۳ رفتیم دنبال همکارم و ماشینی که برام رزرو شده بود. کلی  اسباب داشتیم و جا به جا کردیم و به جاده زدیم. انقدر زیبایی دیدم که درک کردم مفهوم واژه چشم نواز را. ۳ ساعتی رانندگی کردم تو دشتهای بکر و دست نخورده که آماده بهارند. 

ورودی شهر چراغهای بلند نارنجی رنگ و شب سرد و آسمان پرستاره منرا یاد ورودی شهر دوست داشتنیم میانداخت. 

از ۷ شب گذشته بود که رسیدیم. ماشین را پارک کردیم و رفتیم داخل هتل کوچک و نوساز و شیکی, بر خلاف هتلهای شهرهای کوچک میان راهی. مدیر و مالک و رسپشن یک نفر بود, مردی  خوشحال و خوشرو کارتها و رمز وای فای را داد, گفت شام پس از ۷.۳۰ آماده است. ما رفتیم داخل اتاقهامون و جا به جا شدیم. یک چای با کوکی خوردم چون تمام راه چیزی نخوردم و نمیدونم چرا فقط رانندگی کردم! 

کمی دراز کشیدم, لپتاپم را به برق زدم و موبایلهام را شارژ کردم باهاش, منو شب را دیدم و تصمیم گرفتم لازانیا سبزیجات بخورم. به همکارم تکست زدم برای شام که گفت سفارش داده, من هم سفارش دادم و نیم ساعت بعد رفتیم پایین. رستوران کوچک و مرتبی داشت. غذای من سرد بود و بی مزه, نصفش را خوردم و برگشتم بالا. 

صورتم را شستم, مسواک زدم و لباس خوآبم را پوشیدم و خزیدم توی تخت. کمی تی وی دیدم, کتاب خواندم و نزدیک ۱۰.۳۰ بود آخرین بار که ساعت را چک کردم و خوابیدم تا ساعت ۴ صبح که بیدارباشم هست. با دوستآنم در گوشه کنار دنیا کمی حرف زدیم و از ۶.۳۰ تا ۷ چشمهام را بستم و ۷ دوش گرفتم و جمع کردم و وسایل را گذاشتم تو ماشین. رفتم صبحانه خوردم و همکارم یک کافی خورد و اتاقها را تحویل دادیم و رفتیم برای کار. باران میآمد و ابری بود هوا. بعد از کار رفتیم یکی یک لاته با شیرینی خوردیم و دخترک سیگاری کشید و راه افتادیم. 

تا بازدید بعدی ۱ ساعتی راه بود و زود رسیدیم. در آفیس آنجا نشستیم, گپ زدم و چای خوردیم. کامیاب شدیم و برگشتیم. بره های سفید کوچولو دنبال مادرهاشون میدویدند. خدا انگار رخت نو بر تن دنیا میکند هنگامه بهار. خدایا چرا همه زیبایی ها بی پایان از دست تو فقط بر میاد. 

یک سو  سبز بود و یکطرف دریای گل زرد, همه زیبا, همه بیهمتا, همه آفریده یکتا. 

میان راه او یک سیگار کشید و من نهاری خریدم, نزدیک ۵ رسیدیدم. ماشین را تحویل دادیم و یک تاکسی  گرفتم تا خانه. کلید هم نبرده بودم و ازدرپشت وارد شدم. 

در راه سوال های راننده را جواب میدآدم, و  با همکارم حرف میزدم. من زیاد آدم دور و برم  نیست و اینجور زمانها انگار به حریمم دست درازی  شده. غذا که داشتیم و خوردیم و خوابیدیدم. 


پنجشنبه نرفتم سر کار و خانه ماندم. صبح کم دیرتر بلند شدم, به دوستی که پیام  برایم گذاشته بود زنگ زدم و برای شنبه شب دعوت کردمشون. فیلمی نگاه کردم, کمی کتاب خواندم. کمی با دوستانم حرف زدم. با مادر وخواهرجانانم حرف زدم. پیاده روی رفتم. شب شاید شام هم درست نکردم! کلا پنج شنبه استراحت کردم برای خودم و خانه را به حال خودش رها کردم. دوستم برنامه شنبه شب را به هم زد. 

جمعه صبح بیدار شدم, صبحانه را روبه راه کردم و کمی برنج خیسآندم, یک پیاز  با گوشت چرخکرده  میکس کردم و گذاشتم یخچال. دوش گرفتم و پس از آن مارکت رفتم. کمی گوجه, شلغم و توت فرنگی و نان زعتر و خرده ریز خریدم. برای خودم پنکیک هلندی خریدم با عسل وکره روش! از جای  دیگر مرغ, پنیر, فندق, میگو و پنیر زیره دار خریدم و  رفتم سمت آفیس. کارهام طول کشید و نیمه کاره ماند برای روزی در هفته آینده و  نزدیک ۲ شتابان به خانه برگشتم. نهار را آماده کردم با ماست و سبزی خوردن. همه چیز را جا به جا کردم. ایشان دیر آمد و باز شام و ناهار یکی شدیم. من برنج و ماست با گوجه خوردم,  کمی استراحت کردیم. عصر پیاده روی رفتیم. شام نخوردیم و کمی میوه خوردیم. 

شنبه روز پر کاریست, ابتدا هلیم درست کردم و قرمه سبزی, گوشت جدا برای هلیم پختم. خانه را تمیز کردم. دوش گرفتم و رفتم بیرون برای خرید, کمی هندوانه, موز, غذای حیوانات, نارنگی, شیرینی برای عصر, نان چند مدل و کمی خردریزخریدم. بنزین هم زدم و برگشتم خانه. گوش درد دارم. 

 دیروقت مهمان عزیزی رسید و تا پاسی از شب بیدار بودیم. نزدیک ۱ همه خوابیدیم. 

یکشنبه هلیم خوردیم صبحانه با نان سنگک و البته خامه و پنیر و مربا هم نوکی زدیم. برای ناهار لوبیا پلو درست کردم. ایشان رفته بود تواتاقش داشت کارهاش را انجام میداد که چند بار گفتم مهمان تنهاست ولی خوب خودخواهی ایشان بی مانند است. آخر سر رفتم بالا تو اتاقش روی یکی از کاغذهاش نوشتم این نیامده اینجا تنها باشه, یک کاری بکن که خوش بگذره بهش. 

رفتم حمام و دوش گرفتم, آمدم دیدم دارند ایکس باکس بازی میکنند. ناهار خوردیم و هرکی رفت خوابید ؛ عصر بلند شدیم و چای  خوردیم. آماده شدیم و به سوی کنسرت روانه شدیم. شب خوبی بود, من آشنا ندیدم ولی ایشان در جامعه ایرانی شناخته شده است و هر ۵ دقیقه یکی سلام میکرد بهش. 

آن خانمه هم که به ایشان گیر داده بود دیدیم و  رو به ایشان گفت تورا خدا پیش منم بیا!! 

دیر وقت برگشتیم, شام نخوردیم و خوابیدم. 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد