پرنده رفت


ساعت ۶.۱۰ صبح بیدار شدم. ۶.۳۰ بلند شدم تا آماده بشوم برای کار.
کمی آرایش و پیرایش موها و تغییر لباس و بدون نهار و با یک بطری آب و کمی میوه راه افتادم. صبحانه کمی کورن فلکس خوردم. سر راه رفتم یک بطری کوچک شیر خریدم و رفتم سر کار. در مسیر یک بخش کتاب خواندم, کمی مدیتیشن در راه و سپاس گزاری از داده ها.
خبر چندانی نبود. عکسهای مهمانی شب قبل را آپلود کردم برای همکارها.
ما از چند فرهنگ مختلفیم که با هم کار می کنیم و تفاوتها جالب است. برای پرندهای طبقه بالا دانه میریزم همیشه, امروز که رفتم دیدم یکی از آنها مرده و ناراحت شدم.
به خواهرم زنگ زدم. دوستی پیام داد که فردا هم را ببینیم و خانمی که برای کمک می آید پیام داد که این هفته برنامه دیگری دارد. فردا آخرین روز کاریست.
زمان بازگشت به ایشان زنگ زدم تا برنج بگذارد برای سبزی پلو. درترن دو پسر ایرانی وقیح بودند که حرفهای بیربط میزدند به تصور اینکه کسی زبان آنها را نمیفهمد.
جالب بود در آخر کار یکی از بسیجی بودن و مسجد رفتنش در ایران حرف میزد و حالا دنبال مدل شدن بود.
برگشتم خانه. یک جاروی سر دستی کشیدم الکی. دوش گرفتم و شام درست کردم با ماست موسیر.

یک چای پرتقال و دارچین درست کردم و در ماگ محبوبم خوردم.دراز کشیدم و کمی تی وی دیدم.
حالا وقت خواب است. ساعت ۱۱ شب, فردا روز خوب دیگریست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد