کریسمس مبارک


صبح شد و من ساعت ۸ از خواب بیدار شدم. ۳ بآر تخت را ترک کردم و باز برگشتم. صدای باد در درختان ,نفسهای ایشان و سوت کتری پس زمینه این نگارش است. روز آغاز شد. تولد یکی از پاکترین و مهربانترین بندگان خدا بر پیروانش مبارک.
امروز روز خوبیست.
رفتم چای دم کنم دیدم یاادم رفته دیشب ماشین را روشن کنم. دکمه اش را زدم. بطریهای آب را جمع کردم و روزنامه ها را بردم انداختم در سطل. امروز روز گرمی هم خواهد بود. به گلها آب دادم, آفتاب گرم برخی از آنها را سوزانده. خدایا سپاسگذارم برای چتر مهربانیت بر سرم.
خدایا سپاسگزارم برای مجال زندگی کردن, برای بودن در این دنیا.
دوستی پیامی گذاشته بود که این کریسمس چیزی نمیخواهم جز درمان ام اس برای بیمارانش.
دل آدم گرم میشود که هستند کسانی که درد مند نیستند ولی درمآن میجویند. پاینده باشید.
در دل گفتم من از خدا میخواهم که این ۷ میلیارد ابتدا با خودشان مهربان باشند و آن را جاری کنند در روزمره زندگی و با دیگران و هر آنچه در این هستی هست مهربان باشند. سیل مهربانی ما را ببرد.
پیمان بستم هرروز دستکم یک کار نیک انجام بدهم. حتا اگر خرد باشد. به کسی نیکی کنم, خدا کمک کند.
ریسم روز آخر تعریف میکرد که مادرش بیماری روحی دارد و حیوانات را جایگزین فرزندانش کرده چون آنها دوستش ندارد و سراغش نمیآیند. قآبل لمس است که مادرش بیماری روحی داشته چرا که فرزندانش همه مشکل دارند ولی دلم برای آن زن سوخت پرسیدم مادرت به انجمنهای حمایت از حیوانات کمک میکند؟ که جواب نه بود. گفتم
میتواند به پناهگاه حیوانات کمک فیزیکی کند داوطلبآنه زن بینوا! شاید پاسخگوی نیازش باشد و بهتر شود. پیشنهادی بود که بدش نیامد.
ساعت ۹.۳۰ صبح است. من گرسنه هستم و دلم نان و کره و مربای آلبالو میخواهد و ترک تخت نتوانم کرد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد