روز ازنو

 بعد از چند هفته استراحت و یک خط درمیان سر کار رفتن امروز به طور رسمی کار آغاز شد و بدیهیست پوست هم کنده شد. 

خدا راشکر که ترافیک نبود هنگام صبح و راحت رسیدم. با ز هم من بودم و همکار شآکی از حجم کار که من هم حق میدهم بهش. چون یک همکار داریم که اسیستانت مدیرمانه و کلا کارش با ما نیست ولی تا دلتون بخواهد در کار ما دخالت میکند و برای همه تکلیف تعیین میکند! من همیشه نادیده میگیرم و بحث هم نمیکنم باهاش ولی اهمیتی هم به نظراتش نمیدهم و کار خودم را میکنم ولی با این  همکارم تا به حال چندین  بار درگیری لفظی داشتند. 

به نام خدا کار را آغاز کردیم, من خانه کمی صبحانه خوردم  در راه آب فراوان نوشیدم. یک ساعتی کار کردم و گرسنه شدم. کمی بادام و توت و انجیر خشک خوردم. 

و کمی هم توت فرنگی و انگور خوردم. 

یکی از همکارها به طور ناگهانی استعفا داد که مثلا آمده بود اسیستانت من باشه, و این منجر به ۲ برابر شدن کار من شد. یعنی به اضافه کار خودم کار آنرا هم باید انجام بدهم. 

دختر  خوبی بود, حیف که از دست دادیمش. از کارش خوشنود بود ولی از نحوه برخورد و قولهای عمل نشده شاکی بود. امروز برای خداحافظی آمد و با آنها خیلی سرد و بد برخورد کرد ولی با من آن یکی همکار خیلی صمیمانه و دوستانه مانند همیشه بود و خداحافظی کرد و رفت. 

دلمان براش تنگ میشود. 

امروز مدیر با من میتینگی داشت و کمی معذرت خواهی و قول و قرار و پرسیدن اینکه چه کاری دوست دارم انجام بدهم. خوب من الان همه کار انجام میدهم. از انجام اردرها و سفارشات تا مکاتبه با کلاینتهای جدید و عقد قرارداد و مانیتور کردن کارکنان خودمان به اضافه تکنیکال ساپورت کلاینتها, آپدیت کردن سیستمها و ....ل 

در ۶ ماه گذشته ۳ نفر رفتند و کم کم کار آنها به دوش من افتاد, خوب با کار خودم ۴ نفر! 

امروز گفتم من میخواهم از خانه کار کنم چون وقتم در ترافیک و رفت و آمد تلف میشود که گفت فکرهامو میکنم. در کل از شرایط کار راضی نیستم.

ساعت ۱۲ سالاد سیب زمینی و تن ماهی را خوردم با کراکر و به همکارم هم کمی دادم. آنهم وقت ناهار یک پیش دستی برای من  از غذای خوشمزه خودش آورد.

ساعت ۱.۵ رفتم داخل اتاق ساکت و ۱۱ دقیقه مدیتشن کردم و با عزیزی در ایران هماهنگ کردم و آنهم نشست. آلارم موبایلم را ست کردم که هرروز این کارا انجام بدهیم  باهم. ساعت ۲.۳۰ رفتم بیرون نیم ساعتی برای خودم که هوا خیلی گرم بود. کمی از سوپر خرید کردم و از نانوایی و آمد دوباره سرکارم. 

ساعت ۴.۱۵ یکی از کلاینتها یک لیست بلند بالا فرستاد که ۶ تا آنها برای فردا بود!!! تا ۵.۲۰ مجبور شدم بمانم و تا روز ۴ شنبه را انجام دادم ولی همچنان تا ۲ ماه دیگر مانده که فردا انجام میدهم. سر درد و گردن درد بدی  داشتم.

به مادرم زنگ زدم جواب  نداد,به خواهرم زنگ زدم جواب نداد. ۴۵ دقیقه بعد خانه بودم. برنج را دم کردم و قرمه سبزی را گذاشتم گرم شود. لباس عوض کردم و در نم نم باران یک نیم ساعتی با ایشان پیاده روی  رفتیم. برگشتیم, سالاد شیرازی درست کردم و  شام خوردیم , مرتب کردیم و من دوش گرفتم و حوله به سر میروم به خوابگاه.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد