جرات کن

سه شنبه یک روز شلوغ و  پر استرسی بود سر کار. از ساعت ۹ که آغاز کردم تکان نخوردم. تکنولوژی خیلی خوبه ولی اگر کار نکند که موجب ناراحتی روح و روان خواهد شد. پرینتر از کار افتاد و اینترنت قطع شد و من کلی کار برای فردا داشتم که انجام بدهم. لپتاپم را زدم زیر بغلم و رفتم خانه ساعت ۳. ساعت ۴ خانه بودم و تا ۷.۳۰ کار کردم. البته ۱ ساعت وقفه دادم و کارهای خانه را انجام دادم و شام ماکارونی با سالاد فراوان درست کردم. ساعت ۸ با ایشان رفتیم پیاده روی و به پرنده ها غذا دادم. برگشتم و شام خوردیم جمع کردیم و خوابیدم. روز چهار شنبه دیدم حالم خوب نیست. زنگ زدم که نمی توانم بیام و نرفتم. مدیرمان یک کم ناراحت شد ولی من فقط نرفتم وگرنه از خانه کار کردم. تا ساعت ۶.۳۰ . 

خوب روزی که روز من نیست و از من خواسته میشود که کمک کنم با روی باز کمک میکنم ولی انگار اگر من کمک بخواهم سبب ناراحتی میشود!! دنیای عجیبیست. 

روز بسیار گرمی بود, آفتاب که پایین آمد رفتم پیاده روی چون ایشان دیر میآمد. برگشتم خانه و تمام درختان و باغ و باغچه را آبیاری کردم. گلها همه از گرما پژمرده شده بود. به پدرم زنگ زدم و یک دل سیر حرف زدم, تازه پرسیدم چی کار میکنید امروز که گفت میخواهم بروم بیرون ضامن کسی برای وام شوم. گفتم که پس زود تر برو کاش میگفتی. جواب داد نه با تو حرف میزنم؛ از هر کاری  مهمتره.با حوصله تمام حرفهای بی سروته من را گوش داد و به زور من خداحافظی کرد. احساس دوست داشته شدن و مهم بودن را به من منتقل کرد. پدر خوب نعمتی است ارزشمند. خدایا هزاران هدیه که به من دادی سپاس اما برای خانواده خوبم میلیون ها بار سپاس.

با آن دوستم که همیشه میرویم کافی شاپ تلفنی حرف زدم و برای جمعه یک قرار گذاشتیم. شام کبابه تابه ای با برنج درست کردم. 


۵شنبه که امروز بود آغاز روز دیگری در زندگیم بود. روزی که بر نمیگردد! هوا خنک و بارانی بود. ساعت ۸ به مدیرم  گفتم که امروز  هم از خانه کار میکنم و برام چندان مهم نبود که آنها چه فکر میکنند. وقت دکتر گرفتم برای ۶.۳۰و کار کردم و کار کردم. یک چای برای ایشان دم کردم و ساعت ۶.۲۰ دقیقه رفتم دکتر و دو سری دارو گرفتم. من الان یک  درخواست دارم و آن اینه که از خانه کار کنم. چون از این همه سفر و مسافرت خسته ام. برای خودم امروز نیم ساعت پیلاتز کار کردم و صورتم را هم ماساژ دادم. نیاز دارم برای خودم وقت زیاد تری بگذارم.

امروز ناهار نخوردم. چای سبز خوردم و آب نوشیدم با دو بیسکویت و یک نان ساندویچی پر از کره  و عسل خوردم. دیدم یخچال کمی تا قسمتی خالی است بنابر این بعد از دکتر رفتم کمی خرید کردم. از میوه فروشی هندوانه, قطره  طلا,هلو, خیار, ۳ مدل گوجه فرنگی, سبزی خوردن , شاهتوت, توت فرنگی, سیب گلاب مانند, انگور وسیب زمینی و پیاز  خریدم.

از سوپر اسپرینگ رول,مایه کیک, خامه, آب پرتقال و کمی مرغ باربیکیو خریدم و به سوی خانه رهسپار شدم. داروها ماند برای فردا با بقیه خریدها, وقتی رسیدم یادم افتاد برای پرنده فراموش کردم غذا بخرم.

ایشان عدس پلو دم کرده بود و مرغ هم که درست کرده بودم برای شام. شهرزاد را دیدیم و آماده خواب شدم الان. 


پ.ن. دستکم ۱ ساعت برای هر روز نیاز دارم تا به خودم برسم. 

پ.ن. از خانه کار کردن.

پ.ن. خدایا کاش میشد بغل کرد تورا و  بوسید.

پ.ن. جرات کن و به بهترین کسی که میتوانی تبدیل شو. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد