من خوشبختم

 شنبه آغاز شد و ما از خواب برخاستیم. ایشان رفت بیرون . کمی سیب زمینی پختم و قیمه ای را رو به راه کردم و به گاز سپردم و رفتم پیاده روی. خنکای صبحگاهی بسیار لذت بخش بود. وقتی برگشتم دوستی زنگ زد کمی با هم صحبت کردیم و دوباره نقبی زد به دوستان مشترکمان که یکی از آنها ۵-۶ سال و دیگری ۲ سال است که جدا شده اند و انتقاد از آنها و قضاوت در مورد هر دو سوی رابطه و صد البته جانبداری از بدترین آدم ماجرا! بارهای پیش هم همین حرفها را میزد و من یکبار قبل به او گفتم اینها خودشان از رابطه و زندگی قبل فاصله گرفتند ما چرا حرفشان را بزنیم. 

اینبار بعد از چند جمله که شنیدم بدون رودربایستی حرفم را زدم و گفتم ازت میخواهم ادامه ندهی. نه به خاطر دوستانمان بلکه به خاطر دختر و پسرت.از اینجا به بعد ساکت شد و حرف را عوض کرد. ولی میدانم که ناراحت شد از حرفم.

من مدتهاست مراقب زبانم هستم, خودم هرچیز کشیدم از دست زبانم کشیدم. چرا باید با قضاوت و حرفهای صد من یک غاز دوباره خودم را گرفتار کنم.

کمتر از ۵ دقیقه خداحافظی کرد و رفت, این دوست من خودش هم چند سال پیش جدا شد به همان دلیلی که دوست دیگرمان ۲سال پیش جدا شد و حالا طرفداری همسر آنرا میکند. 

امروز چندین سری لباس شستم و پهن کردم.

برویم سراغ مبحث شیرین آشپزی؛ قیمه برای خودش میپخت و من ۲ پیاز با گوشت چرخکرده میکس کردم و مقداری از آنرا گوشت قلقلی کردم برای یک شبی در هفته و باقی آن با سیب زمینی و بقیه مواد میکس شد و رفت در یخچال  برای کتلت. خمیری را که شب قبل خریده بودم در دو ظرف پیتزا پهن کردم و کمی مواد ریختم و گذاشتم در فریزر باز هم برای شبی ازشبها. سبزی پاک کردم و گذاشتم در کیسه ای در یخچال و کمی شستم برای  ناهار. برنج دم کردم و سیبزمینی ها را روی حرارت کم گذاشتم و رفتم حمام.

ماست و خیار داشتم درست میکردم که ایشان رسید و ناهار خوردیم و یک سریال ایرانی دیدیم و جمع کردیم و رفتیم خوابیدیدم. 

از خواب که بلند شدم , میوه های تابستانی را در سبد حصیری چیدم و کمی آجیل روی میز گذاشتم. چای دم کردم که ایشان بیدار شد. کمی تلویزیون دیدیم و رفت چای  ریخت.

من بعد از آن رفتم بالا  و کارهای پرونده مامان و بابا را انجام دادم. باز دو سه تا چیز کم بود. پیغام گذاشتم و روی مدارک خودم هم کار کردم و همه چیز آماده است. 

فقط آن دوسه تا مدرک که برسد کار تمام خواهد شد. 

شب ایشان یک فیلم گذاشت و با هم دیدیم, وحشتناک بود ولی جالب بود. من زیاد فیلم نمیبینم, یعنی  حوصله تی وی ندارم. بیشتر گوش میدهم یا میخوانم. شام نخوردیم ایشان کمی میوه خورد و من هم کمی! 

بعد هم ایشان خوابید و من حدود ۱.۳۰ خوابیدم. 

یکی از قرص هام را فراموش کردم امروز. 


یکشنبه صبح حوالی ۸ بیدار شدم و آب برای چای گذاشتم و برگشتم توی تخت. دوباره  بلند شدم چای دم کردم و دارو هام را خوردم. ماشین را خالی کردم و دوباره روشن کردم تا تمیز شود با حلول تمیز کننده. ساعت ۹.۲۰ دقیقه ایشان بلند شد و دوش گرفت. صبحانه را آماده کردم و نان شیرمال را داخل فر گذاشتم. تخم مرغ آب پز کردم. کره, پنیر و سه رقم مربا گذاشتم به  همراه با آب پرتقال.

برای ناهار آبگوشت درست کردم و کتلتها را سرخ کردم و ایشان رفت به تمیز کردن حیاط. 

میخواستم بروم بیرون برای خودم کرم صورت بخرم ولی حسش را نداشتم. خانه را تمیزتر کردم!! 

ناهار خوردیم و ایشان جمع کرد و من با دست برخی از ظرفها را شستم! 

خوابیدم حسابی بعد از ظهر, بعد از خواب دلم فقط آب میخواست. ایشان بلند شد چای دم کرد و رفت به آبیاری باغ و باغچه. با مادرم و پدرم حرف زدم امروز. 

از دایی مهربانم کلی پیام عاشقانه دریافت کردم که اگر کسی رابطه دایی و خواهر زاده را نداند میپندارد که عاشق به معشوق نوشته است. برایش نوشتم من خیلی  خوشبختم که شما را دارم و از همتون عشق و محبت دریافت میکنم. دایی گلم ممنونم که روزم را رنگین کردی. 

تمام مدت با خودم میگفتم انگار به دنیا آمدم تا دوست داشته بشوم, هرکجا پا میگذارم عشق دریافت میکنم. خدایا شکرت.

به خاله و یک دوست قدیمی زنگ زدم که هردو جواب ندادند. 

غروب با ایشان رفتیم پیاده روی و برای پرنده ها غذا بردم. شام درست نکردم ولی کمی اسپرینگ رول و پای پنیر در فر گذاشتم برای شام . ایشان با  صدای بلند فیلم تماشا میکرد و من سردرد داشتم. دنبال مفری بودم که دیدم به اتاق خواب پناه بیاورم بهتر است. وسایل فردا را آماده کردم و  مهیا سر کار رفتنم.

قرصم را بخورم میخوابم.


پ.ن. امروز تمام شبکه ها دکتر ظریف  دادند. امیدوارم حال مردمم خوب باشد, حال سرزمینم. 






نظرات 1 + ارسال نظر
نادی یکشنبه 27 دی 1394 ساعت 18:38

سلام و صد سلام
بازم ممنونم♧♧♧♧

سلام، خوش آمدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد