تو مرا بس

 صدای آبپاشهای درفضای گرم حیاط میپیچد, چمنهای تشنه سیراب میشوند و درختها خنک. من عاشق صدای آب پاشها در تابستان , بوی چمن خیس , صدای خنده های دور و چراغهای حیاطم. یاد آور روزگار دور خوش کودکیست, روزگاری که خانه ها حیاط داشنتند و صاحب خانه ها دل خوش و مهربانی! من پرتاب میشوم به روزگار کودکی, روزگار شادی! 

یکشنبه ها من بعد از ناهار دیگر کار چندانی ندارم برای تمام روز, دراز میکشم و از تی وی تماشا کردن یا خواندن لذت میبرم. اتاقی داریم که مختص گیم بازی کردن و فیلم دیدن برای ایشان و مهمانهاشه, یک بوفه کوتاه چوبی در آن اتاق گذاشتم و گلهای آپارتمآنی را در گلدانهای مختلف که از نظر رنگ و اندازه که هیچ هماهنگی با هم ندارند روی آن گذاشتم. ناهمگونی زیباییست. اینجای جایگاه قیلوله روزهای تعطیل من است, اتاقی آفتابگیر  رو به حیاط که بوی کتابهای کاغذ کاهی میدهد, لیزی بوی خواب گاه من میشود و جایگاهی برای کتاب خواندن, تنهایی و استراحت کردن. یکشنبه صبح کمی هلیم گرم کردم برای صبحانه و صبحانه مفصلی هم چیدم. چند بسته گوشت بیرون گذاشتم. برای ناهار خورشت کرفس چند وعده ای درست کردم, مایه ماکارونی و شامی برای هفته آینده و همینطور مواد یک سالاد پختنی برای ایشان. آب سیب و کرفس گرفتم و ریختم در بطری تا خنک بشود و خانه را هم تمیز کردم. ریشه مو رنگ کردم, برنج دم کردم و رفتم حمام. وقت ناهار بود و هم من گرسنه بودم و هم ایشان. غذا کشیدم و خوردیم و تند جمع کردیم و شستیم و آشپزخانه را تمیز کردم, لباس ها  را در آفتاب داغ پهن کردم و رفتم خوابیدم زیر کولر. بیهوش شدم! 

یک ساعتی خوابیدم و بلند شدم کمی هندوانه و طالبی برای عصر گذاشتم, گاز را تمیز کردم و چای دم کردم. ابروهارا تمیزکردم و کمی داستان خوآندم. داستان نامه یک زن به همسرش, جالب بود. داستان بسیاری از زنآن فداکار. وقتی جوانتر بودم و بزرگترها میگفتند به خودتون برسید و به فکر خودتان باشید در زندگی زنا شویی, تصور من زنان خودخواه بود! تصورمان این بود زن باید فداکار باشد ولی دریافتم به فکر خود بودن خودخواهی  نیست,احترام به خود و دوست داشتن خود است. 




من برای خواسته هام احترام قائل هستم این  روزها.

دیروز روز خرید بود, خوب در پی تغییراتی  که در خودم ایجاد کردم از زیاد خریدن پرهیز میکنم. خوب قبل ترها اگر چیپس میخواستم کمتر از دوتا نمیخریدم ولی اینروزها یکی میخرم. چون از تمام شدن برخی از اقلام جانمان در خطر نمی افتد و من هر  هفته خرید میکنم. اگر ۱۰ تا گوجه فرنگی دارم نیازی به خرید دو کیلو دیگر ندارم. با اینکار اسراف نمی کنم و پولش را برای هدف بهتری میشود هزینه کرد.تغییر دوم از خرید مواد بهداشتی و آرایشی که روی حیوانات آزمایش میشود خود داری میکنم. تغییر بعدی کره گیاهی و شیر بادام را جایگزین کره و شیر کردم, هنوز برای پنیر و ماست جایگزینی پیدا نکردم. 

برای خودم یک سالاد و برای ایشان ناهار گرفتم و بردم دفترش سر راه, داروهام  را گرفتم و برگشتم خانه با کلی خرید که باید جابه جا  میشد. کارهام را انجام دادم و مرتب کردم. برای هفته آینده خودم  سیب سبز خریدم که ببرم سر کار تا کمی دیتاکس کنم. قراره گذاشتم میوه و آبمیوه بخورم در هفته آینده برای ناهار و اسنک. 

سالادم را خوردم همانطور که کارهام را میکردم و بعد از مرتب کردن همه چیز رفتم تویی تخت, شهرزاد را گذاشتم ببینم و اواسطش خوابم برد. بیدار شدم ولی ماندم توی تخت و تا آخرش را دیدم. چرا هر زنی که بچه دار نمیشه به شکل بیمار روانی و عقده ای نشان میدهند. فرهنگی داریم غنی! البته من این حرفها را رو در رو هم شنیدم و حتا بد تر از اینها را! به قول علی نصیریان از نداشته هات شروع کن. خدایا شاکرم از آنچه که صلاح دانستی, من جور دیگر بلد  نیستم آغاز کنم! 


غروب با ایشان رفتیم پیاده روی و برای شام برای ایشان خورشت بادمجان با مرغ درست کردم و برای خودم غذای هندی! برگشتیم و شام خوردیم وفیلم دیدیم و خوابیدیم. 


پ.ن.  نور رحمتت راهها را روشن میکند, تو مرا بس! 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد