مهیا هستم

ملافه روی تخت را جمع میکنم, چیزی به نوروز نمانده انگار. من چرا بیقرارم, بیقراری شاد زیر پوستی دارم. ملافه های تمیز را روی دراور میگذارم. و کشوها را یک به یک خالی میکنم. هرآنچه اضافه است و تاریخ گذشته  است و یا استفاده نشده دسته بندی میکنم. 

کیسه های جدا گانه برای خیریه یا زباله! انگار نفس میکشند کشوها از خلوتی و نظم. سراغ کابینتهای حمام میروم و همه را مرتب میکنم. هفته گذشته اینها را خالی کرده بودم ولی یکی دو بسته نیمه خالی بود که یکی کردم و کلی جعبه ریختم بیرون و ملافه تخت را میکشم و روتختی را مرتب میکنم, یک شمع روشن میکنم و میروم سراغ کشوهای یکی از بوفه ها, شمع ها را خالی کردم توی جار, ظرفها باشد برای هفته آینده. باید جعبه بگیرم و اینها را خالی کنم. نمیتونم برای آن لحظه صبر کنم که اینها را بدهم بره! گرد گیری میکنم, کشوهای میز را مرتب میکنم. میرم سراغ لیوینگ روم خودمون! روکش مبلها را عوض میکنم مانند هر هفته و همه جا را گردگیری میکنم و روکش جدید میکشم! کشوهای میز را مرتب میکنم و رومیزی های شسته شده را در کشو میگذارم و نوبت تی وی روم میشه که بوفه اش را مرتب میکنم. لباس شویی پر و خالی میشود و لباسهای شسته شده توی سبد روی هم منتظر دستی هستند که آنها را به آفتاب گرم بسپارد. کشوها ی آشپز خانه را خالی میکنم, دو تا کیسه کنار دستم پر میشود. سطل زباله و سطل خیریه! 

کابینتها یک به یک مرتب و تمیز میشوند, چه قدر فضا بیخود اشغال  شده بود. چه میکردی تا حالا ایوا! ماشین هنوز میشوره و من به صدای رادیو گوش  میدهم و صدای درونم که چه خوبه این مرتب کردنها, این رها شدن از برخی از وسایل حتا از برخی از الگوهای  غلط و آدمهای اشتباه.  انگار ذهنم آرام میگیرد. 

آشپزخانه مانند تآر عنکبوت است اما پروایی نیست. لباسها و ملافه ها در باد و آفتاب به هم میپیچند و من به بوی خوش تمیزی فکر میکنم. ساندویچ مرغ و پنیر را تست میکنم و یک لیوان آب پرتقال سر میکشم.

بوفه بالا را دست میکشم, مرتب است. عکسها را باید عوض  کرد, باید عکسها را ظاهر کنم, قابها را هم عوض باید کرد. بوم عروسی دوستی  را به سطل میاندازم, به رقص دونفره زیباشون فکر میکنم, به همسر اول آن مرد که زندگی اینها را جهنم کرد, به مردی که خمار بود و نفهمید زنش کی رفت. آفیس از همه بیشتر کار دارد, کاغذ کاغذ و کتابهایی که به کار ما نمیآید. هفته دیگر کتابخانه را پاکسازی میکنم, ایشان که به کتابهایش پیوند جاودان دارد, من که  ندارم. کمد ملافه ها را دست نمیزنم. هفته دیگر انجام میدهم. چند هفته پیش بود ایشان بقیه کمدها را مرتب کرد با من. همه جا را گردگیری میکنم. سراغ جارو برقی میروم, همه جا زیر فرشها و زیر مبلها و میزها, کنجها و گوشه ها فراموش شده. 

ماسکی روی صورتم میگذارم و دوش میگیرم. ساعت ۳.۳۰ بعد از ظهر است. خسته ام و روی تخت دراز میکشم, فیلم میبینم و کیف میکنم از تمیزی خانه. ساعت ۷ شد و آفتاب کمی پایین آمد برای پیاده روی میروم. دوچرخه صورتی کوچکی کنار دریاچه افتاده است. 

برای شام دمپختک درست کردم با نیمرو. لیست خرید در آشپزخانه را کامل میکنم. شمع ها را روشن میکنم و خانه نورانیست. 

پ.ن. خدایا به چه زبان ازتو سپاسگزاری کنم! 

پ.ن. نوروز همین گوشه کنارهاست. 


نظرات 1 + ارسال نظر
جلبک خاتون شنبه 24 بهمن 1394 ساعت 17:35 http://zendegiejolbakieman.blogsky.com

چقد قشنگ گفتین...
نمیدونم چرا حوصله ی عید ندارم اصلا...

حیف نیست. نوروز بهترین رویداد ساله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد