دوچرخه صورتی


ساعت ۸.۱۵ بعد از صبحانه رفتم پیاده روی, کنار دریاچه دوچرخه کوچک صورتی هنوز بود. خدا کند غفلت دخترکی باشد نه چیز دیگر! 

وسایل صبحانه را جمع میکنم و آماده خرید میشوم. یک دور لباس در ماشین میریزم.  برای مارکت رفتن و ماهی خریدن یک سبد حصیری باید  باشد که تو را پرت کند به شهسوار و بازار روز و ماهی آن و به یاد آنروزها ماهی و سبزی تازه در آن بریزی. 

خریدها هر کدام یکجاست! به دورترین میروم, جا مسواکی و ظرف غذا حیوانات از یکجا, لباسی کوچک و مت یوگا از جای دیگر, وایت برد به سفآرش ایشان و کمی خرت و پرت از جای دیگر و نان از نانوایی !۵ تا شلیل, ۲ کیلو پیاز, خیار, ۵ تا موز, شاهتوت و خیار های قلمی ریز و کیل  برمیدارم.مختصرو خوب. 

در جایی دیگر کمی مرغ و گوشت دودی برای هفته ایشان میخرم, یک ماهی و نیم کیلو میگو و  ماست میگیرم. 


ذهنم کار نمیکند چه چیز دیگری در لیستم بود, لیستم در کیفم است و ذهن من کنار دوچرخه صورتیست. 

بدنبال زولبیا بامیه به جای دیگر میروم, سینی ها خالیست و فردی تند تند با پرها جا به جا  میکند. حس انتظار ندارم از تمام خریدم صرف نظر میکنم و سوار ماشینم میشوم. پوستر محسن یگانه به من زل زده! زنی سکه هایش را حواله دستگاه میکند و تیکتش را بر میدارد. به فارسی میگویم کاش نمی انداختی, من در حال رفتنم. لبخند میزند. دوازده و نیم است و من خانه هستم وآب  و برنج و سبزی به هم میجوشند. ماهیها رامیشورم, میگوها رادر ظرفی میریزم, مرغها را در سبدی میشورم. میوه ها را میشورم تا بعد بسته بندی کنم و در یخچال بگذارم. کمی روغن, زرد چوبه و نمک و ماهی ها را روی حرارت کم میگذارم. ماشین نیمه پر را روشن میکنم, ظرفها امروز زیاد است. لباسها را در آفتاب پهن میکنم و دوباره لباسی را در دهان ماشین میگذارم. 

دوش میگیرم, لباس قهوهای بلند خنک که گلهای کرم دارد رامیپوشم, همان که از دستفروش های ۷ تیر خریدم ۱۵۰۰۰ تومان ۳ سال پیش, سه سال پیش بود آخرین دیدار. بیجهت نیست پدرم اولین پرواز را میخواهد! 

موهای خیسم را با کلیپس جمع میکنم و ایشان  میرسد. ماست وخیار درست میکنم و فکر میکنم هیچوقت نفهمیدم ماهی را باید با سیر ترشی خورد یا با ماست, هر دورامیگذارم. 

جمع میکنیم و خواب چشمانم راسنگین کرده. به تخت میروم ولی خوابم نمیبرد. ایشان هم نخوابید و یک ویدئو آموزشی میبیند و من به رویه لحافم خیره شدم. دستم را میگیرد و میبوسد و من فکر میکنم اگر فردا  هوا گرم بود اینها را هم بشورم. به ایشان میگویم خانه را دوباره سمپاشی کن. کتری را پر میکند و قوری را میشوردوچای خشک میریزد. گیاهان را آبیاری میکند و آلاچیق را تمیز میکند. چای دم میکنم. وایت بردش را نصب میکند و کارهایش را مینویسد.

کمی شیرینی از بیکری خریدم روی میز میگذارم. ایشان چای میریزد وبا هم میخوریم. روی مبل دراز کشیدم و کاتالوگ سوپرها رانگاه میکنم. میروم بالا که وایت برد ایشان را ببینم و کشوی میزم را تمیز میکنم! ایشان یک باتری میدهد برای ترازوی حمام, با خودم می  گویم حتما زیاد چاق شدم. ۶۴ کیلو, پس چاق شدم!

۴کیلو اضافه وزن  دارم! 

پیاده روی رفتیم غروب, دوچرخه صورتی  نبود.

لیست خریدم را پیدا میکنم در کیفم ؛ برنج, گوشت آبگوشتی, اسفناج, طالبی, مربای آلبالو و ... از لیستم جا مونده. 

ایشان فیلم میبیند و شام گرم میکند برای خودش و من ۶۴ را پاس میدارم.

نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه شنبه 24 بهمن 1394 ساعت 20:58 http://donyayekoochakeman.blogfa.com

سبد حصیری پر از ماهی و سبزی و میگو، دریا، شیرینی
یک روزتون را با من عوض کنید لطفا.
با ماهی نباید ماست بخورید. ممکنه پوستتون لک بزنه.

جانم، روزهاتون مملو از شادی. داشتن اینها کار سختی نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد