از خون مردان وطن لاله دمیده

امروز برف آمد, تگرگ آمد, بآران آمد. قرار بود سرد باشه, انتظارم اینقدر نبود. نگاه  به خانه میاندازم  هیچ چیزی جای خودش نیست و  باید همه جا مرتب و تمیز بشه. الکی تو هر اتاق یک کم کار میکنم ول میکنم و میروم سراغ آشپزخانه. از ور به آنور! موبایلم را خاموش میکنم. ماشین را روشن میکنم و لباسها را بیرون پهن میکنم, تو این باد و بوران. باید باد بخورند, حتا اگر خشک نشوند. درها دو طرف خانه را باز میکنم برای خودم. آشفته ام و بی برنامه. غذای مورد علاقه ایشان را درست میکنم و زیاد هم درست میکنم. آب نمک و سرکه میجوشانم, گل کلم, فلفل, هویج با سیر را لایه لایه میچینم.

 چشمم به ساعت آشپزخانه که افتاد, ساعت ۱۱ بود و نیمی از کارم مانده بود. تازه بانک هم نرفتم. یک چیزی اشتباهی خریدم که باید پس میدادم, اشکال نداره ایوا فردا برو. 

ساعت  ۲ که کارم به پایان میرسد, تنم را به آب داغ میسپرم, موهام را خشک میکنم. 

سرما تو تنم مانده, نوشیدنی داغ میخواهم! هیچ چیز جای شیر را نمیگیرد. 

شیر را خالی میکنم تو ظرفشوی, با اینکه تاریخش مانده بود ولی خراب شده بود. نان نصفه  چاودار را با آواکادو و ۱ ورق پنیر پر میکنم و با آب پرتقال میخورم. ساعت ۳ شد و ایشان هم رسیده بود. 

کمی مدیتشن میکنم و خوآبم میبرد. بیدار میشوم و رویا پردازی میکنم. عکسهای قدیمی را تماشا میکنم! 

 زمزمه میکنم زیر لب 

بارون می‌باره، بارون می‌باره

نیگا کن که اَبرا چقد شاد می‌بارن 

با آواز و با شور و فریاد می‌بارن

می‌بارن ، تموم می‌شن و می‌رن اما

به هرگوشه‌ای بذر میلاد می‌بارن

تو هم همچو ابر ِ بهاربه دشتای ِ فردا ببار

تموم شو، گذر کن، برو 

بمون در هزار تا بهار

بارون می‌باره، بارون می‌باره.


چای دم میکنم و شمعها را روشن میکنم. بوی دسته گل خانه را خوشبو کرده, بوی چای, بوی زندگی و آرام بودن همه  یادم میآورند که چه خوشبختم.

برنج دم میکنم, حوصله دم کردن زعفران ندارم. پودروار پلو را صفا میدهم. ایشان طرحم را پسندید. چای خوردیم, شام خوردیم, تازه یادم آمد سبزی ها را پاک نکردم!  چای سبز خوردیم. شب آرامیست, فقط هو هوی باد است و ضرب باران روی شیروانی. خدایا سپاس گذارم.


از خون مردان وطن لاله دمیده. دومحیط بان استان هرمزگان که به دست شکارچی ها کشته شدند و ۱۹ سرباز که پر کشیدند. خداوند به خانواده هاشون کمک کند و رحمتشان کند. 


پ.ن. از قرار هر که کمر به "میهن خویش کنیم آباد" بببنده محکوم به نابودیه! آقایان شکارچی براتون  متاسفم که پولتون از خون موجود زنده در میاد. خدا کمکتون کند. 

پ.ن. نالایق سالاری درد بدیست. کاش به جای فرار مغزها, فرار دزدها و نالایقها داشتیم. 

پ.ن. شعر از اسماعیل خویی و اجرا از مرضیه 

پ.ن. یک محیطبان به لیست کشته شده ها اضافه شد. جریمه شکار بیشتر است یا آدم کشى!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد