دور تند زمان

 سه شنبه بیدار شدم, صبحانه را رو به راه کردم و رفتم سر کار. یک مسیر ۱۰ دقیقه ای نزدیک به نیم ساعت طول کشید و کآرم هم یک نصفه روز. بعد از کار رفتم شاپینگ سنتر و کمی میوه و سبزیجات خریدم.  یک شلوار مخمل کبریتی فیلی برای خودم خریدم. 

یک لیوان بزرگ آب سبزیجات هم برای خودم که ناهارم شد. برگشتم خانه و خانه را تمیز کردم. چند تا سیبزمینی گذاشتم بپزه و ماشین را خالی کردم و بعدش رفتم پیاده روی. مواد کتلت را آماده کردم, سبزیها را پاک کردم و میوه چیدم و یک چای دم کردم. با پدرم و مادرم حرف زدم, با خواهر جانانم حرف زدم. کتلتها را سرخ کردم و برای خودم بادمجان و گوجه درست کردم. رفتن دوش گرفتم و بعدش شام خوردیم. با همکارم برای روز چهارشنبه هماهنگ کردم که بیاد دنبالم. جواب آمد ماشین نداره و تازه من باید بروم دنبالش ایستگاه. 

شب تا ساعت ۴ خوابیدم و بقیه را بیدار بودم. 

کمی خواندم و دوباره چشمام را بستم تا پنج دقیقه به هفت که بلند شدم و چای دم کردم. به همکارم اس ام اس که گفت ترن چند ایستگاه قبل از مقصد ایستاده و تا ایستگاه نزدیک به محل کارمون نمیاد. خودش را با تاکسی رسوند به ایستگاه و منم ۱دقیقه بعداز رسیدنش رسیدم و با هم رفتیم سر کار. تا ۳ آنجا بودیم. فقط میانه روز رفتیم کافه, من یک کیک پرتقال و بادام, یک چای لاته با ساندویچ فلافل خریدم و با هم برگشتیم سر کار. وقت ناهار من توی لآنج نشستم و آن پیاده رفت بیرون. 

کآرمان که تمام شد رسوندمش تا ایستگاهی که ترن حرکت میکرد و خودم سر راه نان سنگک و اسنک خریدم. پرتقال تو سرخ, طالبی, کرفس, کمی رطب و یک دسته گل سنبل و ۲ دسته  نرگس برای خودم خریدم.یک میل چوبی بافتنی دیدم با کامواها رنگی رنگی, گفتم برگردم میخرم, برگشتم و فراموش کردم. 

 حالم خوب نبود. آمدم خانه و چای دم کردم, گلها را در گلدان گذاشتم. یکی روی میز راهرو و یکی روز میز نشیمن مهمان. 


شام که درست نکردم. نان تازه داشتیم با بورک پنیر و گوشت. رفتم پیادهروی ولی  به درو دیوار میخوردم. باران گرفت, رسیدم خانه. یک لیوان آبجوش ریختم, کمی زعفران و عسل و بهار نارنج خشک و گل محمدی خشک داخلش ریختم. بلانکتم را دورم کشیدم و روی مبل استراحت کردم. حالم کمی جا آمد. ایشان رسید و کمی بعد شام مختصری خوردیم. صورتم راشستم و خوابیدم. یکبار میانه خواب پریدم ولی دوباره تا ۷ خوابیدم. 

۷ بیدار شدم, در اتاق افتابگیرم نشستم و مدیتشن صبحم را انجام  دادم. بیقرارم! 

ایشان چای را گذاشت و صبحانه با هم خوردم. اسموتی درست کردم برای خودمان و یک لیوان هم ایشان  برد با یک بورک پنیر. موهام را روغن زدم, دستهامو کرم مالی کردم و دستکشهای یکبار مصرف دست کردم و خانه را از بالا تا پایین تمیز کردم, تمیز برق افتاده! کرکره سنگین جیم افتاد پایین, حالا یک رولر ساده باید  بخریم. با همکارم برای هفته آینده حرف  زدیم.

برای ناهار هم که ایشان نبود. کمی قیمه داشتیم با برنج برای شام و کمی هم حلیم بادمجان درست کردم. چندین سری لباس شستم و در هوای ابری سرد بیرون پهن کردم. نزدیک ۲ رفتم حمام و ساعت ۳ ایشان ر سید.

امروز میان کارهام دیوان شمس را در آوردم و چند غزل با صدای بلند خواندم برای خودم. 

رفتم تو آفیس و کارهام را انجام دادم یک ساعتی و ریپورتها را فرستادم. بک آمد و همسر بدون اینکه به من بگه کار را بهش سپرد. وقتی فهمیدم دویدم پایین که بهش بگم چی کار کنه که کار ازکار گذشته  بود.

ایشان که اصلا از بک خوشش نیامد و گفت دیگه  نیاد.

کمی بعد اش رشته گرم کردم و خوردیم, ایشان فوتبال نگاه کرد و ما بسی مسرور شدیم از برد  ایران. ایشان رفت پیاده روی و من موهام  را خشک کردم. لباسها را آوردم تو و چای دم کردم با خرما,کراکر, دیپ بادمجان, پنیر زیره و حموس روی میز گذاشتم. شمعها را روشن کردم. 

یک لیوان آبجوش برای خود  ریختم. ایشان برای خودش چای ریخت. خوردیم و حرف زدیم. بعد هم من فقط استراحت کردم. کمی تی وی دیدم, کمی خواندم. شام خوردیم, جمع کردم. دوباره آبجوش بعد از شام و جسته گریخته این سو و آنسو را خواندم. با ایشان کرکره سنگین را در گاراژ گذاشتیم. 

وقت خواب  است,ایشان زیر کتری را خاموش میکند, مسواک میزند و به خوابگاه میرود. من در تنهایی دوست داشتنی خودم آرام میگیرم و به صدای ثانیه های عمرم گوش  میدهم. دلم ساعت پاندول در میخواهد که سر ساعتی چند ضربه  مینواخت, مانند ساعت دیواری مادربزرگم. 

به فکرم رسید یک رادیو رترو چوبی هم  بخرم.

پ.ن. جمعه ماهه, آرامشه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد