آفتاب بتاب

امروز صبح  ایشان رفت و چون سمینار داشت صبحانه نخورد. منم موندم تو تخت و خوابیده مدیتشن انجام دادم و نزدیک ۸ بلند شدم. برای  خودم یک لیوان بزرگ آب طالبی درست کردم که صبحانه ام بود. موهام را روغن زدم.

آنروز که کرکره افتاد دیدم گوشه کنار سقفها تر عنکبوت بسته اینه که بعد از غذا دادن به پرندها داستر دسته بلند را برداشتم از بالا شروع کردم. آنقدر که فکر میکردم زیاد نبود ولی تمیز  کردم. بعد دیدم درها و درهای کابینت خاک گرفته آنها را تمیز کردم البته فقط پایین را و بعد هم پایین را جارو و گردگیری و کلا تمیز کردم. بالکن ماند که دیدم خیلی خسته ام و باشه  یک روز دیگه. ناهار سالاد خوردم و اسنک میان روز ۲ برش تست با کره, پنیر و مربا خوردم  ساعت ۳ دوش گرفتم, هوا امروز عالی بود. پنجره ها را باز کردم تا هوای خونه عوض بشه و کلی هم ملافه و پتو و حوله و جلودری شستم که زود خشک شدند. کمی گوشت پختم برای شام و ساعت ۴ رفتم پیاده روی و ۵ بود که خانه بودم. چای دم کردم. کلم ها را سرخ کردم و کمی برنج خیسآندم. 

ایشان کمی دیرتر رسید. چای ریخت و خوردیم.کلم پلو را دم کردم و  وسایل سفر فردا را جور کردیم. چمدان کوچکی بستم و با همکارم هم هماهنگ کردم. 

میان کارهای خانه  کمی کار هم کردم. یکی از خوبیهای کار از خانه اینه که ساعت دست خودته. 

امروز کوتاه با دوستی قدیمی حرف زدم و گفتم بریم ماساژ یا پاکسازی و ماساژ صورت, گفت ایوا جان تو برو. گفتم من دوست دارم تو هم بیای و باهم باشیم. 

خودم نیاز دارم که وقتی برای خودم بگذارم. 

شام خوردیم و جمع کردیم. برای فردای ایشان هم ماند.

پ .ن. من باید گذشته را فراموش کنیم نه اینکه فراموشی بگیرم. اینو باید مدیریت کنم. 

پ.ن. فردا زود میروم و دیر برمیگردم. 

پ.ن. در آفتاب زلف شانه میکنم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد