هفته در هفته

ویکشنبه آغاز میشود که به زور ایشان را میفرستم برای ورزش. خودم صبحانه را آماده کردم. ناهار هم که غذا داشتیم و کاری چندانی نداشتم. لباسهای خشک شده را تا کردم و جا به جا کردم. ایشان آمد و صبحانه خوردیم همگی و چون هوا هم خوب بود رفتیم بیرون به پارک جنگلی و یک ساعتی راه رفتیم و برگشتیم خانه. ناهار کباب برای ایشان و دوستمان داشتیم, کمی لوبیا پلو و غذای هندی خودم هم بود. خوردیم و همه چرتی زدیم و کارهامون را انجام دادیم. من فیلم the shift را تماشا میکردم و لباسهای ایشان و خودم را اتو میکردم. سبد خالی شد و فیلم بسیار زیبا و آموزنده ای بود؛ وین دایر تکرار نشدنی بود. با پسرها فیلمی دیدیم که من خوشم آمد. 

شام املت درست کردم و سوسیس و پسرها همه را جفت و جور کردند, من دیر خوابیدم. من رویاهام را هر شب زنده میکنم با مداد جادوی ذهنم. 

شنبه ایشان نبود و من هم کارهام را کم کم انجام میدادم, این وقفه بین کار بسیار دلپذیر است. موهام را روغن زدم و ماسک صورت گذاشتم. مدیتشن صبح را انجام دادم. موزیک ملایمی  گذاشتم, شمعی روشن کردم و خودم را به جریان آبگرم سپردم. یک کاسه آبنمک روی سرم خالی کردم و در پایان دوش آبسرد گرفتم. 

 وقتی آمدم بیرون که دیدم دوستم در را قفل کرد و رفت بیرون. 

شب شنبه قرار بود با همکاران ایشان برویم شام بیرون. شنبه روز شستشو بود و ماشین پشت سر هم کار میکرد. دوستم ملافههاش و لباسهاش را هم آورد. هوا گرم بود و لباسهای نمدار شب قبل هم بیرون آویزان کردم و خشک شد. یخچال را تمیز کردم و دور ریختنیها رفت بیرون. کسی خانه نبود و ایشان هم دیر میامد با این حال چند تا سیب زمینی آبپز کردم برای ناهار سبک. رفتم پیاده روی و برگشتم خانه. دوستم زنگ زد که ناهار چی بخرم که گفتم درست میکنم. کرفس, سیبزمینی, خیارشور, پیازچه را نگینی خرد میکنم, کمی ماکرونی فرمدار میپزم و تن ماهی تند هم اضافه میکنم. بورکهای اسفناج و پنیر را تخم مرغ میزنم و فر را گرم میکنم. دوستم میرسد و کمی پس از آن ایشان میرسد. ساعت ۳.۳۰ ناهار کمی  میخوریم. با خواهرم حرف میزنم, لباسهای شسته شده را تا میکنم و مرتب میچینم و جا میدهم.

آماده رفتن ومیشوم, آرایش میکنم, چند بآر لباس عوض میکنم و باز هم یک چیز ساده میپوشم, هرچی به دوستمان گفتیم  نیامد. یک رستوران ایرانی بود که همه خیلی خوششان آمد. کلی غذا خوردیم و گپ زدیم و برای خانه هم غذا گرفتیم. برگشتیم خانه که دوستم هر چی بود خورده بود و کباب نخورد. صورتم را شستم و بلوز شلوار صورتی خوابم را پوشیدم. چهار زانو روی مبل نشستم و با ایشان کمی با دوستمان گپ زدیم و کمی بعد همه خوابیدیدم. 


صبح جمعه  ایشان رفت سر کار و من آرام گرد گیری کردم, برای ناهار لوبیا پلو میخواستم درست کنم که عزیز راه دور بیدار شد و قبل از ۱۰.۳۰ رفت. هرکاری کردم صبحانه هم نخورد. توشه راه دادم چون مسافر بود و به خدا سپردمش. خانه را تمیز کردم و دوش گرفتم. ایشان آمد ناهار با سبزی و ماست و خیار خوردیم. دوستمان  بعد از کمی استراحت رفت دکتر و ایشان هم خوابید. من هم کنآرش رو ی زمین توی آفتاب گرم دراز  کشیدم, مدیتشنی انجام دادم و وسطش خوابیدم. بلند شدم که دیدم ایشان کلاسش ساعت ۵.۱۵ و ساعت ۵ بود. بیدارش کردم و زود رفت, اگر دیر برسه درها را میبندند. منم تند بالا را گردگیری کردم و جارو کشیدم و ایشان زود برگشت چون دیر رسیده بود. با مادرم و پدرم حرف زدیم ,همیطور با مادر ایشان. با ایشان رفتیم پیاده روی و حرف زدیم. برگشتیم خانه و دوستمان هم رسید, چای خوردیم و خوشبختانه مشکل دوستمان آنی نبود که دکتر قبلی گفته بود. برای شام قرار شد پیتزا بگیریم, سفارش دادیم و ایشان و دوستمان رفتند پیتزاها را بگیرند و من هم یک نان سیر توی فر گذاشتم. تنها یک برش از پیتزا سبزیجات من ماند. که گذاشتم برای فردا صبحانه خودم! فیلمی دیدیم و رفتیم خوابیدیدم. 


۵ شنبه که صبح بیدار شدم به دوست تازه واردی پیام دادم که برویم بیرون و خرید. درجا قبول کرد و ساعت ۱۰.۳۰ رفتم دنبالش, خرید کردیم, گشتیم, ناهار خوردیم و من ابروهام را برداشتم و نزدیک ۳ به خانه برگشتیم و آنها را رسوندم خانه شون. خریدها را جفت و جور کردم و خوراکیها را  چیدم روی میز, سبزمینی خلال کردم. دوستمان هم رفته بود دکتر و من براش یک پیتزا کوچک گرفتم با ساسج رول! برنج خیسآندم و آماده پیاده روی شدم, در گاراژ را باز کردم که دیدم عزیز راه دور پشت در بود. باهم رفتیم پیاده  دور زدیم و دوستمان هم رسید. قیمه را دیروز پخته بودم, فقط برنج دم کردم و سیبزمینیها را سرخ کردم, شیرین پلو درست کردم و برای خودم غذای هندی. فقط یک چای برای عزیز را دور دادم و همش در حال راه رفتن بودم و درست کردن غذا! 

شام دور هم خوردیم, گفتیم و خندیدم. پتو و بالش روی تخت اتاق مهمان گذاشتم و دیر وقت همه خوابیدیدم. اینروزها خانه ام هیاهوی بیشتری  دارد.


 چهارشنبه صبح سس سالاد الویه را درست کردم و زدم بهش و یک ظرف دادم به ایشان برای ناهار. پس از رفتن ایشان گفتم خانه را تمیز کنم. ازکمد خودم آغاز کردم و همه را درست چیدم و یک کیسه هم  لباسهایی که میدونستم دیگر به کآرم نمیاد گذاشتم که بدهم چریتی. خیلی خوب شد و رفتم سر آشپزخانه و کابینتها را از نو چیدم و جا به جا کردم و بوفه را دستی کشیدم و جای زیادی باز شد جوری که چند تا پیرکس بزرگ  را جا دادم تو بوفه. من جا به جا کردن و جا باز کردن را خیلی دست دارم, بهم آرامش میدهد. و به دنبالش گردگیری جارو و تی بود. به عزیز راه دور زنگ زدم و گفت که فردا میاد پیشمون. یک قیمه خوب گذاشتم تا آرام آرام بپزد برای فردا شب. کارهام که انجام شد, دوش گرفتم و رفتم کمی خرید کردم و پیاده روی. شام هم داشتیم و فقط نان برش زدم با یک دورچین سالاد الویه, سوسیس هم سرخ کردم در کنارش. پسرها شام خوردند و فیلم دیدند و خوابیدیدم. 


سه شنبه قرار خرید لباس و کفش برای ایشان داشتیم که پس از صبحانه راهی شدیم, خوب ایشان که تنها ایراد گرفت و نخرید چیز زیادی. جوراب و یک پیراهن مردانه و یک شلوار ورزشی خرید.  من هم دنبال اسکیچر مشکی  بودم چرا؟ چون رنگ مشکی ندارم!!!چند رنگ دیگه دارم و خوب  پشیمان شدم از خریدش. ۴ تا تی آستین بلند گرفتم, مشکی, سبز مغز پسته ای, سبز تیره و قهوه ای که همیشه زیر ژاکتهای نازک میپوشم. دوستمان کافی خرید و نشستیم و خوردیم. 

پسرها رفتند بیرون تا دوستمان سیگار بکشد و من هم چند تا مغازه لوازم  خانه دیدم, آمدم برم بیرون که دیدم جلو در نیستند برگشتم داخل و وارد فروشگاه دیگری شدم, چشم خورد به یک کاسه بزرگ آبی درباری که مانند کاسه های آبی لعابی خودمونه. یکی دیگر خریده بودم و افسوس خوردم کاش دوتا داشتم برای آش  وقتی مهمان دارم که پیدا نکردم چون زود فروش رفته بود این رنگش. حالا جفت دارم, خدا یا شکرت. ایشان و دوستمان آمدند و رفتم به فروشگاه دیگر که یک ظرف دردار گرد همان رنگ دآشت برای پنیر و کراکرخریدم. هردو با بهای کم, خیلی کم و زیبا و دوست داشتنی. 

دوستمآن زیاد خرید کرد. 

در راه بازگشت دوستمان به خانواده دوست تازه واردمان زنگ زد که هم را ببینند آنشب. به سمت خانه برگشتیم و رفتیم رستورانی نزدیک خانه, ایشان و  دوستمان برگر خریدند و من قارچ برگر.

 گفتم از زمانی که گیاه خواری میکنم نشانی از بیماری نیست؟


رسیدیم خانه و ایشان و دوستمان رفتند پیاده روی که دوست تازه وارد زنگ زد که شما هم بیایید شام. من هم خسته بودم وهم ایشان اولین شب ورزشش بود که گفتم خبر  میدهم. ایشان و دوستمان شوهرش را دیده بودند و گفته بود باید بیاید. خواستم من هم چیزی درست کنم که دیدم حال ندارم. میوه (آناناس, توت فرنگی,  موز,سیب ) با مغز گردو خرد کردم وسسش هم شکر و خامه را قاطی کردم و کمی عرق بهار نارنج افزودم تا کمی شلتر بشه و جدا گذاشتم تا آنجا قاطی کنم. یک بسته شکلات هم  برداشتیم و به دوستمآن هم یک چیز دادم و موهام را درست کردم و آرایش کردم و رفتیم. ایشان هم نزدیک ۹ رسید, شام دلمه بود با مرغ که من دلمه خوردم با 

ماست.

دیروقت برگشتیم خانه. دستشون درد نکند شب خوبی بود. 


دوشنبه از ابتدای روز ایشان غر زد که من نفسم برید, قرار بود برویم خرید که خوب وقتی ایشان خوب نیست چی و کی میتونه خوب باشه!!برای ناهار جوجه کباب گذاشتم, کمی سیب زمینی و تخم مرغ و مرغ پختم برای سالاد الویه. که پختم و خرد کردم اما سس نزدم و گذاشتم  یخچال.رفتم پیاده روی و دوش گرفتم. جوجه را سیخ کشیدم  و برنج هم دم کرده بودم.پسرها آتش کردند و درست کردند و خوردیم و و زیاد ماند برای شب. از عصر ایشان نفس بریده و خسته دست از کار بلد بودن برداشت و به کاردانی زنگ زد و کارهاشون را بستند و فیلم تماشا کردند, سالاد الویه  هم نخوردند و ماند برای فردا, چه خوب شد سس نزدم! 


پ.ن. بهترینها در  راهند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد