خوبم

دیشب خوب نخوابیدم, از دست ایشان خیلی ناراحت شدم. با این حال صبحانه را رو به راه میکنم کمی مرتب میکنم, ایشان رفته سراغ باغبانی و کارهای باغ را انجام میدهد. من هم  دوشم را گرفتم و صبحانه را دیر می خوریم . ایشان پیشنهاد داد ه که ناهار بریم بیرون ولی ناهارداریم  از دیشب و خوب میریم  پارک جنگلی برای پیادهروی. 

من دو سه سری لباس انداختم تو ماشین و آویزان میکنم تا زود خشک بشند. هوا گرم و خوبه و باد میوزد و تا برگردیم خشک شدند. 

ایشان میز صبحانه را راست و ریست میکند و ظرفها را جا به جا میکند. آماده رفتنیم, باد مهیبی میوزید و راه رفتن را سخت میکند. نزدیک به یک ساعت راه میرویم و عکس از زیباییهای  بها رمیگیریم. برمیگردیم خانه و نهار را گرم میکنم. 

دوست داشتم میرفتم یوگا اما نشد. 

از فردا باید بروم سر کار, پرنده ها غذا میگیرند و باد شکوفه ها را پرپر میکند. درها را باز میگذارم تا انرژی بهاری وارد خانه شود. 

برای شام آش رشته گرم میکنم با نان و پنیر, همه دل سیر میخورندو ماشین را پر میکند دوستمان. شبها آن به من کمک میکند. با ایشان زیاد حرف نمیزنم. 

از غروب بفرمایید شام تماشا میکنیم. مردم جالبی داریم!!  

ایشان نمیخواهد زیاد به من زحمت بدهد, فردا نهار میوه میخورد.

بطری آب در یخچال میگذارم و  همینطور, میوه ها را در زیپ کیپ برایش ؛ دوتا موز و دوتا سیب و یک پرتقال. 


حال من خوب است. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد