باز باران

 کنار پنجره نشسته ام و به صدای باران و هیاهوی گنجشکها گوش میدهم. چرا صداهای طبیعت آزار دهنده نیستند؟  چون تو با عشق آفریدی و مهربانی. چون تو خالقی نور من. 

امروز هیج کاری نداشتم توی خانه! خانه را دیروز تمیز کردم و بیرون هم نمیرفتیم. فقط چند تا کار برای سر کار از خانه انجام دادم و بقیه روز نشستم و خواندم و تماشا کردم و با مادر ایشان گپ زدیم. خریدهای مادر ایشان را جا به جا کردیم و سوغاتهاش تقریبا تمام شده است. 

دیشب خیلی خسته بودم و زود خوابیدم! صبح هم دلم نمیامد تخت را ترک کنم! چون دیروز بینهایت خسته بودم و زمان پیاده روی غروب در حال افتادن بودم. 

صبح پس از رفتن ایشان در تخت ماندم و کمی جستحو کردم. صدای مادر ایشان آمد که بلند شدن و دست و رویم را بشورم ؛  روی مسواکم خمیر بود. این نهایت ابراز عشق ایشان است و سالها بود انجام نمیداد!


حس سرما خوردگی دارم و باران هنوز میبارد. 


مردم مرده پرست کم حافظه داریم. گفتند دشمن دشمن ما دوست ماست اما برای برخی ایرانیها دوست دشمنشان در لباس دشمن همان دشمنشان خیلی خوب است اصلا فرزانه است و کلا زندگی است!!

من هرچه  فکر میکنم یادم نمیاید طرف مدرسه،  بیمارستانی و یا یک کلینیک کوچکی یا یک سوله  برای مردم با ثروت افسانه ایش ساخته باشد؛  سازندگی با خزانه بی کلید و قفل مملکت هنر نیست. حرف زدن به سود مردم باد هواست در عمل چه کردی! خداراشکر اهل ریا هم هستند پس اگر کام از کام بردارند آنرا جار میزنند. 

طوری حرف میزنند که انگار تاریخ این کشور از ۲۰ سال آغاز گشته و خیلی راحت می کویند هر آدمی کذشته ای دارد! هیچ چیز پاک نمیکند گذشته و دستهای آغشته به خون را. 


پ.ن.هنگام خواب یادم آمد!

 چند نفر از سینه چاکان و غمگینان این روزها به تشییع جنازه رفتند؟  

چند نفرازهمینها به تشییع جنازه آن آتشنشان جوانی رفتند که ماسکش را به کودک در آتش داد و خود از این دنیا رفت؟؟

 کدام وقت مردنش  نبود؟؟ 

کدام از خود گذشتگی کرد؟؟  

کدام عزت بیشتری داشت؟؟ 

آنکه در جوانی از خود گذشت یا آنکه در پیری از هیچ نگذشت!



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد