روز دوم

۷،۵ صبحه و از خواب بیدار میشوم؛  هوا را چک میکنم دستشویی میروم و دوش میگیرم. خودم را وزن میکنم ۶۴.۳۰۰!! گمانم ترازو خیلی خراب است یا جایش خراب است!!

برای صبحانه اسموتی موز و توتهای گوناگون درست میکنم. برای ایشان  سالاد سیب زمینی و تن ماهی درست کردم  با یک شیشه آبمیوه تازه همراه با موز و برای خودم یک چهارم طالبی و یک خوشه انگور با سالاد کاهو و سبزیجات و دوشیشه آبمیوه تازه، یک  موز، چندتا دانه خرما و انجیر با کمی مویز که همه غذای من تا غروب خواهد بود. 

سرراه بنزین میزنم و توی راه یکی از دوستانم زنگ میزند با ترس میپرسد که مادر ایشان  همراهته یا نه. میخندم و میگم اگر هم باشد که انگلیسی نمیداند که!! میخندد که چه میدانی شاید تا الان یاد گرفته باشد و برای این زنگ زده که اگر رفته هفته آینده با هم برویم کنار دریا اما یک جای دور. گفتم حال ببینم چه میشود! 

امروز همه تو آفیس پریشانند و بیقرار،  هدفونم را میزنم به گوشم و کارم را آغاز میکنم. یک لیست بلند بالا دارم که تیک میزنم و هایلایت میکنم. هفته آینده بگمانم آخرین هفته این پروژه است و خدا در دیگر برایم  باز میکند. چای سبز مینوشم و مینوشم.

تا ۵.۳۰ کار میکنم و بر میگردم به سوی خانه؛  ! در راه میوه ها را میخورم.

پشت چراغ ماشین آتشنشانی کنار م میایستد و درد میکشم. درد جانکاه از درون فشارم میدهد. درد میکشم و درد میکشم. 

سر راه خرید میکنم و گردو،  مویز،  انجیر خشک،  بادام هندی،  برنج،  ماست،  گوشت چرخکرده،  کلوچه سنتی،  اسفناج تازه،  گندم برای پرنده ها،  

خیارشور میخرم و به سمت خانه میرانم. ترافیکی نیست دیگر. ۷.۳۰ میرسم و خریدها را جا به جا میکنم. چای دم میکنم و ایشان  میرسد. 

میخواهم کباب تابه ای برای ایشان درست کنم ولی سالاد سیب زمینیش مانده و میگوید آنرا میخورد. گوشت را در یخچال میگذارم و دو استکان چای تازه دم میریزم. 

قمری در باغ هراسان به خانه و آسمان نگاه میکند؛  برایش کمی غذا میریزم. خدای سپاسگزارم  که خانه ام را نشان کرده اند؛ خدایا سپاسگزارم که خدمتشان میکنم. من خوشبختم و شادم وقتی میزبان فرشتگان بیزبانم. 

 مادرم زنگ میزند؛  سرمای بدی خورده. چایم را پای تلفن با یک خرما میخورم وبا ایشان میرویم برای پیاده روی. 

امروز روی هم ۱ ساعت پیاده روی کردم. هوا حس پاییز دارد و بوی  هیزم در هوا پیچیده. 

برمیگردیم و تنم را میشورم؛  شام که آماده است. من ۳ خرما و دوقاشق ارده هم با آبجوش میخورم. بیجان هستم ولی میگذرد. 

ایشان فیلم تماشا میکند و من یک ویدیو دارم که هنوز ندیدم؛  پلاسکو  از سوی دیگر! دل هم ندارم! 

آلیس دوبار زنگ زده برای وسایلم که بیاورد و یادم رفته بهش پیام بدهم. فردا باید پاسخش  را  بدهم.

فردا تعطیل است. 

روز دوم خگخ هم گذشت. تختم مرا صدا میزند که بیا. 

خدایا سپاسگزارم.

پ.ن. در آسانسور باز میشود و وارد آن میشوی. کسی رفته که بوی خوش از خود به جا گذاشته؛  چشمهایت را میبندی و ریه هایت  را پر میکنی.

میروی به جایی در کلانشهر پر هیاهو؛  در اآسانسو باز میشود و تو آرام با قدمهای کشدار بیرون میروی ولی تمام روز جا میمانی در آن اتاقک فلزی به یادی و خاطره ای و جان میکیری. 

نظرات 1 + ارسال نظر
شیعه 12 امامی چهارشنبه 6 بهمن 1395 ساعت 15:43

"دیگران حکومتها دارند ولی حکومت ما یکیست."
«هر پرچمی پیش از پرچم مهدی«ع» بلند شود، پرچمدار آن طاغوت است.»
1-براتون 2 حدیث آوردم مبنی بر اینکه پیش از مهدی هر قیامی برای خلافت ملعون است. میدانیم که احادیث دیگری هم با این مضمون هست.
2-خامنه ای خود را ولی امر مسلمین جهان مینامد.
3-خامنه ای ادعا دارد که مهدی (ع) او را به ولایت منصوب کرده. شما فقط کشفش کردین. البته خودش جرات نداره بگه ولی نوچه هاش خیلی گفتن.
4-در مذهب شیعه 12 امامی مهدی در غیبت کبری نایب نداره.
شما از این موارد چی می فهمین ؟
من میفهمم که خامنه ای ملعون است.
در خانه اگر کس است یک حرف بس است. می دانم که بعضی ها در این رژیم منافعی دارن که براشون از همه چی مهمتره.
ولی امر مسلمین جهان یعنی خلیفه. با تغییر اسم که محتوا عوض نمی شود. پیامبر (ص) گفت 12 خلیفه دارد که از طرف خدا تعیین شده اند. فرق شیعه و سنی همین است. حتی پیغمبر هم نمی توانست خلیفه تعیین کند چه رسد به خبرگان. خامنه ای هیچ فرقی با ابوبکرالبغدادی ندارد. هردو خلیفه جعلی و غاصبند مثل بنی امیه و بنی عباس. آنها هم ادعایی جز ولایت بر مسلمین نداشتند.

من دیگر جز به خدا به هیچ چیز اعتقاد و ایمان ندارم؛ نه به هیچ روایت و کاغذی و نه هیچ انسانی.
حال تحریف شده را میبینم چطور گذشته ندیده را باور کنم.
من تنها به خدا اعتقاد دارم و بس.
کسی که تا گردن به خون مردم آغشته است آیت خدا نیست آیت شیطان است!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد