دلآرام جانم

تمام شب بیدار بودم تا خورشید سپیده زد. شب بهتری میتونست باشه  برام؛  دلم میخواست خانه بمانم اما باید میرفتم سر کار. باران شدیدی میبارید؛  برای ایشان شیر موز درست کردم با ساندویچ و کمی آجیل و میوه و ۷.۳۰ رفت. برای خودم آبمیوه تازه گرفتم و تو دوتا شیشه دردار ریختم و کمی دور خودم چرخیدم و آشپزخانه را مرتب کردم که ساعت شد ۸.۲۰ و زود دوش گرفتم و موهام را خشک کردم نسبی. اسموتی برای خودم درست کردم با کمی آجیل و یک خوشه انگور و راه افتادم به سوی کار؛   ترافیک شدیدی بود به همکارم زنگ زدم که من ۱۰-۱۵ دقیقه دیر میرسم ؛  اسموتی را توی ترافیک خوردم. حالم توی راه هم خوب نبود. پریدم توی آسانسور  و۱۵ دقیقه دیر رسیدم. لبتاپم را روشن کردم و رفتم سراغ ایمیلها از هفته قبل و کارهام را لیست کردم. 

هیچ کاری از دستم در نمیرود و همه سر زمان خودش انجام میشود. 

یک لیوان چای سفید درست کردم برای خودم. آفیس به شکل اسفباری در آمذه؛ خلوت شده. تازه چند نفر متر به دست آمدند که کارهاییی را به زودی انجام بدهند. نزدیک ظهر کرسنه شدم وآبمیوه هام را خوردم که گرسنگی ناپدید شد. تخم کدو و آفتابگردان هم خوردم. دیگه ساعت۲ وقت ناهار کمی از سوپر خرید کردم و برگشتم و همان دوتا همکار م هم که بودند رفته بودند. یک بسته چای سبز با لیمو خریدم که خیلی خوب بود و دوتا لیوان هم خوردم و ۴ هم آمدم خانه که ترافیک نبود و ۴۰. دقیقه بعدخونه بودم.  کتری را پر کردم و ایشان کمی بعد رسید. 

تنم را شستم و روغنهامو زدم و ۱.۵ پیمانه برنج خیساندم با دوتکه ماهی قزل آلا برای ایشان وشام ایشان شد سبزی پلو با ماهی. رفتیم پیاده روی و شام زود خوردیم. من البته یک کاسه بزرگ ماست با اسفناج تازه و جوانه گندم خوردم و کمی گردو خرما. 

ساعت ۱۱ و خرده ای بود که خوابیدم تا ۷ ونفهمیدم کجا بودم. فقط صدای ایشانرا شنیدم دم صبح که به فرشته کوچولو میگفت  روی ایوا راه نرو؛ خوابیده و گناه داره.

برای ایشان یک ساندویچ مرغ و اسفناج درست کردم و یک شیر انبه با کمی آجیل و موز و یک بطری آب و خودم برگشتم به تخت و ۴۵ دقیقه مدیتیشن کردم و نزدیک ۹ بود که بلند شدم. ا بتدا فیله های مرغ  را بیرون گذاشتم و بادمجان ها را. 

یک سخنرانی مثبت هم انداختم روی تی وی و روزم را آغاز کردم. کمی آبجوش و چند قطره لیمو تازه خوردم و خانه را گردگیری کردم؛  ملافه تخت را عوض کردم ماشین را دو سری  روشن کردم. یک پیاز بزرگ گذاشتم سرخ شود و فیله هارا تکه تکه کردم و زعفران زدم و تفت دادم با پیاز؛  گردوها را خرد کردم و گذاشتم تا روغن بیافتد،  کمی کدو حلوای هم انداختم توش. گشنیزها را شستم  و کمی شنبلیله خشک هم توی آب ریختم. 

چند حبه سیر کوبیدم و توی یک تابه مقداریش را تفت دادم  و بادمجانها را ریختم توش؛  بوی همه چیز میداد جز بادمجان کبابی!! منم به جای میرزا قاسمی تبدیلش کردم به کشک بادمجان. برای خودم اسموتی انبه و بری درست کردم با پودر نارگیل و کنجد؛  برانچ من بود! 

توی ظرف بزگ کمی پیاز سرخ کردم و سیرها با فلفل قرمز کوبیدم و بهش اضافه کردم و گشنیزها را خرد کردم و با شنبلیله تفتشون دادم. بسته یخزده میگو را گذاشتم توی قابلمه و زیرش را خاموش کردم. پنجرها را بازکردم و هوا ی تازه به داخل خانه پیچید.

به فسنجانم کمی لواشک میزنم و کمی رب انار و چند قاشق خودم رب انار میخورم. کشک ان یکی را هم میزنم و پیاز داغ و سیر داغ آماده می کنم برای شام شبمان که قراراست بخوریم. یخ میگوها باز شده و چند دقیقه تفت میدهم و زیرش را خاموش میکنم. 

غذاهای من آماده شد؛  فردا دم کردن برنج دارم با سالاد یا ماستی! جارو میکشم و دستشویی ها را تمیز میکنم البنه پایین را فقط. گلدانها را جا به جا میکنم و آبشان را عوض میکنم. ساعت ۴ دوش میگیرم و ماشین ظرفشوی  را خالی  میکنم. گرسنه هستم و یک اسموتی دیگر درست میکنم.  کمی سامان میدهم یخچال را و چای هم دم میکنم. میوه شسته شده میچینم روی میز؛  به ایشان گفتم زولبیا بامیه بخرد. میرسد و فقط بامیه خریده؛  شام کشک بادمجان نمیخورد و برایش مرغ و بادمجان درست میکنم. گرسنه هستم کمی مغز گردو  میخورم با یک خرما و یک بامیه. 

باد شدیدی میوزد و یک پیاده روی نیم ساعته میرویم. 

شام اماده است برای ایشان میکشم و خودم یک کاسه ماست با یک کدو و یک بادمجان و اسفناج تازه میخورم. قرص آهن هم خوردم امروز. 

کمی لک میبینم و درد شدیدی دارم.

با خواهرم حرف زدم و یک دوست و همکاری قدیمی. یکی دیگر از دوستانم پیام داده برای آخر هفته که برویم منزلشان اما نمیرویم. 

مادر ایشان هفته آینده می آید. 

دلم میخواهد چند تا از دوستان قدیمی را دعوت کنم و یک غذای آسان مانند آبگوشت درست کنم با سبزی و ترشی و نان سنگک و دور میز ساعتها بشینیم و حرف بزنیم.

ایشان شمعها را روشن میکند. هر شب ۳ تا توی اتاق خواب و چهارتا توی راهرو ورودی خانه و دو  سه تا هم دم غروب در لیوینگ روم و خانه زیبایم غرق نور است. شمعهای اتاق خواب تا صبح میسوزند و دلم گرم است.خدایا هزار بار برای هر آنچه که بخشیدی و هر نعمت که فرستادی سپاسگزارم. روز به روز بیشتر عاشقم به تو و هر آنچه آفریدی.

نور مهتاب توی اتاق پهن شده و قلبم از شوق وجود بیهمتایت و زیبایی هایت تندتر می طپد. 

خدایا من را به کار بگیر تا خدمت کنم در راهت.



هر که دلارام دید از دلش آرام رفت 

چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت 

یاد تو می رفت و ما عاشق و بیدل بدیم 

پرده بر انداختی کار به اتمام رفت 


نظرات 1 + ارسال نظر
یارا چهارشنبه 20 بهمن 1395 ساعت 08:18 http://mororroz.blogfa.com

نمیدونم من زیاد نمیخورم یا ایوا خانم زیادمیل میکنن . یا شاید هم من به ظرافت شما به خوردنی هام توجه نمی کنم . با خودم قرار گذاشتم برنامه غذایی امروزم رو تو خاطرم نگه دارم تا شب بریزم رو دایره حساب !!

منم تا ننوشته بودم فکر میکردم کم میخورم. ایمدوارم مال شما مانند من نباشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد