فردای بهتر

چهارشنبه که ایشان رفت؛  من پتوها ی تابستانی خودمان با ملافه ها و یکسری لباس توی ماشین در دو نوبت میریزم. بعد دوش گرفتم و لباسها و پتوها  ها را پهن میکنم بیرون و برای خودم کمی میوه بر میدارم و آب و اسموتی ولی کمی دیر میشود. شما بگو ۵ دقیقه دیر میرسم. یکی از همکارها میگه باید دیر رسیدن را خبر بدهی؛  حالا انگار من دکتر شیفتم! 

یک تلفن از ایران داشتم که اول صبح حالم را گرفت! صد بار میگم دیگه جواب نمیدهم ولی باز میدهم. ۱۰.۳۰ قطع شد خدارا شکر! 

کار هم که نداشتم و با همکارم گپ میزدیم؛  کمی خواندم از اینسو و آنسو و خودم را شارژکردم. ماست میوه ای را با اسموتی خوردم  که صبحانه ام شد. کار راهم انجام دادم. دخترک همکار آمد و گفت جا به جا شوید و اینجا را لازم دارند! دوباره چیزی  نگفتیم و جا به جا شدیم. برای جلوگیری از هرگونه امر و نهی هدفونم را زدم و کارم را همراه با موسیقی آرام انجام میدادم و حالم از صبح خیلی بهتر شد. زیاد آب مینوشم و زیاد دستشویی میروم. برای ناهار یک آبمیوه تازه خریدم و خوردم. برای  خانه هم خرید کردم.  کارهام را تا ۴ انجام دادم؛  به آفیس ایشان زنگ زدم تا ببینم چیزی نیاز دارند که نداشتند. به سوی خانه روانه شدم. سرراه از یک مغازه جدید فلافل و سوسیس بندری خریدم برای شب و رسیدم خانه. چای درست کردم با کمی میوه و دوش هم گرفتم. ایشان زیاد دیر نیامد و رفتیم پیاده روی با هم؛  شام هم که گذاشتم توی فر و بسیار خوشمزه بود. مادر ایشان تا به حال فلافل و سمبوسه نخورده! من که خیلی خوشم آمد و ایشان هم دوست داشت؛  کلی هم سس فلفل  زدم و دوباره هم خواهم رفت و خرید! پدریکی ازدوستانم سرطان گرفته و بد حال است و التماس دعا دارد. آخر شب دوستی برایش پیام تسلیت مینویسد و من مردی را در کودکیم میبینم با موهای پر که نوبتی با پدرم ماراکلاس زبان میبردند؛  تصوری ازشیمی درمانیش ندارم. هنوز به پدر و مادرم نگفته ام! 

مادر ایشان زود میرود و میخوابد؛  منهم خسته بودم و میخوابم زود. 

۵ شنبه صبح که بیدار میشوم؛  پرندها را غذا  میدهم. خانه را گردگیری میکنم و دستشوییها را میشورم؛  بالاو پایین. جارو را شروع میکنم که مادر ایشان میرسد و با هم صبحانه میخوریم. من جارو را تمام میکنم و مادر ایشان شوینده میگیرد برای دستشوییش. را پله را جارو میکنم و بالا را هم دو اتاقو حمام و دستشویی را جارو میکشم و مادر ایشان به زور بقیه اتاقها و سرویسها و هال بالا را. یکسری ماشین را روشن میکنم و طی میکشم پایین را. گاز و یخچال را دستمال براق کننده میکشم. با دوستی حرف میزنم کوتاه و شماره یک کلینر رامیدهد که اگر برای عید بیاید بسیار خوب است. حرف آبله مرغان دخترش میشود و یادم می آید زمان شروع دارو چون آبله مرغان نگرفته بودم باید واکسن میزدم و دو ماه صبر میکردم. چه زود گذشت! همین چند سال پیش بود. وقت دکتر امروزم را کنسل میکنم. 

با مادر ایشان فلافلها را خوردیم  و دوش گرفتم و خودم را  پاکسازی کردم و کمی بعد من آماده رفتن به سر کار  شدم. برای شام  فیله مرغ و قارچ و فلفل دلمه  گذاشتم با کاهو و اسفناج برای سالاد  . مادرایشان مایه  ماکارونی قرار شد درست کند و ماکارونی  دم  کند. من کمی طالبی و انگور و انجیر دارم. کتابم را هم برمیدارم.کلی برای خانه خرید میکنم و داخل ماشین میگذارم؛  شوینده و کمی هویج و خیار. نیم ساعت زودتر میرسم و برای خودم کتابم رامیخوانم. یادداشت برداری میکنم. کارم راشروع میکنم و عالی تمام میشود؛  امشب در آفیس تنها ی تنهام و ازپشت دیوارها صدای سرفه ای میآید و یاد بندهای زندان میافتم که شبها باید در سکوت انفرادی تک سرفه ای این چنین باشد؛  چه دهشتناک.  دوست دارم زود بروم ولی کارم طولانی میشود. میان کار برای خرید شیر و تخم مرغ میروم و یک سوشی و یک سالاد کوچک میخرم. کلینر آفیس میآید ومن را نمیبیند و چراغها را خاموش میکند و میرود! منم هم ۵ دقیقه زودترمیزنم بیرون و ۵ دقیق زودتر میرسم. ایشان و مادرش رفتند  پیاده روی و تازه ماکارونی را دم کردند. مادر ایشان هم رفته برای نماز؛  تنم را میشورم و لباسها ی تا شده را در کشوها جا می دهم. مادر ایشان  میآید و شام میخوریم. من تنها سالاد میخورم با کمی ته دیگ سیب زمینی . 

خسته و کوفته میخوابیم؛  فردا روز بهتری است،   

نظرات 1 + ارسال نظر
یارا شنبه 7 اسفند 1395 ساعت 19:52 http://mororroz.blogfa.com

به نظر میاد خیلی منظم و اهل رفت و روبین .

خیلی خیلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد