بیا نوروز

من آماده ام؛  بیا نوروز. باور دارم سال جدید پر از رویدادهای خوب است؛ پر بار است. 


امروز ایشان ساعت ۷.۳۰ رفت برای کنفرانسی و تا عصر خانه  نبود. من مدیتیشنی  کردم و ۸.۱۵ بلند شدم از جام و  رفتم اتاق مادر ایشان را جارو کردم و روتختی جدید که برای تخت تکی خریده بودم را روش کشیدم! خوشگله ولی یکجوریه! ملافه ها و پتو ها شسته  شده را در باکس داخل کمد گذاشتم. دستشویهای بالا را مایع ریختم و سیفون زدم تا رد آب باقی نماند. 

۳ سری ماشین را روشن کردم و در هوای گرم پهن کردم. برای ناهار مایه کوفته و دال عدس درست کردم و خانه را طی کشیدم. 

یک خوشه انگور با طالبی خوردم برای صبحانه. 

دوش گرفتم و ظرف میوه را پر کردم و کمی مرتب کردم اطرافم را. سبزیهای پلویی را شستم توی حیاط و کمی سبزی خوردن برای ناهار شستم. کوفته ها را درست کردم ولی نگذاشتم بپزند. 

مادر ایشان ساعت ۱۲ رسید با عزیزی که برای ناهار نماند و مادر ایشان را گذاشت و رفت. برای ناهار دال عدس خوردیم  و کوفته ماند برای شب. 

مایه  شیرین گردویی را درست کردم و گذاشتم تا حرارتش کم بشود. هوا گرم بود امروز و من هم پرده ها راکشیدم. برای پرنده ها غذا ریختم و آب سبزیها  را عوض کردم. مادر ایشان یک بلوز خوشگل برای من خریده بود؛  دستش درد نکند. 

توی تختم دراز کشیدم  و چند تا ویدیو گوش دادم و یک هیپنوتیزم! که بیهوشم کرد و برم گرداند. کمی مناجتنامه خواجه عبدالله انصاری خواندم و بلند شدم. مادر ایشان خوابیده بود و من هم  بقیه کارهای  شیرینی گردویی را انجام دادم و توی فر گذاشتم. عالی شد درست همان مدل ایران. یادم باشد بار دیگر همان ۱۰ دقیقه کافیست و با شکر بهتر از پودر قند میشود. یادم باشد خمیر قطاب را با روغن مایع درست کنم. یادم باشد نان برنجیها  را کنی چرب تر بگیرم و یادم باشد نان چای را بزرگتر درست کنم. 

 ایشان رسید و چای دم کردم. آخرین شستشو سبزی را انجام دادم و گذاشتم تا آبش برود. 

ایشان با مادرش خوش و بش کرد. چای خوردیم با شیرینی ها و کوفته ها گذاشتم روی گاز البته بدون روغن و کمی نمک؛  رژیمی برای مادر ایشان. ایشان باغ را آبیاری کرد. رفتیم ۱ ساعت پیاده روی و برگشتیم؛  سبزیها را ریختم توی خرد کن و بسته بندی کردیم. مادر ایشان هم کمک کرد خیلی. شمعها رار وشن کردم. بعد از آن شام خوردیم. چای سبز خوردیم. استیج  تماشا کردیم و ۱۱.۳۰ مادر ایشان رفت برای خواب. 

صورتم را پاک میکردم که یادم آمد برایش پتو نگذاشته ام. با ناخن در میزنم که بیدار است و دارد چیزی میخواند و رفته  زیر پتو که خودش برداشته. 


پدر و مادرم پیدایشان  نیست؛  مغز بادام دلشان را شاد کرده. خدا نگهدار همه بچه  ها باشد و دل همه شاد باشد. 

خدایا برای سرزمینم و مردمش بهترینها را میخواهم؛  خدایا من را به کار بگیر تا خدمتی کنم. 

پ.ن. تنها  من دیوانه سال نو هستم؟

نظرات 3 + ارسال نظر
ویرگول دوشنبه 30 اسفند 1395 ساعت 18:03 http://virgol.persianblog.ir

ممنونم ازت مهربونم. همین که گفتی خودش برام دنیایی ارزش داره
سال نو مبارک

سال نو شما هم مبارک عزیزم. واقعا اگر دور نبودید جوری به دستتان میرساندم.

یارا یکشنبه 29 اسفند 1395 ساعت 20:48 http://mororroz.blogfa.com

نه .قطعا نه . من هم از دیوانگان عیدم . وبسیار براش تدارک می بینم .
ولی از گروه زنان منظم و بسیار خانه داری هستین که من در اطرافم به نسبت کم سراغ دارم .
من اگه روزی یک نوع شیرینی درست کنم دیگه دست به سیاه و سفید نمیزنم از بس اطرافم رو شلوغ می کنم . امیدوارم از این پس با خوندن نوشته های شما تغییر رویه بدم
سال نوی بسیار خوبی رو براتون آرزومندم .

من هم براتون سال خوبی را آرزو میکنم؛ سالی پر از اتفاقات خوب و شگفت انگیز. عزیزم شما هرکاری راحت هستی انجام بده و به خودت فشار نیار؛ اکر بعد از کار خسته میشی بهترین کار را میکنی که دست به سیاه و سفید نمیزنی.

ویرگول شنبه 28 اسفند 1395 ساعت 21:14 http://virgol.persianblog.ir

خیر تنها نیستید
من هم دیوانه عیدم و بهار و نوروزززززز
شیرینی گردویی به آرد برنج احتیاج داره و اینجا نیست و گرنه منم خیلی دلم می خواست درست کنم امسال
نوش جونت همه شیرینی های خوشمزه ایی که پختی

پس همه آماده ایم برای نوروز
کاش میشد براتون میفرستادم و یا جوری به دستتان برسه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد