تو بی همتایی

صبح که بلند میشوم و میخواهم بروم مارکت برای خرید خانه. پیش از آن هم بروم سفارش خواهرم را بگیرم. تصمیم میگیرم روتختی را عوض کنم. روبالشیهای کوچکی داره روتختیم که فرشته کوچولو از سر بچگی گوشه هاش را جویده بود؛  ایستاده میگذارمشون زیر چرخ و تبدیل  میشوند به دو تا کوسن. میبینم حالا که دیرتر میروم بهتر است لباسها را بشورم و ۳ سری ماشین  را روشن میکنم. کمد ملافه ها را هم مرتب میکنم و به فکرم کوسنها را سامان  بدهم. ماشین ظرفشویی را هم روشن میکنم و برای صبحانه یک لیوان آب پرتقال تازه میخورم. دوش میگیرم و آماده بیرون رفتن هستم. ۱۰.۴۵ دقیقه بیرون میآیم. اول صبح کارهام را لیست میکنم و تیک میزنم. حتی کارهایی مانند خالی کردن ماشین یا غذای پرنده ها تا کارهای بزرگ. سر کارم همینطورم و برنامه ام مرتب است. 

یکراست  میروم  فروشگاه؛  روکوسنی ها را نگاه  میکنم و یکدانه کرم بر میدارم برای تی وی روم. یک  نمونه طوسی طرحدار هم هست که الان موجود نیست و  هفته آینده میرسد. تصمیم گرفتم چند تا کوسن جدید بگیرم. سفارش خواهرم را بر میدارم  و راهی کار  دوم لیستم میشوم. سر راه مرغ و گوشت و برنج میخرم و میروم لباس شیرین عسل خاله را پس میدهم و جاش دوتا دیگه میخرم. دخترک از آفیس زنگ میزند  که ۴ تا نامه هست که باید تایید کنی بیا آفیس. خوب نمیتونم و با ناز میگوید پس ایمیل میکنم. 


باید هم ایمیل کنی چون کار من طوریست که هرزمان بخواهم میروم و از خانه قابل انجام است. گفت ساعت دو میفرستم!گفتم اگر  رسیدم خانه. 

 یک لیوان آب پرتقال و آناناس میگیرم برای ناهارم و به سوی بانک میروم و کارمند سودانی رفتار بی ادبانه و گستاخانه دارد. با سر حرف میزند؛  پول را به حساب میریزم. 

میروم مارکت و ساعت ۱ ظهر است. پرتقال،  نارنگی ،  موز،  اسفناج،  هویج،  کدو،  بادمجان،  خیار، آواکادو،  گوجه فرنگی کمرنگ،  لبو و خرمالو میخرم. دوتا پیتزا سفارش میدهم و تا آماده شوند از سوپر شیر و ماست میخرم.(بد و بیراه نگویید ،  من برای تقویت حافظه ریزش را مینویسم)

توی ماشین نشستم و ماشینم را روشن میکنم،  دخترک زنگ میزند که رسیدی؟  ایمیل  را دیدی؟  

گفتم ۲۰ دقیقه دیگر! در راه برگشت از کوچه های فرعی میایم. نزدیک خانه هستم،  سگی شادان و جوان و بزرگ در خیابان  راه میرود! صاحبی نیست چون اگر بود در پیاده رو باید راه برود. به سمت دریاچه میرود دیگر یقیین دارم از خانه بیرون زده. بین رفتن و ماندنم که میمانم. 

دور میزنم و پارک میکنم. روی چمنها ی خیس به سمتش میروم و سوت میزنم. شادان به سمتم میاید هاسکی زیباییست. دستم را مشت میکنم و میدهم بو کند. دو دستش را روی سینه ام میگذارد و صورتم را میبوسد. و دوان دوان میرود. به ماشین برمیگردم و چند تکه گوشت برمیدارم. به سمت خیابان اصلی شلوغ دوان  دوان میرود. به دنبالش میدوم و یک تکه گوشت میاندازم. نمیخورد. دوباره سوت میزنم و مشتم را باز میکنم که از دور بوی گوشت را احساس میکند و برمیگردد. قلاده اش را میگیرم و به صاحبش زنگ میزنم. خانمی هراسان سر کار است؛  شماره من را به دخترش خواهد داد تا بیاید. هاسکی از دستم فرار میکند؛  خانمی جلوتر میرود و ازش خواهش میکنم نگهش  دارد. که قلاده  اش را  میگیرد. دوبار از دستمان در میرود و به سمت دیگر خیابان میرود. دنبالش میروم و آن خانم کمی غذا دارد که هاسکی میایستد. قلاده اش را میگیرم و شال گردنم را دورش میبندم و آخیش میرویم توی پارک کنار دریاچه. 

حتی یادم رفت از آن خانم تشکر کنم. موبایلم زنگ میزند؛  دخترکی هراسان میرسد و کلی تشکر میکند و قلاده اش را میبندد و هاسکی خوشحال میرود. 

یادم آمد امروز توی قصابی داشتم فکر میکردم گوشت بخرم یا نه؛  چه خوب شد خریدم. چه خوب شد جای اصلی از فرعی آمدم و چه خوب شد کارم طول کشید. چه خوب شد تبدیل روبالشی به کوسن داشتم. چه خوب شد کمدم را مرتب کردم و چه خوب شد زودتر از خانه بیرون نیامدم تا زودتر برگردم. چه خوب شد آفیس نرفتم. برای من نوشته بود که امروز در این ساعت در این مکان باشم. چه خوب مینویسی ای کردگار و چه خوب که قلم در دست توست. 

تو بی همتایی


ساعت ۳ رسیدم خانه و دخترک دوباره زنگ زد. گوشتها را توی یخچال گذاشتم و میوه ها را  توی سینک میوه شوری. آشغالهایی که از خریدهام ریخته  شده بود جارو کردم و نشستم پای لپتاپم. ساعت ۴ به دخترک زنگ زدم و جواب نداد. ایمیل را آماده کردم که خودش زنگ زد و کار یه پایان رسید. از آن کارهای فورس ماژور که استرس زا  بود آنهم با تعقیبات دخترک؛  به من گفت منجرش گفته تا قبل از ساعت ۵ باید کار را ببیند؛  ایمیل را به هردو میزنم و جواب اتوماتیکِ  منجرش میاید که امروز کار نمیکنم و روزهای کاری من این و آن است. 

دخترک باید یاد بگیرد روی هر چیز بیشتر کلید کند آن کار بیشتر گره میخورد و برای کاهلی خودش دیگران را آزار ندهد. میتینگ هفته آینده صحبت  میکنیم.  

ایشان هم رسید و گفت برویم پیاده روی که میرویم،  یک برش پیتزا میخورد و میرویم. توی راه پیام تبریک برای دوتا از دوستانم میفرستم. 

برمیگردیم و چای دم میکنم و با کمی پنیر و گردو روی کراکرمیخوریم. تی وی نگاه میکنم. با خواهر  شوهرم  چت میکنم و بعدش تلفنی حرف میزنم. خیلی وقت بود که ازاو بیخبر بودیم؛  چند روز پیش با ایشان حرف میزدیم هم گفتم شاید کسی  حرفی بهش زده چون با همه ارتباطش را قطع کرده ؛ ایشان هم گفت فکر میکند مادرش از قول بقیه حرفهایی زده. گفتم ما که حرفی نزدیم ولی اگر دور باشد راحتر است همین که خوب و خوشحال  باشد کافیست برای ما.

چند برش نان سیر با پیتزاها توی فر میگذارم و شاممان را میخوریم. روی زمین میشینم و غذای فرشته کوچولو را میدهم با دست و نازش را میکشم.  

امروز به چشم فرشته کوچولو خائنی بیش نبودم چرا که بوی هاپوی دیگری میدادم. 


پ.ن. امروز اگر دور نمیزدم شاید کار  به جای ۴ میشد ساعت  ۳.۵  تمام بشود ولی دلم آرام نمیماند. 


با دنیا مهربان باشیم. 

نظرات 5 + ارسال نظر
زیبا سه‌شنبه 30 خرداد 1396 ساعت 17:28 http://roozmaregi40.persianblog.ir/

سلام ۶یوای عزی م.
شما هم سعی کنید با این خانم‌منشی پر استرس مهربانتر باشید.
هر چند میدونم‌کلا ادم مهربانی هستی.
ولی کسی رو میشناسم که با حیوانات خیلی مهربانه ولی وقتی به آدمها میرسه خیلی بی تفاوته. البته میدونم که شما اینجور نیستید

سلام عزیزم؛ من سعی میکنم که کارم را درست انجام بدهم و وارد حاشیه مشکلات اخلاقی و اختلالات همکارهام نشوم اما مشکل برخی از اینها این است که یکی از به قول خودشان جهان سوم آمده و پست کلیدی در کمپانی گرفته برای همین چوب لای چرخ میگذارند تا کار تاب بخورد ولی زیر زیرکی. مثلا این خانم نامه هایی که من باید تایید کنم و بفرستم به کلاینت را در آخرین ساعات آخرین روز هفته برای من میفرستد در حالی که میدانم این نامه ها کم کم ۳ هفته توی میل باکسش هستند؛ از این بدجنسی های ریز و خباثتهای خرد.
من تنها خارجی جهان سومی این کمپانی هستم که انگلیسی زبان دومم هست و این پست را گرفتم.
شاید آن آدمی که شما میگید از آدمها نا امید شده باشد؛ اگر توانستم یک پست در اینباره مینویسم و تجربه ام را در میان میگذارم.

یارا یکشنبه 28 خرداد 1396 ساعت 11:21 http://mororroz.blogfa.com

مثل همیشه ،با سلیقه و خانه دار. سلامت باشی ایوا خانم .

ممنونم عزیزم؛ شما هم تندرست باشید.

ترانه شنبه 27 خرداد 1396 ساعت 10:50

ایوا خانم جنست کمه

این که نظر لطف شماست.

پونه شنبه 27 خرداد 1396 ساعت 00:42

خداوند نگهدارت باشد مهربان

سپاسگزارم عزیزم

تارا جمعه 26 خرداد 1396 ساعت 20:10

بدون اغراق میگم ایوا جان پست هات برا من سرشار ار حس خوب و لذته. در واقع فکر می کنم نام پرسه در آرامش برای وبلاگت کاملا برازنده اش باشه. توی نوشته هات یه نوع مهربونی خاص هست. در ضمن من لذت میبرم از اینکه ریز جزییات خریدت هم می نویسی چون حس می کنم خودم لذت خرید رو چشیدم

خدا را شکر که میتوانم حسم را به خواننده ها انتقال بدهم، شاید برای برخی زیاد جالب نباشد ولی من با جزییات مینویسم. ممنونم که همراهی تارا جان و همینطور از محبتتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد