کاش و ای کاش ها

دوشنبه صبح  ایشان با چشمهای پف کرده از بیخوابی راهی کارش میشود. بعد از رفتن ایشان و کارهای اولیه هرروزم دوباره  به تخت برمیگردم و میخوابم تا ۹.۳۰؛  فرشته کوچولو هم خودش را گرد کرده و توی بغلم جا داده. آرامش مضاعفیست وجودش. 

تلفنم زنگ میخورد؛  نمیخواهم جواب بدهم. از ایران است،  دوست ندارم جواب بدهم ولی چرا جواب میدهم!؟ دوست ندارم حرف بزنم،  دوست ندارم. دوست ندارم زنگ این شماره بیافتد. تازه آرام گرفته ام. حالت تهوع دارم و درد در وجودم میپیچد. خداحافظی میکنم. کاش جواب نداده بودم! دوش میگیرم،  تنم را محکم میشورم،  سرم  را محکم چنگ میزنم،  با انگشت روی شیشه حمام مینویسم کاش جواب نداده بودم.

امروز باید بسته  را پست کنم،  امروز باید بانک  هم بروم و برای آفیس ایشان شیر و بیسکوییت بخرم. برای  خودم میلک شیک با بری و شیر نارگیل در،  موز و خرما درست میکنم و ساعت نزدیک ۱۲ شده.  با فرشته کوچولو راه  میرویم و اوقات خوشی داریم. به خانه  وبر میگردم  لباسم را عوض میکنم و میروم به سمت شاپینگ سنتر. خانمی چند تا بسته پول به دست  جلوی ای تی ام ایستاده؛  خوب بهتره بروم پست و بعد بیایم.  فرمها را پر میکنم.  بسته را به خانم میدهم. از ۵ کیلو ۵۰ گرم کم که میشود ۴.۹۵۰؛  بسته با عشق میرود سوی ایران. 

دوباره جلوی ای تی ام کسی ایستاده منتها مشتری نیست،  کودکان مادری چینی هستن که سرش به ای تی ام دیگر گرم است. برادر کوچولویش هم دستش را دراز میکند و دکمه ها را فشار میدهد.  اینقدر کوچک است که نوک پا تنها دستش به دکمه ها میرسد،  برادر بزرگتر هم چند تا دکمه را میزند،  کوچولو نخودی میخندد و عقب عقب میآید و میخورد به من؛  برمیگردد و من را نگاه میکند و بعد دوان دوان هردو کنار مادرشان میروند. کار بانکی هم  تمام میشود و میروم خریدها را انجام میدهم. ابروهایم را هم به دست آرایشگر میسپارم  به آفیس زنگ میزنم که نیستند،  به یکی از دخترها زنگ میزنم که میگوید تعطیل کردند. ساعت ۴.۱۵ است!  ایشان بفهمد غر غر میکند. به دوستم زنگ  میزنم که اگر  هست به دستش برسانم که فردا  با خود ببرد. میگوید ببر خانه که غروب میایم.

به خانه بر میگردم و با فرشته کوچولو میرویم  پیاده روی راند دو ولی زود برمیگردیم خانه. 

معجونم من را سیر نگه میدارد تا غروب! برای شام دارم رشته پلو با مرغ درست میکنم  و همزن را برای شیرینی درست کردن راه  انداخته ام که کسی چند ضربه به در میزند. هوا تاریک شده،  فرشته کوچولو عکس‌العمل متفاوتی داشت ولی من به فکر کردم دوستم آمده و در را بی پروا  باز میکنم. دو دختر جوان و خوش اخلاق از طرف خیریه آمدند که پول جمع کنند و یک مهمانی هم میگیرند. فرشته کوچولو لای در ایستاده و با دست به من میزند که بیا تو و بیرون نرو و خودش با آنها گرم نمیگیرد. اسم و تلفن و ایمیل را میگیرد،  دختر جوان خوش اخلاق میخواهد از دستشویی استفاده کند که نشانش میدهم. فرشته کوچولو دنبالش میرود. وقتی که رفتند به خودم میگویم

۱.به حرکات فرشته کوچولو بیشتر  دقت کن.

۲. در را بی پروا در شب و روز باز نکن. 

۳.  خیلی راحت اعتماد نکن. 

رولت خامه ای بزرگی درست میکنم و میگذارم توی یخچال؛  کمی بعد برش میزنم و تزیین میکنم و دو تا هم میخورم. شما هم فکر کنید برای تست بوده،  خودم هم به همین دلخوشم. 

دوستم میاید و فرشته کوچولو به در میزد که باز کن  دوستامون هستند.دوستم وسایل را میبرد.  یک کاسه هلیم هم به او میدهم؛  فرشته کوچولو مانند مهمانوازها تا در ماشین شون میرود و دو تا دستش را روی در میگذارد که یعنی  باز این طرفها بیایید و کلا خوشحال است. 

ایشان خسته دیر میاید و شام میخوریم. چای سبز میخوریم و حرف میزنیم و چند تا رولت هم میخوریم،  

کلا امروز سرحال نبودم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد