روزها خوبند

 دوشنبه صبح زود ایشان میرود و من هم خانه ریخت و پاشم را تمیز میکنم.  کنار برنامه روزانه ام کاهی  مینویسم که روز خام گیاه خواری من هست و تا جایی که بشود نگهش میدارم.  دوشنبه هم یکی از همان روزهاست. کارهای خانه ۱۰.۳۰ تمام میشود و دوش میگیرم. با دخترک از صبح ایمیل نگاری میکنیم . قرار بود برای تیم پسووردی را ریست کند از جمعه که بلاخره  مشکل روز دوشنبه حل شد.  برای صبحانه و ناهارم یک گلابی و پرتقال و سیب میخورم. دوسری لباس هم توی ماشین میریزم. روکوسنی  های جدید را باط میکنم تا اتو کنم. یکی از اونها یک لک دارد که باید پس بدهم،  باران ریز پودری از صبح میبارد. با فرشته کوچولو میرویم پیادهروی،  نامه های  توی صندوق پست  را بر میدارم و یک نامه از پست آمده برای بسته ای که فرستادم و باید بروم پست! زنگ میزنم و میگویند بسته آیتم غیر مجاز داشته و باید بروم آنجا. هوا بارانیست و زود برمیگردیم خانه. چتر را توی گاراژ میگذارم و میروم توی آفیس و لپتاپم را روشن میکنم و کار میکنم. ساعت ۴  دخترک دوتا ایمیل پی در پی میزند که نیمه کاره هستند،  یعد هم مسیج میدهد که کار را شروع نکند کسی! تلفنهای تیم شروع میشود که چرا؛  برای دخترک  پیام میدهم که ما کارمان را شروع کردیم  و شما هم مشکل را زودتر حل کنید چون  درنگ بیش از این جایز نیست و دیگر خبری از دخترک نشد،  باز با فرشته کوچولو رفتیم پیاده  روی طولانی؛  برمیگردیم خانه  و برای شام کلم پلو با گوشت قلقلی درست میکنم با ماست و خیار و موسیر. چای عصرمان را دم میکنم و ایشان زود میرسد  به پدر و مادرم زنگ  میزنیم و با هم صحبت میکنیم. شام میخوریم؛  من ماست خیار  میخورم و کمی ته دیگ!! ایشان با مادر و برادرش حرف میزند. مادرش داد میزند ایوا دوستت دارم!

حالا یکروز در این هفته باید زنگ بزنم. کمی فیلم میبینیم و حرف میزنیم. ایشان خسته است و زود میخوابد. 

سه شنبه که امروز باشد ۷ بیدار میشوم و یادم میافتد کراسان توی فریزر است. دو تا کراسان توی فر میگذارم و شیر موز برای ایشان درست میکنم با میوه و آجیل. کره وعسلش را میزنم و در کاغذ میپیچم. دارم فکر میکنم الان ۶ ساله که از زیپ کیپ استفاده میکنم،  چندین ساله که ساندویچها  را در کاغذ میپیچم. فریزری ها را در ظروف پلاستیکی منظم توی فریزر میگذارم،  ظروفی که بارها و بارها استفاده میکنم و دور ریز ندارند. حالا باید ببینیم برای گوشت و مرغ و سبزی به جای کیسه پلاستیک چه جایگزینی پیدا میکنم که از آنها هم کمتر استفاده کنم. تو این چند وقتی که در خریدم دقت میکنم دورریز خیلی کم شده خدا را شکر؛  کمتر چیزی خراب میشود و راهی سطل. 

چه قدر فکر کردم  و یادم میرود که بروم دستشویی! 

پرنده ها را غذا میدهم و میبینم ایشان ناپدید شده. فکر میکنم کی میدونه چی میشه؛  در را باز  میکنم  و میبینمش و خداحافظی میکنم. هر خداحافظی میتواند آخرین خداحافظی باشد نباید از دست داد لحظه ها را.

بر میگردم توی تختم و مدیتیشنم را انجام میدهم. کمی میخوانم و تماشا میکنم.تمریناتم را انجام میدهم،   ساعت ۹ بلند میشوم و پیلاتز روزانه را انجام میدهم و بعد دوش میگیرم. تا موهام خشک بشوند کمی مرتب میکنم و ظرفهای فرشته کوچولو را پر میکنم. ۱۰.۱۷ دقیقه میزنم بیرون و میروم پست،  چند تا عطر بود توی بسته که در آوردم و بسته را چسب زدند و رفت. رفتم فروشگاه روبروی پست و ۳ تا بشقاب پاستا خوری گرفتم؛  ۵ تا داشتم و با این سه تا شد ۸ تا. رنگ لعابهای ایرانه؛  از همانها که سوهان فروشی های جاده قم  همیشه گوش تا گوش جلو مغازه ها شون چیده بودند. همدان هم زیاد بود.کرم صورتم تمام  شده اما ۳۰ میل موجود نبود.

برای خودم یک لیوان آب میوه مخلوط گرفتم. به دوستم زنگ زدم که بداند مهمانیش نمیتوانم بروم. 

بعد هم سر راه گلدانهایی که یکشنبه گرفته بودم با روکوسنی را پس میدهم و یک روکوسنی دیگر میخرم که موبایلم زنگ می خورد. 

روز یکشنبه ۳ تا مگنت برداشتم برای یخچال  و وایت برد آفیس خانه؛  توی اسبابها  فقط دوتاش بود و گفتم شاید از دستم افتاده چون  فقط پول دوتاش را داده  بودم.  امروز دخترکی که وسایلم را پس گرفت داخل گلدانها یک مگنت پیدا کرده بود و زنگ زد که پول اینرا پس ندادم. رفتم وداستان را برایش میگویم و خدا را هزار بار شکر میکنم که چیزی را پولش داده نشده بود به صاحبش برگشته بود معجزه وار! 

خدایا ممنونم که تا این حد مراقبم هستی،  چرا خودم نباشم.

میروم سر کار و برمیگردم خانه ساعت۳.۳۰ و لباسم را عوض میکنم تا  فرشته کوچولو را ببرم پیاده روی. چهار و ربع برمیگردیم. برای شام  ماکارونی با فیله مرغ و قارچ درست میکنم و سالاد فراوان کاهو و کلم قرمز و سفید. با مادر و پدرم حرف میزنم. ایشان ۶.۳۰ میرسد و چای میخوریم  و ۷.۳۰ شام میخوریم . من سریالم را میبینم و ایشان غر میزند. 

عزیز راه دور زنگ زد و حرف زدیم،  اینترنت خانه مشکل دارد و ایشان کج خلقی میکند. 

از دخترک آفیس هنوز خبری نشده. یکی از بچه های تیم زنک زد که چه بکنیم چه نکنیم و دخترک جواب ایمیلش را نداده هنوز. دخترک لازم بود که واسطه ما و تیم باشد که حالا دخترک نیست. من هم مشکلی ندارم حتی اگر پرسشها تکراری باشد و یا تیم مانند ربات کار نکنند،  هدف پروژه است که خوب پیش میرود. 

روزها خوبند خدایا شکرت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد