۴ شنبه خوب و مهربان

امروز ۷ بیدارم؛  فرشته کوچولو بالا آورد! بعد مراسم پاکسازی  سطحی برمیگردم توی تخت تا یک ربع به هشت. بلند میشوم و برای ایشان میلک شیک درست میکنم؛ یک ظرف سالاد توی یخچال هست با تن ماهی میدهم برای ناهارش با دوتا نارنگی. ایشان میرود و من توی تخت میمانم. نزدیک ۸،۳۰ بلند میشوم و برای پرندها غذا میریزم، لیست کارهام را ننوشتم ولی برنامه دارم که کار  کنم ازخانه. قرار بود با دخترک آفیس تلفنی میتینگ داشته باشم ساعت ۱۰.۳۰. دوش میگیرم و تنم را کیسه میکشم. داروم را میخورم و کتری را پر میکنم. ماشین ظرفشویی را هم پر میکنم. یک لیوان آبمیوه تازه میخورم؛  به دوستم زنگ میزنم و قرار میشود با هم برویم پیاده روی ساعت ۱۱.۴۵.یک لیوان آب و یک ماگ آبجوش که توش چوب زردچوبه و زنجبیل ریختم با دفتر یادداشتم و موبایلم را بر میدارم و میروم بالا توی آفیس و لپتاپم را روشن میکنم  و کارم را آغاز میکنم. دخترک پیام داد ۱۱ زنگ میزند؛  من هم کارهام را انجام میدادم و بررسی میکردم همه چیز را. بلاخره ۱۱.۱۰ زنگ زد و یک بیست دقیقه ای حرف زدیم و گزارش میتینک دیروز را داد.

  گفتم ایمیل  که فرستادی را همه داکیومنتهاش را پرینت گرفتم که تند گفت لازم نبود اگر پرینت بخواهد خودم میگیرم برات میفرستم! گفتم من که دارم استفاده میدونم لازم بود یا نبود!

میگویم امروز با کلاینتها حرف زدم  و دعوتنامه ها به دستشان نرسیده جوابم اینه که اول شما بروگردهمایی  بعد من دعوتنامه ها که به دفتر برگشت خورد (چون  همه را به  آدرس اشتباه  فرستاده) دوباره میفرستم که دعوتید به گردهمایی در هفته پیش!!!!

 خلاصه که برنامه  سفرهای من را طوری تنظیم میکنه که من سرتاسر ایالت راتوی یک روز بگردم که مبادا پول کرایه ماشین من زیاد شود. این پول نه از جیب من است و نه از جیب ایشان و نه کمپانیش؛  پول سفرهای من را کلاینت میدهد حالا ببینم برای هفته آینده که قرار کاری دارم به فاصله ۱۶۰ کیلومتر چه میکند. 

روز  جمعه هم میخواهد همراهم  بیاید که گفتم  مشکلی نیست. 

ساعت ۱۱.۴۵ دقیقه با دوستم و فرشته هامون رفتیم پیاده روی تا ۱؛ دوستم هم میگفت اینها از اینکه خارجی ها پست داشته باشند ناراحتند و چوب لای چرخ  میگذارند. میگفت  چند تا از کارکنانش راربه خاطر کارهای نژاد پرستی و بی ادبی اخراج کرده؛  دوستم ۳ تا شاپ دارد. بقیه حرفهامون هم دور خانواده همسرش و دخترانش بود و هزینه بیزینسها که مردم آدم را ثروتمند میبینند ولی زحمت را نمیبینند. امروز فهمیدم دخترش عاشق پسری بود که پدر پسر گفته باید ارتدُکس بشوی تا بتوانی با ما وصلت کنی و دخترک دلشکسته قبول نکرده نه به خاطر مذهبش که به خاطر اجبار و توهین. گفتم همه مذاهب شاخه های یک درختندو ریشه یکی است. این انسانها هستند که مذهب را خراب میکنند. یاد خانمی افتادم که با قرآن سیگار  روشن میکند و نفرتش را اینجور نشان میدهد و یاد حرفهای دلواپسان که جور دیگر نفرتشان را نشان میدهند.  ببینید به کجا رساندید اعتقادات مردم را که اینچنین ابلهانه رفتار میکنند. این روزها از جای مهر و قاری قرآن و مذهبی ها بیشتر باید ترسید تا لامذهبها! 

خدایا آدمها خرابش کردند وگرنه در بینظیر بودن راه تو هیچ شکی نیست. 

فرشته دوستم گریه زاری راه میاندازه که از ما جدا  نشود و میارمش خانه خودم و قراره ساعت ۴ دنبالش بیایند. فقط میتونم بگویم با همه توانشان آتش سوزاندند و من هم کمی کار میکنم  و غذایشان را میدهم. موهایم را بیگودی  میپیچم  و توی اتاق آفتابگیرم مدیتیشنی انجام میدهم  و خوابم می برد که یکی از فرشته روی من میپردو از خواب میپرم. کتابم زمین میافتد و فرار میکنند. بلند میشوم و یک پیانو پلی میکنم و در آرامش برای شام قیمه درست میکنم و میوه  میشورم. چند لیوان آبجوش میخورم. دنبال فرشته میایند  و میرود. قمری های پف کرده به خانه چشم دوخته اند که برایشان غذا میریزم تا شب هم من و هم آنها راحت بخوابیم. ماشین  را خالی میکنم و کمی بعد  پیلاتزم را انجام میدهم و کمی دیگر کار میکنم  و آخرین ایمیل را برای دخترک میفرستم.کتاب  میخوانم و ماست و  خیار درست میکنم. یک کاسه انگور دان میکنم که فردا آب بگیرم.  جمعه باید بروم خرید  و خیلی چیزها باید بگیرم.  با مادرم تلفنی صحبت میکنم و همینطور عزیز را دور. ایشان دیر میاید و من چراغهای گردسوز را روشن میکنم همینطور شمعها را. کمی موزیک بیکلام گوش میدهم و خودم را آرام میکنم. ایشان خوشرو وارد میشود و چراغ اتاق را روشن میکند؛  کمی بعد شام میخوریم و حالا هر کسی توی مبلش فرو رفته؛  من به نوشتن و ایشان به تماشای فوتبال. 

خدایا شکرت از این آرامشی که به وجودم  ریختی؛  خدایا ممنونم که هستی،  ممنونم که فرصت زندگی در این دنیای زیبا را دادی، ممنونم برای میلیونها زیبایی ریز و درشتی که برایم فراهم کردی. انگار بند جواهری  را در زندگیم گسستی و همه جا پر از جواهر شد.

پ.ن،  چهارشنبه ها خوبند.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد