آرامش

دارم کتاب میخوانم و یک بلانکت هم انداختم روی پام و پاهام را دراز کردم تازه روبدشام گرم روی سوییت شرتم پوشیدم و طره گیسو هم ریختم دورم. صدای هیتر میاد و صداهای عجیب و غریب یخچال آن یکی آشپزخانه؛  مانند صدای ام آر ای! به ایشان چیزی  میگویم  نگاهم میکند،  اگر من از شما صدایی شنیدم از ایشان هم شنیدم! 

۵ صبح بیدار از خواب پریدم؛  خواب دیدم  مادرم خانه پدریش را دارد میسازد و من به خواهرم میگویم هر طبقه چهار واحد بزرگ هم که باشد  چه خانه قمر خانمی بشود. گلهای نرگس کاشته بودم و امتداد خانه مادر بزرگم خانه من بود،  انگار یکی بود. مادر از حرفمان دلگیر شد و قهر کرد! 

آباژورم را روشن میکنم و کتاب میخوانم. ۷.۳۰ چشمهایم گرم میشود و میخوابم تا ۹.۱۵. ایشان دوش میگیرد،  اینترنت خانه بازی در می آورد. 

صبحانه خوبی  میخوریم  و برای ناهار قرمه سبزی درست میکنم. ایشان به پرنده ها غذا میدهد. ماشین را یکبار روشن میکنم و کمی نعنا میشورم و کاری ندارم. میخواهم پرتقال و گریپ فروت آب بگیرم  که ایشان این کار را میکند. ایمیلم را چک میکنم و دخترک پیام داده کاری را زود انجام بدهم. ربدشامم را دورم میپیچم و پشت میزم مینشینم و کار انجام میشود. ربدشام را روی تخت میاندازم و شیر حمام را باز میکنم. دوش میگیرم و موهای خیسم  را زیر کلاه جا میدهم.با ایشان میرویم پارک جنگلی برای پیاده روی با فرشته کوچولو. برمیگردیم خانه  و برنج دم میکنم و لوبیای قورمه را میریزم. ماشین هنوز دارد میچرخد.هوا در هم رفته و با ایشان میرویم بانک  که   ایشان را به حسابم اضافه کنم و چند فرم امضا کردم که راضیم راضیییی. کمی خرید میکنیم،  شیرینی،  خوراکی و غذای فرشته و شیرو برمیگردیم برای ناهار خانه . میان غذا برای پرنده ها غذا میریزم. هوا گرفته و سرد و  بارانیست؛ مبا دا دغدغه گرسنگی داشته باشند.کمی قرمه سبزی میماند و ظرفها را توی ماشین میگذارم و میروم سر کارم. ایمیلها را میزند و با ایمیلهای دیروز ۸ تا ایمیل به دخترک زدم که تنها یکی را جواب داد. قبلا ما با ای تی خودمان حرف میزدیم،  دیروز چند تا باگ بود و دامی داتا که اجازه نمیداد جلو برویم؛  ریپورتش را دادم ولی هیچ پیامی نگرفتم. تنها برای سفر کاری چهارشنبه جواب داد اشکالی ندارد برو! من که نیاز به اجازه دخترک ندارم تنها کارش هماهنگی برنامه سفر منه. حالا نمیدانم ماشین میگیرد یا نه،  برای سفر فردا هم که جواب نداد و چه خوب شد کلاینت مستقیم زنگ زد و فردا را کنسل کرد چون فردی که باید باشد نیست! 

این جور که ما پیش میرویم ۷ هفته که نه ۳ هفته ای تمام میشود و ما میبوسیم روی ماهشان را و میرویم. 

دوستی پیام میدهد که برویم ۵ شنبه شب شام بیرون که نمیتوانم. 

مادرم ۵ زنگ میزند و کمی حرف میزنیم و خداحافظی میکنم چون برای ۵.۳۰ وقت برای ابرو دارم. این بهترین آرایشگر ابروی من تا به حال بوده است. باران شدیدی میبارد؛  خدایا به بیسقفها رحم کن. در را باز میکنم و با فرشته دنبال بازی میکنیم و ایشان  اشاره میکند که با تلفن حرف میزند. مادر ایشان از بچه هایی که خودش تربیت کرده شاکیست. نزدیک به یکساعت با هر دوی ما حرف میزند و ایشان اشاره میکند که خیلی حرف میزند!!! بعد از خداحافظی میگویم تنهاست و کسی را ندارد و نیاز دارد حرف بزند،  ایشان فکر میکند همه ایوا هستند! 

چای میخوریم با شیرینی تازه و من در جیب سوییت شرتم هم یک تویکس توی مشتم فشار میدهم. با اینکه  شکلات اصلا دوست ندارم ولی به شدت ولع شکلات دارم. ایشان تی وی تماشا میکند و یکی از بچه ها زنک میزند و سوال دارد،  ساعت ۸.۳۰ شب است ولی گیر کرده  است و نگران. 

برای شام سوپ  جو گرم میکنم با چند برش پیتزا دیشب و میخوریم. سینک را پر آب میکنم و مایع و کمی وایتکس میریزم و لیوانهای روزمره را غرق میکنم تا رد چای پاک بشود و بعد توی ماشین میگذازم. دلم یک شکلات دیگر میخواهدولی دیگر نه! ایشان زود میخوابد و من هم کمی بعد به اتاق میروم. بلوز شلوار خوابم را میپوشم بوی قرمه سبزی میدهد. از بالا یکی از شسته شده ها را میاورم  که بوی نرم کننده میدهد و قبلی روانه سبد شستشو میشود. 

پلکهایم بسته میشود و به دنیای آرامش میروم. در زندگی روزمره  و بیداری هم اگر چشمها را روی بدیها ببندیم در آرامش باز میشود. 


پ.ن. خدایا سپاسگزارم که روزهایم آرام است و لحظه هایم پر از نشانیهای نورانیت. خدایا شکرت که دستم را سفت گرفتی. سپاسگزارم که مقدر دانستی اینطور زندگی کنم. 

پ.ن. امشب مادر ایشان گفت که تو یک معلم زندگی در خانه ات داری که میتوانی ازش راهنمایی بگیری. روبه روی ایشان نشسته بود و زل زد به من. 

یک " کی؟  ایییییییییین!" خاصی توی نگاهش بود. 

پ.ن. صبح به ایشان گفتم دوست دارم داروم را قطع کنم چون خوبم،  خیلی خوبم. جوابی نداد. راستی امروز دم بانک دکترم را دیدم و با ایشان و من کلی حرف زدیم البته آب و هوا و زندگی و اینها. 

نظرات 2 + ارسال نظر
The Conqueror Worm چهارشنبه 21 تیر 1396 ساعت 17:47 http://lunacy.blogsky.com/

خیلی خوبه آدم بتونه آرایشگر ایده آل رو برای ابرو پیدا کنه ، انگار یه بخش مهمی از دغدغه های زن بودن خود به خود حل می شود.

خیلی خوبه؛ زنانه گی آدم زیرسوا ل میره وقتی تا به تاست

violet سه‌شنبه 20 تیر 1396 ساعت 11:08 http://vili.special.ir

خوشحالم از اشناییت ایوا جان

من هم ویولت جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد