روزی نیست که خبر بدی به گوشمان نرسد. چه بر سر ما آمده است که اینطور درنده خو و وحشی شده ایم. چه بر سر ما آمده است که همه ارزشهایمان ضد ارزش شده اند.
چه بر سر ما آمده که جان و مال و کودک و بزرگسال و طبیعت و حیوان به تاراج و تباهی برده ایم. کجای تاریخمان اشتباه رفتیم که چنین تیره روز شده ایم. چه کردیم به خودمان که در چاه سیاه به سوگواری از دست دادن خودمان نشستیم.
خبر از کشتار کشورهای دیگر ندهید، پیش شاهکارهای ما روسیاهند. حوالی ما نیایید ما به خودمان هم رحم نمیکینم.
زمین سزاوار داشتن تو نبود گل پاک.
پ.ن. بیچاره پدر و مادری که پیکر کوچکت را تحویل میگیرند، بیچاره ما که از دست رفته ایم.
کاش دوباره ابر مهربانی ببارد بر سرزمین غارت شده ام.
کو چراغی که فروزد دل ما؟
هر که افسرد به جان، با من گفت:
آتشی کو که بسوزد دل ما؟
خشت میافتد از این دیوار.
رنج بیهوده نگهبانش برد.
دست باید نرود سوی کلنگ،
سیل اگر آمد آسانش برد.
باد نمناک زمان میگذرد،
رنگ میریزد از پیکر ما.
خانه را نقش فساد است به سقف،
سرنگون خواهد شد بر سر ما.
خیلی ناراحت کننده است.
گرسنگی مردمو هار کرده
سقوط تا این اندازه در باورم نمی گنجد.