پایان کار

یکشنبه ۹ صبح بلند شدم و قرمه سبزی درست کردم و گذاشتم کم کم بپزد و برگشتم توی تخت؛  کمی کتاب خواتدم و بلند شدم و صبحانه را آماده کردم. ایشان دوش گرفت. من روزهای یکشنبه صبحانه میخورم؛  نان و پنیر و کره و مربا؛  تخم مرغ هم آبپز کردم. یک همسایه قدیمی دوست داشتنی به ما سر زد. 

قرار شدبرویم پارک جنگلی.  به دوستانمان زنگ زدیم که آنها هم بیایند که رفته بودند کلیسا و بعد از ظهر میتوانستند بیایند که آنجا سرد میشد. دوسری لباس توی ماشین ریختم؛  دوش گرفتم و رفتیم. 

درختهای زیبا شکوفه باران شدند. بهار دارد میاید،  هوا بسیار خوب و آفتابی بود.خیلی خوشحال و خوشبختم که اینهمه زیبایی را در زندگیم میبینم.

 تمام را ه زیر لب هرگام سپاسگزاری میکردم برای جایی که زندگی  میکنم و برای زندگی که دارم. 

چند تا شکوفه از روی زمین جمع کردم و توی جیبم گذاشتم. ساعت ۱ برگشتیم خانه و برنح را دم کردم،  کمی سبزی شستم با ماست و خیار  و یک فلفل درشت قرمزتند  انداختم توی قورمه سبزی برای خودم.

شکوفه ها را توی یک ظرف آب ریختم. 

 ناهار خوردیم  و کمی ماند برای شب ایشان. ایشان کمک کرد و همه چیز را جا به جا کرد. کمی چرت زدم و رفتم سرکارم و آخرین ریپورتم را نوشتم و همه چیز را چک کردم؛  تمام کاغذها و فولدرها و لپتاپها را بستم تا ببرم آفیس. 

پایان کارم!کاری که چند سال پیش چه مشتاقانه آغاز شد. جایی که آغاز کردم و جایی که رسیدم؛  خدایا سپاسگزارم،  سپاسگزارم.

ایشان از خواب بیدار شد؛  کتری را پر کردم و گذاشتم روی دمای کم و رفتیم دور دریاچه یک دور بزنیم بافرشته کوچولو. 

هوا تاریک  شد که برگشتیم خانه؛ چای دم کردم و توی تی وی روم نشستیم و چای و میوه خوردیم و فیلمهای تکه پاره دیدیم! 

باید چند تا مهمانی بگیرم؛  از ایشان میپرسم چه وقت؟  چه غذایی درست کنم. 

ایشان گفت برای مهمانی دوستانه ات غذای برنجی درست نکن،  خانمها برنج نمیخورند! 

حالا باید برنامه راردیف کنم برای چند هفته دیگر؛  کم کم. 

شام  قورمه سبزی و آلبالو پلو گرم کردم و خوردیم؛  برای ناهار فردای ایشان یک سیب‌زمینی پختم  و با لوبیا و تن ماهی و خیارشور سالاد درست کردم. همه چیز را آماده کردم چون صبح زود میرود. 

پیش  از خواب مدیتیشن میکنم  و ایشان میگوید چه کار عجیبی!فرشته کوچولو تنگ دلم میخوابد،  تنگ دل منی که روزی وسواسی بودم و حالا خیالم نیست و کف پاهایش  را میبوسم که قدم به خانه من گذاشت. 

پ.ن. دلم برای ایران و خانواده  و دوستانم یک ذره شده ولی هنوز پا روی  دلم میگذارم! بغضم سر میرسد دوباره ولی خدایا شاکرم شاکرم شاکرم. 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد